جدول جو
جدول جو

معنی درختنگان - جستجوی لغت در جدول جو

درختنگان
(دِ رَ تَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در شمال شهر کرمان، محدود است از شمال به دهستان حرجند، از خاور به دهستان چهارفرسخ، از جنوب به دهستان حومه، از باختر به دهستان زنگی آباد. منطقه ای است کوهستانی و تمام قرای آن در دره ها و کنار رودخانه احداث شده، هوای آن سردسیر است. ازارتفاعات درختنگان دو رودخانه سرچشمه میگیرد: یکی بطرف شمال خاوری و دهات چهارفرسخ شهداد را مشروب مینماید و دیگری بطرف جنوب، و در قدیم سدی به نام سد هلاکو داشته که بمرور زمان خراب شده و چندین آسیاب در طول آن بوده است. فعلاً قریۀ سعیدی را که در سه هزارگزی شمال شهر کرمان واقع است، مشروب مینماید. محصولات دهستان عبارتست از حبوب و سیب زمینی. این دهستان از 81آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، جمعیت آن 7046 تن است. مرکز دهستان ده لاله و قرای مهم آن: ده بالا، انارستان و شش دانگی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درختستان
تصویر درختستان
محلی که در آن درختان بسیار باشد، درختزار، جای پر درخت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
از محلات قدیم تهران و در بخش ’سنگلج’ قرار داشت. سالخوردگان تهرانی نام آن را به مناسبت کشته شدن یک تن بر سر مقدم و مؤخر بودن ’نخل’ در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار دانند، اما ظاهراً قدیمتر از این اتفاق باید باشد و در قدیم ترین نقشۀ تهران (1275 هجری قمری) نام ’درخونگاه’ و ’درخوانگاه’ هست، در صورتی که موضوع نخل مربوط به سالهای بعد از آنست، و به مناسبت ’خون’ یا ’خوان’ (به معنی سفره) درخوانگاه را شاید بتوان گفت جایگاهی که خوانی می گستردند و مردم را به مهمانی می خواندند و رهگذران را می پذیرفته اند و بعبارت دیگر خانقاهی بوده است. (از یادداشت سیدمحمد تقی مصطفوی)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ تَ / تِ)
جایی که درخت بسیار کشته اند. جای پر از درخت و انبوه از درخت. (ناظم الاطباء). محلی که در آن درخت بسیار است. جای پردرخت. اجمه. (دهار). أیک. أیکه. حرجه. خیفه. (منتهی الارب). شجراء. (دهار). صاره. (منتهی الارب). غیطل. (ملخص اللغات). مشجره. (منتهی الارب) : اما آدم به سر کوه سراندیب به زمین آمد... و همی گریست... صد سال از آب دو چشم وی درختستانی همه بارورچون هلیله و بلیله و آنچه امروز همه علتها را بکار آید... (ترجمه طبری بلعمی). کوار شهرکی است، سخت خوش خرم... و درختستانی عظیم است چنانکه میوه ها را قیمتی نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 134). درختستان خرمابسیار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135). بوشکانات نواحیی است همه گرمسیر و درختستان خرما و دشتگاه شبانکارگان مسعودی است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135). اما چندان درختستان میوه های گوناگون و نخل و خرما و ترنج و نارنج و لیمو باشد آنجا که هیچ قیمت نگیرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 142). (زرقا) گفتا درختستان بسیار همی بینم که رود شک نیست که از پس آن مردمند. (مجمل التواریخ و القصص). مشتمل بر کروم و باغات و بساتین ونخلستان و درختستان. (تاریخ قم ص 181). اخدار، پنهان کردن بیشه یا درختستان شیر را. (از منتهی الارب). أیکه، درختستان انبوه. شعراء، درختستان که اندر او نبات بسیار باشد. (دهار). عروه، درختستان بزرگ و درختستان با خار بسیار. عرین، عرینه، درختستان که جای شیر، کفتار، گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). غیضه، درختستان انبوه. (دهار). درختستان دارای آب. غینه، درختستان بی آب. لفاء، درختستان پیچیده شاخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ تِ)
درخت گرمسیری از نوع آرتوکارپوس که میوۀ آن غذای عمده مردم نواحی استوائی اقیانوس کبیر و جزایر هند غربی است و چون پخته شود شبیه به نان میباشد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
