صفت بیان حالت از دریدن. درنده. در حال دریدن: و آن یکی همچو ببر درانا. عبید زاکانی. - جامه دران، چاک زنان در جامه: یاران به سماع نای و نی جامه دران ما دیده به جایی متحیر نگران. سعدی. - ، نام نوایی است از مصنفات نکیسا. رجوع به جامه دران در ردیف خود شود. - چادردران کردن، چادر از سر کسی برگرفتن. نمایان ساختن او را بقصد رسوائی. - خشتک دران کردن، رسوا کردن. شدت عمل نشان دادن. انتقام کشیدن