جدول جو
جدول جو

معنی دراسفید - جستجوی لغت در جدول جو

دراسفید
(دَ)
به معنی باب ابیض. حمزه، آنرا نام شهر بیضاء دانسته که از شهرهای فارس بوده است در عهد فرس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روسفید
تصویر روسفید
درستکار، بی گناه، مقابل روسیاه، سرفراز، موفق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفید
تصویر اسفید
سفید، از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، روشن، آنکه پوست سفید دارد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در چهل و چهارهزارگزی جنوب خاوری الیگودرز، کنار راه مالرو انوج به کله دین پایین واقع است. محلی است جلگه، معتدل و سکنۀ آن 368 تن است. آب آن از قنات و چاه تأمین میشود. و محصول آنجا غلات، لبنیات، پنبه، چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی جزء دهستان وزوا بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم در 18000 گزی شمال خاور مرکز بخش 4000 گزی راه فرعی طغرود به قاهان. سکنه 110 تن. سردسیر. آب از 3 رشته قنات. محصول آن غلات، بنشن، پنبه، میوه جات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. از طریق دولت آباد طغرود میتوان ماشین برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 12)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسپید. سپید. سفید. مقابل سیاه.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوسپندان که شیر خشک نکنند در تابستان و زمستان. (از منتهی الارب). گوسفندانی در هر فصلی شیر دهند. (ناظم الاطباء). گوسپندی که در تابستان و زمستان شیرش قطع نشود. (از اقرب الموارد). رجوع به مرافد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
روسپید. ممتاز و نامدار و باشرف و برگزیده. (ناظم الاطباء). معزز و ممتاز و دولتمند. (غیاث اللغات) (از آنندراج) ، درست کار. (ناظم الاطباء).
- روسفید شدن، از عهده کاری خوب برآمدن و سرافراز شدن.
- روسفید کردن، باعث سرافرازی کسی شدن. و رجوع به روسپید شود
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ / سِ)
چای پرسفید، قسمی چای معطر که رنگ آن به سفیدی زند
لغت نامه دهخدا
(دُ سِ)
نوعی از برنج است (در گیلان). مقابل دم سیاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ سَ / سِ)
ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 73 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و یک هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سِ)
دهی است از دهستان سگوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزی باختر زاغه. دارای 510 تن سکنه است. آب آن از سراب چشمه های آبستان تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ سگوند بوده زمستان قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ سِ)
دهی از دهستان میرزاوند بخش الوار شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه است. آب آنجا از رود بلارود تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ سِ)
دهی از دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد 42000گزی شمال خاور فیروزآباد. کنار راه مالرو میمند به سیمکان. جلگه، معتدل، مالاریائی. سکنه 84 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، برنج، تریاک. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
اسم تبلوراتی بشکل سوزن که در بعضی از سلول های حیوانی و نباتی موجود است، رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 127 و 62 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روسفید
تصویر روسفید
نشان، علامت، رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفید
تصویر اسفید
سفید، درخشان، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پرسفید رگ دارد سفید پر. یا چای پرسفید. نوعی چای معطر که رنگ آن مایل بسفید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسفید
تصویر روسفید
((س))
بی گناه، صوابکار
فرهنگ فارسی معین