درختی است، (شرفنامۀ منیری)، درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند، (برهان قاطع)، درختی است که بر آن خوشبو است، اما در پارسی بانک خوانند با فتح نون، (انجمن آرای ناصری)، درختی است نازک و خوش نما که از تخم آن روغن گیرند و بسیار نافعو خوشبو باشد و آن درخت در عرب روید، آنچه بعضی نوشته اند که بان بمعنی درخت سهجنه است و بعضی گویند که درخت بکاین را نامند این هردو غلط است، (از آنندراج) (غیاث اللغات)، درختی است که بر آن خوشبو بود و به پارسی بانک نامند، (فرهنگ رشیدی)، درختی است خوشبوی که بر آن خوشبوی شود و آن را حب بان گویند و در دواها بکار برند و بپارسی بانک نامند، (از فرهنگ جهانگیری) درختی است شبیه بدرخت آمله که از آن حسن لبه استخراج میکنند و این درخت در عربستان فراوان است، (ناظم الاطباء)، مأخوذ از هندی بهن است بقول ابوحنیفه و دیسقوریدس درخت بان شبیه به اثل مشرقی و بلند و مرتفع است و چوب آن نرم و شاخه های وی سبز و لطیف است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ظاهراً کلمه بنان کوتاه شده و بصورت بان درآمده است و آن درختی است که دانه های آن از حمص کمی بزرگتر است و این دانه روغنی بسیار معطر دارد که به دهن البان معروف است و هر درخت آنرا بانه گویند و فرانسویان آنرا بن نوشته اند، (از نشوء اللغه ص 52)، در ناحیۀ تهامه نام درختی است که میوۀ آن به اندازۀ فندق است و سه پهلو دارد و در عربی آنرا فستق البان گویند، (از فرهنگ شعوری ص 181)، درختی است در ناحیت تهامه و جهینه، و این درخت را دانه ایست بزرگتر از نخود، او را بسریانی بستقی گویند، از بهر آنکه مانند پسته است لکن پسته را دو پهلو است و او را سه پهلو است و مغز او هم سه پهلو است و مغز پسته به دو پاره است و مغز او یک پاره است و سپید است و طلخ و گرم است بدرجۀ سیم و خشک بدرجۀ دوم و روغن او از قبضی خالی نیست و مغز او روغن زداینده است کلف را و خالها را که بروی پدید آید و نشان ریش ببرد و اگر اندر مرهم کنند آماسهاء سخت و گندمه را نافع بود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، عادت عرب آن است که بان را مجرد ذکر نکند بلکه شاخ او را یا روغن او را در وقت ذکر به او اضافه کنند چنانکه گویند قضیب البان و دهن البان، دانۀ او را روغنی باشد خوشبوی و چون او را ببرند بوی او زیاد شود و مشک و عنبر و انواع عطرها بر وی افکنند و نیکوترین انواع آن بود که انواع عطر درو کرده باشند و او را عرب ’بان منشوش’ گوید یعنی با عطر آمیخته، ... و نامنشوش را عرب اصل گوید و رازی گوید عرب روغن او را بیش از آنکه در انواع پرورده باشد سبیخه گوید و چون در انواع عطر پرورده شود و روغن از عطر جداکند و صافی شود او را منشوش خوانند ... و درخت او را شوع گویند ... ساق درخت بان دراز باشد و بی تفاوت و ساق او راست بود و برگها تافته بود و چوب او سبک باشد و سست و نیکوسبز باشد، ... و بار او به غلاف لوبیا ماند و چنانچه لوبیا در غلاف باشد، دانه های آن دو نوع است سفید و بزرگ بمقدار پسته و سیاه و خرد به اندازۀ نخود، هردونوع در مزه و شکل یکسانند ... در سیستان از تخم درخت گز روغنی سازند و به انواع او را پرورند و آن شبیه بود در رنگ و بوی به روغن بان و اهل سیستان او را گزروغن گویند، و حمزه اهل سیستان را تکذیب کرده است در این قول، (از ترجمه صیدلۀ ابوریحان بیرونی)، و رجوع به ابن بیطار ترجمه فرانسه ج 1 ص 190 و 191 شود،
- حب البان، پستۀ ذغالیه، (ریاض الادویه)،
- درخت بان، شوع، (منتهی الارب)،
- دهن البان، روغن بان و آن روغنی است شبیه به روغن زیتون، (از نشوء اللغه ص 49)،
- شجرالبان، شوع، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
منسوب به درخت. جای پردرخت. (ناظم الاطباء). جای پر از درخت. درختستان. دغل. شجر. شجراء. شجیره. شعراء. صراح. عراق. عقده. غبره. غتل. معظئل. معظل: شاجنه، وادی درختناک. ضرب، جای پست همواردرختناک. هدمله، ریگ تودۀ درختناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
نام قریه ای است بر دروازۀ شهر مرو، که به سنجان شهرت دارد. (از معجم البلدان، ذیل سنجان). و رجوع به سنجان شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 52 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی جنوب کشف رود. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ دُ)
دهی است کوچک از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 30 هزارگزی شمال خاوری کرمان و 5 هزارگزی شمال راه مالرو شهداد به کرمان. دارای 8 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درختستان
تصویر درختستان
محلی که در آن درخت بسیار است. جای پر درخت درختستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درختناک
تصویر درختناک
جای پر از درخت. درختناک
فرهنگ لغت هوشیار
دیدن هر درختی که به نزدیک مردمان عزیز است. دیدن مردی شریف و بزرگوار بود و هر درختی که میوه دار است، دلیلش بر مردی توانگر است و درخت بی بر مردی است درویش و درختی که در دیار عرب است، دلیل بر مردی بیابانی کند. و هر درخت که در ناحیه عجم است، دلیل بر مردمان عجم کند و هر درختی که معروف نباشد و در مسجد یا در محل نماز است، دلیل بر قوه دین کند و درخت که در باغ بیند، دلیل مال است خداوند باغ را. اگر بیند درختی از بن برکند، دلیل که مردی رااز جاه و نعمت بیفکند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب