جدول جو
جدول جو

معنی درختان - جستجوی لغت در جدول جو

درختان
دیدن هر درختی که به نزدیک مردمان عزیز است. دیدن مردی شریف و بزرگوار بود و هر درختی که میوه دار است، دلیلش بر مردی توانگر است و درخت بی بر مردی است درویش و درختی که در دیار عرب است، دلیل بر مردی بیابانی کند. و هر درخت که در ناحیه عجم است، دلیل بر مردمان عجم کند و هر درختی که معروف نباشد و در مسجد یا در محل نماز است، دلیل بر قوه دین کند و درخت که در باغ بیند، دلیل مال است خداوند باغ را. اگر بیند درختی از بن برکند، دلیل که مردی رااز جاه و نعمت بیفکند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درفشان
تصویر درفشان
(دخترانه)
درخشان و روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
درخشنده، روشنی دهنده، روشن، تابان، رخشان، درخور توجه، شاخص، بن مضارع درخشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
درستاران. شاگردانه باشد و آن درمی چند است که بعد از اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان) (آنندراج). نوداران. (اوبهی). این صورت کلمه در برهان و دیگر فرهنگها گویا غلط و صحیح آن دستاران باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دستاران شود
لغت نامه دهخدا
(دُ / دَ / دِ رَ)
درفشان. درخشنده. رخشان. تابان. روشنی دهنده. (برهان). لرزان و تابان. (غیاث) (آنندراج). لامع. نوربخش. ضیاپاش. (ناظم الاطباء). در حال درخشیدن. ابلج. بارق. براق. برقان. روشن. ساطع. فروزان. لائح. لائحه. متلألی ٔ. منور. منیر. وابص:
ببودند یکسر بنزدیک او
درخشان شد آن رای تاریک او.
فردوسی.
ز دستور پاکیزۀ راهبر
درخشان شود شاه را گاه و فر.
فردوسی.
چو این نامه آرند نزدیک تو
درخشان شود رای تاریک تو.
فردوسی.
ز کین ار ببینم سر او تهی
درخشان شود روزگار بهی.
فردوسی.
ز زرین و سیمین و دیبای چین
درخشان تر از آسمان شد زمین.
فردوسی.
درخشان شده تیغها نیم شب
چو زنگی که بگشاید از خنده لب.
حکیم اسدی (از آنندراج).
بر آسمان ز کسوف سیه رهایش نیست
مر آفتاب درخشان و ماه تابان را.
ناصرخسرو.
تا چند درین گوی بخواهد نگرستن
این چشم بدین چرخ فروزنده درخشان.
ناصرخسرو.
سوز گیرد دلت ازحکمت من چون ماه
که دلت را من خورشید درخشانم.
ناصرخسرو.
میغ درفشانت به کف تیغ درخشانت ز تف
هست آتش دوزخ علف طوفان بر اعدا ریخته.
خاقانی.
مناقب او در همه جهان چون ثواقب درخشان بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 280).
درفشان دو رخشان چو شمس و قمر
درخشان دو لبشان چو شهد و شکر.
خواجو.
در محلی که جمال تو درآید بنظر
نظر اندر رخ خورشید درخشان باشد.
سلمان (از شرفنامۀ منیری).
