- درازگردن (دِ گَ دَ)
گردن دراز. آنکه گردنی دراز دارد. طویل العنق. آنکه گردنش زیاده از اندازۀ طبیعی دراز باشد. اتلع. اجید. اسطع. اعنق. اعیط. اقود. اهیق. بتع. جیداء. عسالق. عسلق. علودّ. مسعر. (منتهی الارب) :
درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین
سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار.
فرخی.
أسطع، دراز گردن از شترمرغ و جز آن. ناقه دفواء و ناقه شراعیه، ناقۀ درازگردن. (منتهی الارب). عوهج، آهوی دراز گردن و دست و پای. (السامی فی الاسامی). عیطل، درازگردن نیکواندام از زن و اسب وشتر. (از منتهی الارب). فاق، مرغی است آبی درازگردن. مهیاف، شتر درازگردن. نجود، دراز گردن از شترمادگان و خرمادگان. (منتهی الارب).
- درازگردن شدن، طویل العنق شدن. دارای گردنی دراز شدن. اقوداد. (تاج المصادر بیهقی). بتع. (تاج المصادر بیهقی). تلع. قود. (از منتهی الارب).
- درازگردن گردیدن، درازگردن شدن. طویل العنق گشتن. سطع. (از منتهی الارب).
- درازگردنی، درازگردن بودن. بتع. (از منتهی الارب).
، کسی را گویند که منسوبان او بی عیب و صاحب عفت وعصمت و خود نیز صاحب عصمت و جاه باشد. (لغت محلی شوشتر خطی) ، احمق. ابله. الاحمق من طال و طال عنقه
درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین
سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار.
فرخی.
أسطع، دراز گردن از شترمرغ و جز آن. ناقه دفواء و ناقه شراعیه، ناقۀ درازگردن. (منتهی الارب). عوهج، آهوی دراز گردن و دست و پای. (السامی فی الاسامی). عیطل، درازگردن نیکواندام از زن و اسب وشتر. (از منتهی الارب). فاق، مرغی است آبی درازگردن. مهیاف، شتر درازگردن. نجود، دراز گردن از شترمادگان و خرمادگان. (منتهی الارب).
- درازگردن شدن، طویل العنق شدن. دارای گردنی دراز شدن. اقوداد. (تاج المصادر بیهقی). بتع. (تاج المصادر بیهقی). تلع. قود. (از منتهی الارب).
- درازگردن گردیدن، درازگردن شدن. طویل العنق گشتن. سطع. (از منتهی الارب).
- درازگردنی، درازگردن بودن. بتع. (از منتهی الارب).
، کسی را گویند که منسوبان او بی عیب و صاحب عفت وعصمت و خود نیز صاحب عصمت و جاه باشد. (لغت محلی شوشتر خطی) ، احمق. ابله. الاحمق من طال و طال عنقه
