جدول جو
جدول جو

معنی دراقن - جستجوی لغت در جدول جو

دراقن
به قول ابن الندیم بنقل از ثابت، نام پدر بقراط سیم است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و دراقن خود یکی از سه فرزند بقراط دوم پسر ابراقلیس بوده است. و رجوع به ترجمه الفهرست ابن الندیم ص 514 و 523 شود
لغت نامه دهخدا
دراقن
(دُ قِ / دُرْ را قِ)
زردآلو و شفتالو و آن لغتی است شامی. (از منتهی الارب). خوخ. (ذیل اقرب الموارد از تاج). شفتالو. هلو. خوخ. و اینکه صاحب قاموس گوید: الدراقن کعلابط و یشدد، المشمش و الخوخ شامیه، خلطی است چه مشمش زردآلو و دراقن و خوخ شفتالو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). عربهای شام خوخ را دراقن گویند و آن معرب از سریانی یارومی است. (از المعرب جوالیقی ص 143 از ابن درید)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دْرا / دِ مِ)
شهری در جنوب شرقی نروژ در کنار رود درامن و بر رأس آبدرۀ درامن، که از مراکز مهم صنعتی و داد و ستد است و از مصنوعاتش کاغذ و منسوجات میباشد و دارای 30935 تن سکنه است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را قَ)
یکی دراق. واحد دراق. (از اقرب الموارد). رجوع به درّاق شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ درن، ریمناک و چرک آلوده و جامۀ کهنه. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به درن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ظاهراً نام موضعی بوده است در حوالی کرمان و میان کرمان و هرموز. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 641). دهی است از دهستان جرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 75هزارگزی شمال کرمان و 2هزارگزی جنوب راه مالرو شهداد به راور، با 150 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را)
روباه. (منتهی الارب). ثعلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دَرْ را)
صفت بیان حالت از دریدن. درنده. در حال دریدن:
و آن یکی همچو ببر درانا.
عبید زاکانی.
- جامه دران، چاک زنان در جامه:
یاران به سماع نای و نی جامه دران
ما دیده به جایی متحیر نگران.
سعدی.
- ، نام نوایی است از مصنفات نکیسا. رجوع به جامه دران در ردیف خود شود.
- چادردران کردن، چادر از سر کسی برگرفتن. نمایان ساختن او را بقصد رسوائی.
- خشتک دران کردن، رسوا کردن. شدت عمل نشان دادن. انتقام کشیدن
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ درقه. (منتهی الارب). رجوع به درقه شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را)
تریاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یکی آن دراقه است. (از اقرب الموارد) ، می. (منتهی الارب). خمر، درختی است میوه دار و میوۀ آن. (از اقرب الموارد). شفتالو. هلو (معمول در سوریه). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ قُ)
لوف الکبیر است. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به دراقیطس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دراقه
تصویر دراقه
تازی گویش شامی زرد آلو، شفتالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دران
تصویر دران
روباه، جمع درن، ریمناک ها، جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراق
تصویر دراق
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
فرهنگ لغت هوشیار