تهلل، درخشان شدن میغ برق. (تاج المصادر بیهقی). نجم ثاقب، ستارۀ درخشان. (یادداشت مرحوم دهخدا). دحوق، درخشان چشم. کوکب دری، ستارۀ روشن و درخشان. (منتهی الارب). دلوص، درخشان شدن زره. (تاج المصادر بیهقی). دلیص، نرم تابان درخشان. زاهره، ستارۀ درخشان. طلاقه، درخشان روی گردیدن. قرن، سنگ درخشان. محاص، درخشان از برق. کوکب هاز، ستارۀ جنبان درخشان. سیف هزهاز، شمشیر جنبان روشن بسیار آب درخشان. هصهاص، مرد درخشان چشم. عین هفافه، چشم درخشان تیزنظر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درمدان
تصویر درمدان
زوزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
تابان، روشنی دهنده، لرزان و تابان، فروزان، ساطع
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دم در خانه بزرگان نگهبانی دهد نگهبان در حاجب قاپوچی، حارس نگهبان. یا دربان فلک آفتاب، ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
((دَ یا دِ رَ))
تابان، روشنی دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
براق، نورانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
براق، تابان، تابنده، درخشنده، رخشنده، ساطع، فروزنده، مشعشع، منور، نورانی
متضاد: بی نور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
باهرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
Bright, Brilliant, Dazzling, Gleaming, Glistening, Glittering, Glossy, Glowing, Incandescent, Lucent, Luminous, Lustrous, Lustrously, Radiant, Scintillating, Shimmering, Shining, Shiny, Sparking, Sparkly, Twinkling, Twinkly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
lumineux, brillant, éblouissant, scintillant, éclatant, incandescent, de manière brillante, radieux, étincelant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
brillante, abbagliante, splendente, scintillante, lucido, incandescente, lucente, luminoso, lucidamente, radioso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
উজ্জ্বল , ঝলমলে , উজ্জ্বল , ঝলমলে , চকচকে , জ্বলন্ত , উজ্জ্বল , চকচকে , ঝলমলে , ঝকমক করা , ঝকমক , চকচকে , ঝকঝকে , ঝিকমিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
яркий , блестящий , ослепительный , мерцающий , сверкающий , глянцевый , светящийся , раскалённый , блестящий , блестяще , сияющий , искрящийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
hell, brillant, atemberaubend, glänzend, leuchtend, glühend, strahlend, funkelnd, schimmernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
яскравий , блискучий , сліпучий , розжарений , сяючий , блискуче , мерехтливий , іскристий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
jasny, błyszczący, oszałamiający, rozżarzony, lśniący, błyszcząco, promienny, migotający, iskrzący, migoczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
明亮的 , 辉煌的 , 耀眼的 , 闪耀的 , 闪烁的 , 光滑的 , 发光的 , 炽热的 , 闪亮的 , 光辉的 , 光泽的 , 闪亮地 , 发光的 , 闪亮的 , 闪闪发光的
دیکشنری فارسی به چینی
درخشان
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
สว่าง , สว่างสดใส , ตระการตา , ส่องแสง , มันเงา , เปล่งแสง , สว่าง , แวววาว , อย่างเงางาม , เปล่งประกาย , เปล่งประกาย , เงางาม , เป็นประกาย , ระยิบระยับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
روشن , شاندار , چمکدار , درخشان , چمکدار انداز میں , درخشاں
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
brillante, deslumbrante, reluciente, resplandeciente, incandescente, luminoso, lustroso, lustrosamente, radiante, centelleante, chispeante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
angavu, kung'aa, inayoangaza, inayong'aa, kwa kung'aa, kung'ara
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
parlak, göz alıcı, parıldayan, parlayan, kızgın, parlak bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
밝은 , 빛나는 , 눈부신 , 빛나는 , 반짝이는 , 광택이 있는 , 백열의 , 빛나게 , 반짝이는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
明るい , 輝かしい , 眩しい , 輝く , きらきらした , 光沢のある , 輝いている , 白熱した , 輝かしく , 輝いている , きらきらした
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
בהיר , מבריק , מסנוור , מבריק , זורח , לוהט , זוהר , בצורה מבריקה , זורח , מַבְהִיק , מנצנץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
brilhante, deslumbrante, cintilante, resplandecente, incandescente, luminoso, lustroso, lustrosamente, radiante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
cerah, cemerlang, mempesona, bersinar, berkilau, mengkilap, menyala, bercahaya, dengan berkilau
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
helder, briljant, oogverblindend, glanzend, glinsterend, stralend, gloeiend, fonkelend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درخشان
تصویر درخشان
उज्जवल , शानदार , चमकदार , दमकता हुआ , चमकता हुआ , जलता हुआ , चमकदार तरीके से , झिलमिलाता हुआ , झिलमिलाता
دیکشنری فارسی به هندی