جدول جو
جدول جو

معنی دراوردی - جستجوی لغت در جدول جو

دراوردی
(دَ وَ دی ی)
منسوب به دارابجرد بر خلاف قیاس. و قاعدهً منسوب بدان باید درابی یا جردی شود، و گویند که چون تلفظ دارابجردی ثقیل است آنرا به دراوردی تبدیل کرده اند. (از المعرب جوالیقی و اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
دراوردی
(دَ وَ)
محمد بن بحیی بن ابی عمر عدنی دراوردی، مکنی به ابوعبدالله و مشهور به ابن عمر. عالم به حدیث و قاضی عدن بود و در مکه مجاور گشت. وی از فضیل بن عیاض و طبقۀ او روایت حدیث کرد، و مسلم بن حجاج و ترمذی از او حدیث آموخته اند. دراوردی هفتاد و هفت بار با پای پیاده به حج رفت و عمری طولانی داشت و بسال 243 ق. در گذشت. او راست: المسند، در حدیث. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 3). از تذکره الحفاظ ج 2 ص 76، المستطرفه ص 50 و تهذیب التهذیب ج 9 ص 518
عبدالعزیز بن محمد بن عبید جهنی مدنی، مکنی به ابومحمد. محدث قرن دوم هجری است. رجوع به عبدالعزیز در همین لغت نامه و نیز به الاعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 150 و تذکره الحفاظ ج 1 ص 248 و تهذیب ج 6 ص 353 و اللباب ج 1 ص 414 و معجم البلدان ج 4 ص 47 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درآوردن
تصویر درآوردن
بیرون آوردن، ظاهر ساختن، داخل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراویدی
تصویر دراویدی
از خانواده های اصلی زبانی، شامل برخی زبان های رایج در جنوب دکن و جزیرۀ سیلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراورده
تصویر فراورده
فراهم آورده، حاصل، در علم اقتصاد محصول به دست آمده از طریق زراعت یا صنعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
شغل و عمل دریانورد، گردش و مسافرت بر روی دریاها
فرهنگ فارسی عمید
(خُ وِ)
نامی است از نامهای مردان. (یادداشت بخط مؤلف). علم است برای نامیدن مردان. چون: خداوردی خان رفت
لغت نامه دهخدا
(دَوَ)
گویند که آن قریه ای است به خراسان، و برخی آنرا همان درابجرد (دارابجرد) دانند، و برخی گویند: دراورد، موضعی است در فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
زبانهای دراویدی، نام گروهی مستقل از زبانهاکه بیشتر در جنوب هندوستان و سیلان شایع است. لهجۀ براهوی بلوچستان و افغانستان نیز از این دسته زبانهاست. عده متکلمین به این زبان در هند در 1931 میلادی بالغ بر 71 میلیون تن (بتقریب) و در 1953 میلادی متجاوز از 90 میلیون تن بوده است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
بگفتۀ حمدالله مستوفی (نزهه القلوب ج 3 ص 83) از بلاد آذربایجان است ودر زمان سابق قصبه بوده و اکنون ولایتی است و قشلاق جمعی از مغول. حاصلش از غله و پنبه و شلتوک می باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراورده
تصویر فراورده
فراهم آورده، حاصل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درآوردن
تصویر درآوردن
((دَ وَ دَ))
داخل کردن، بیرون آوردن، کسب کردن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراورده
تصویر فراورده
((فَ وَ یا وُ دِ))
به دست آمده، محصول، ساخته شده، فرا آورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
الملاّحة البحريّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
Seamanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
navigation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
żeglarstwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
מקצוע ימאות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
мореплавание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
بحری مہارت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
নৌযান চালনা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
usafiri wa baharini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
denizcilik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
항해 기술
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
航海技術
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
नौवहन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
мореплавство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
pelayaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
การเดินเรือ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
zeemanschap
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
Seemannschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
pericia en navegación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
navigazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
navegação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دریانوردی
تصویر دریانوردی
航海技能
دیکشنری فارسی به چینی