جدول جو
جدول جو

معنی درخورانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درخورانیدن
(زِ اَدَ گِ رِ تَ)
چیزی بخورد کسی دادن. اشراب. (دهار) ، گنجانیدن. اقحام. و رجوع به خورانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درگیرانیدن
تصویر درگیرانیدن
گیرانیدن، آتش در چیزی زدن، روشن کردن آتش
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
متعدی واخوردن. (شعوری). رجوع به واخوردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فِ دَ)
خوراندن. دادن که بخورد. به خوردن واداشتن. اطعام. (یادداشت بخط مؤلف) :
بهل این خواب و خور که عار این است
مخور و میخوران که کار اینست.
اوحدی.
- درخورانیدن، نزدیک کردن. محبوب کردن. مورد توجه قرار دادن: شیخ گفت خویشتن در ایشان درخورانید وخود را بدوستی ایشان دربندید. (اسرار التوحید).
، چرانیدن، چون: خورانیدن مرغزاری ستور را، پیمودن. تشریب. به آشامیدن واداشتن. به آشامیدن فرمودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درخشاندن. به درخشیدن داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). درخشیدن کنانیدن. پرتو انداختن. (ناظم الاطباء) : ابراق، الاحه، درخشانیدن شمشیر را. زهو، درخشانیدن تیغ. (از منتهی الارب). تکلیل، بدرخشانیدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
التماس و درخواست کردن. تقاضا کردن. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : گفت: ای بندۀ نافرمان هرچه گفتم نکردی، یک کار از تو درمیخواهم. گفت: چه خواهی ؟ گفت: ترا بخواهم آراست. (یوسف و زلیخا چ 2 ص 33).
نوح چون شمشیر درخواهید از او
موج طوفان گشت ازو شمشیر جو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ هََ تَ)
پروردن. پروراندن. تربیت کردن. سبب پرورش شدن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت:
بدو گفت رستم که ای شیرفش
مرا پرورانید باید بکش.
فردوسی (از اسدی).
همانا که از بهر این روزگار
ترا پرورانید پروردگار.
فردوسی.
پرورانیدیم ترا و بنعمت بزرگ گردانیدیم. (قصص الانبیاء ص 99). پس مادر موسی اورا می پرورانید تا مدتی برآمد. (قصص الانبیاء ص 91) ، انشاء. (منتهی الارب) ، تغذیه. (تاج المصادر بیهقی). غذو. (تاج المصادر). غذا و خوراک دادن. (دهار) :
همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و کباب و بره چندگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ دَ)
خواندن. آواز کردن. پیش طلبیدن: دهگان و پنجگان را همی درخواندندی (به خانه خواب ذوالاعواد) و همی کشتند، تا مهتران سپری شدند. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به خواندن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
گیرانیدن. درگیراندن. افروختن آتش را. روشن کردن. برافروختن. روشن کردن و برافروختن بوسیلۀ کبریت و نظایر آن: چون ابراهیم بیامد... درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد و خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکره الاولیاء عطار). همچنانکه فلیته درگیرد چون آسیب آتش به وی رسد و چون روح من در اﷲ نگرد و اﷲ را ببیند تا اﷲ چگونه درگیراند مر او را. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(پَ دُ دی دَ)
درگذراندن. داشتن که بگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). اطاشه. افاقه. (تاج المصادر بیهقی). امضاء. امغار. (منتهی الارب). فصد. تعدیه. (دهار) : ازهاق، درگذرانیدن تیر از نشانه. اعتاق، درگذرانیدن اسب را در دوانیدن. امحاط، درگذرانیدن تیر را از آنچه بر وی آید. تعبیر، درگذشتن و درگذرانیدن از آب. جوف، درگذرانیدن طعنه به اندرون کسی. (از منتهی الارب) ، درگذشتن. عفو کردن. غفران آوردن. بخشیدن. آمرزیدن. صفح. غفران. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بی هیچ واسطه چندان انعام کرد و بسیار چیزها از شما درگذرانید. (کتاب المعارف). و رجوع به درگذراندن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
پوشانیدن. پوشاندن: خلعت هارون... بر نیمۀ آنچه خلعت پدرش بود، راست کردند و درپوشانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). رجوع به پوشانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
شورانیدن. جنبانیدن. حرکت دادن. متحرک کردن. (ناظم الاطباء) ، تحریک کردن. برانگیختن. به شورش واداشتن. از جای برانگیزانیدن این قوم را که با بنه اند بجنبانند و خبر به ری رسد و ایشان را درشورانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406) ، خلط کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : غثی، درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در خورانیدن
تصویر در خورانیدن
چیزی به خوردکسی دادن، گنجانیدن اقحام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگیرانیدن
تصویر درگیرانیدن
آتش در چیزی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرورانیدن
تصویر پرورانیدن
((پَ وَ دَ))
پرورش دادن، غذا دادن، کلام را آراستن، پروراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
((خُ دَ))
به خوردن واداشتن، خوراندن
فرهنگ فارسی معین