- درای
- امر بر گفتن، یعنی بگو مخفف دراینده، گوینده
معنی درای - جستجوی لغت در جدول جو
- درای
- زنگ بزرگ که بر گردن چهارپایان ببندند، جرس، پتک، درا
پسوند متصل به واژه به معنای دراینده مثلاً هرزه درای، یاوه درای
- درای ((دَ))
- زنگ بزرگ، جرس، پتک آهنگران، درا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دانستن
دریافتن، آگاهی داشتن
آگاهی داشتن، دانستن، دریافتن
درایت، در حدیث، علمی که دربارۀ احادیثی که از پیغمبر اسلام نقل کرده اند بحث می کند تا معلوم شود کدام یک درست و کدام نادرست است
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
دریا، نام فرزند علاالدین عماد شاه، توده بسیار بزرگی از آب شور که بخش وسیعی از زمین را در بر گرفته و کوچکتر از اقیانوس است
مایحتاج ضروری، لازم
گندمکوبی خرمن کوبی
درازا طول مقابل پهنی پهنایی عرض
طویل طولانی، طولی شکل
ستارگان درخشان
سخن چین، درج کننده
جمع دره، مروارید ها
جمع درب، پارسی تازی گشته درها دروازه ها
در عقب، در پس
محتاج الیه، لازم
روباه، جمع درن، ریمناک ها، جامه های کهنه
نمایشنامه و داستانی که موضوع آن غم انگیز و شادی بخش باشد زشت رفتار، قبیح
درک کننده، نیک دریابنده دریابنده پیاپی پشت همی کسی که امور را دریابد نیک دریابنده. یا دراک فعال صفت موجود زنده است
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
آب بسیار که محوطه وسیعی را فرا گیرد و به اقیانوس راه دارد، بحر
نوعی خیار باریک و دراز
پارسی تازی گشته درزی دوزنده دوزنده لباس خیاط
پارسی تازی گشته درد لرد
ماورای
در ترکیبات بجای (آراینده) آید: انجمنظرای بت آرای چمن آرای
بواسطه، بعلت، جهت
بویه فروش، کشتیبان در ترکیب بمعنی داشتن ورزیدن حفظ کردن آید: باغداری قپان داری ترازو داری خانه داری چارواداری علم داری کرسی داری گله داری مرغداری
در آئینه دیدن
خانه، دار، منزل