نام کوهی به دوفرسنگی شیراز و در آنجا انبارهای برف ساخته اند. به زمستان بر او برف جمع می کنند و به تابستان به شیراز برند و بنیاد برف شیراز بر آن است. و در بهار سیلاب این کوه بر ظاهر شهر شیراز می گذرد و به بحیرۀ ماهلویه می رود. (از نزهه القلوب حمدالله مستوفی ج 3 ص 115). کوه بزرگی دوفرسخ مغربی شهر شیراز برف تابستانۀ شیراز را از این کوه آورند و در دامنۀ این کوه انگور دیمی بسیار است و ثمری فراوان دهد. (از فارسنامۀ ناصری ص 337)
نام کوهی به دوفرسنگی شیراز و در آنجا انبارهای برف ساخته اند. به زمستان بر او برف جمع می کنند و به تابستان به شیراز برند و بنیاد برف شیراز بر آن است. و در بهار سیلاب این کوه بر ظاهر شهر شیراز می گذرد و به بحیرۀ ماهلویه می رود. (از نزهه القلوب حمدالله مستوفی ج 3 ص 115). کوه بزرگی دوفرسخ مغربی شهر شیراز برف تابستانۀ شیراز را از این کوه آورند و در دامنۀ این کوه انگور دیمی بسیار است و ثمری فراوان دهد. (از فارسنامۀ ناصری ص 337)
نیک دریابنده. (منتهی الارب) (دهار). درک کننده آنچه را میخواهد. (از اقرب الموارد). کثیرالادراک. که زود دریابد. که آسان دریابد: عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار. ناصرخسرو. عقل پاک آن و نفس دراک این به از این نیست در ثنا گفتار. خاقانی. مرا لفظ شیرین خواننده داد ترا سمع دراک داننده داد. سعدی. - دراک فعال، (اصطلاح فلسفی) صفت موجود حی است. ’الحی هو الدراک الفعال’. (فرهنگ علوم عقلی از مجموعۀ دوم مصنفات سهروردی ص 117). و رجوع به حکمت اشراق ص 117 شود
نیک دریابنده. (منتهی الارب) (دهار). درک کننده آنچه را میخواهد. (از اقرب الموارد). کثیرالادراک. که زود دریابد. که آسان دریابد: عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار. ناصرخسرو. عقل پاک آن و نفس دراک این به از این نیست در ثنا گفتار. خاقانی. مرا لفظ شیرین خواننده داد ترا سمع دراک داننده داد. سعدی. - دراک فعال، (اصطلاح فلسفی) صفت موجود حی است. ’الحی هو الدراک الفعال’. (فرهنگ علوم عقلی از مجموعۀ دوم مصنفات سهروردی ص 117). و رجوع به حکمت اشراق ص 117 شود
دررسیدن اسب جانور دشتی را، پیاپی شدن چیزی بر چیزی، در پی آواز رفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مدارکه. و رجوع به مدارکه شود، اندریافتن. (المصادر زوزنی)
دررسیدن اسب جانور دشتی را، پیاپی شدن چیزی بر چیزی، در پی آواز رفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مُدارکه. و رجوع به مدارکه شود، اندریافتن. (المصادر زوزنی)
دراکه. دریافت کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - قوه دراکه، قوه دریافت کننده و فهم و عقل و شعور. (ناظم الاطباء) : آدمی را قوه ای است دراکه که منتقش شود در وی صور موجودات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دراکه. دریافت کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - قوه دراکه، قوه دریافت کننده و فهم و عقل و شعور. (ناظم الاطباء) : آدمی را قوه ای است دراکه که منتقش شود در وی صور موجودات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
یکی از آرخن های آتن بود که در سال 624 قبل از میلاد قوانینی برای وطن خویش وضع کرد و چنانکه مورخین قدیم نگاشته اند قوانین وی بسیار سخت بوده است، چنانکه عاقبت مجبور به فرار شد و در ’اژینا’ بمرد. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصراﷲ فلسفی). و رجوع به دائره المعارف فارسی شود
یکی از آرخن های آتن بود که در سال 624 قبل از میلاد قوانینی برای وطن خویش وضع کرد و چنانکه مورخین قدیم نگاشته اند قوانین وی بسیار سخت بوده است، چنانکه عاقبت مجبور به فرار شد و در ’اژینا’ بمرد. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصراﷲ فلسفی). و رجوع به دائره المعارف فارسی شود
درک، پی بردن، فهم مارش، دریافت، رسش هم آوای دهش: رسیدن میوه به پختگی و رسیدن کودک به بالندگی وابا در رسیدن به در رسیدن کسی را الحاق وصول، رسیدن کودک به بلوغ و میوه و حاصل گیاه به پختگی، در یافتن فهم کردن بر رسیدن درک کردن، عملی که بواسطه قوای مدرکه انجام میگردد و آن عبارت است از حصول صور اشیا نزد عقل یا نفس ناطقه و یا عبارت از حصول صور مدرکات است نزد مدرک
درک، پی بردن، فهم مارش، دریافت، رسش هم آوای دهش: رسیدن میوه به پختگی و رسیدن کودک به بالندگی وابا در رسیدن به در رسیدن کسی را الحاق وصول، رسیدن کودک به بلوغ و میوه و حاصل گیاه به پختگی، در یافتن فهم کردن بر رسیدن درک کردن، عملی که بواسطه قوای مدرکه انجام میگردد و آن عبارت است از حصول صور اشیا نزد عقل یا نفس ناطقه و یا عبارت از حصول صور مدرکات است نزد مدرک