جدول جو
جدول جو

معنی درازمژه - جستجوی لغت در جدول جو

درازمژه
(دِ مُ ژَ / ژِ)
دراز مژگان. آنکه مژگانی طویل دارد. أوطف. أهدب. سبلاء. هدباء: عین سبلاء، چشم درازمژگان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراژه
تصویر دراژه
نوعی قرص با روکشی از مواد قندی، نوعی شکلات پوشش دار شبیه قرص
فرهنگ فارسی عمید
(دْرا / دِ مَ / مِ)
درهم. درخم. دراخما کلمه یونانی بلهجۀ لاتینی دراخما. واحد وزن و پول در میان یونانیان قدیم. وزن آن در نواحی مختلف متفاوت بود. ولی بجهت اعتبار تجارتی آتن ازقرن پنجم قبل از میلاد به بعد دراخمۀ آتن اهمیتی بمراتب بیش از بقیه یافت. دراخمۀ وزن قریب 4/36 گرم وزن داشت. دراخمه پول سکۀ سیمین بود به وزن کمی بیش از چهار گرم. درهم مأخوذ از دراخمه است. واحد پول در یونان کنونی نیز دراخمه نام دارد. (از دائره المعارف فارسی). درهم معرب دراخمه است. (النقود العربیه ص 88)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران، واقع در یکهزارگزی جنوب شهریار با 227 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و راه آن از طریق آدران ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِ ژِ)
داروهای تلخ و بدمزه را پس از اینکه بوسیلۀ قالبهای مخصوص بصورت عدسی های محدب الطرفین کوچک درآوردند برای اینکه هنگام استعمال دهان را بدطعم نکند، از یک ورقۀ صمغ و قند می پوشانندو بدین ترتیب روکش نازک شیرین و براقی هستۀ مرکزی بدمزه را فرامیگیرد و به این شکل دارویی دراژه نام نهاده اند، مانند: دراژۀ کنین. (از درمانشناسی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَذْ ذی)
گام نزدیک گذاشتن خارپشت و خرگوش در شتاب روی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آهسته و نرم رفتن شتر. (از منتهی الارب). درم. درمان. و رجوع به درم و درمان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / دُ مَ)
خارپشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع کردن بین دو چیزو مخلوط کردن آن دو. (از متن اللغه) : رازم بینهما، جمع. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، پی یکدیگر خوردن دو چیز را. جمع کردن میان دو چیز در خوردن، چون نان و تمر و مانند آن، و گویند: رازمت الابل، اذا خلطت بین مرعیین. (از منتهی الارب). غذائی را با غذای دیگر آمیختن. غذای لین را با یابس و شیرین رابا ترش خوردن. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) ، بر یک طعام مداومت ناکردن، یعنی یکروز گوشت خوردن و یک روز شهد و یک روز شیر و یک روز خرما و مانند آن. (منتهی الارب). متناوب مصرف کردن خوراکیها را، مثلاً دفعه ای گوشت، دفعه ای دیگر شیر و نوبت دیگر نان تنها خوردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خوردن و لقمه ها را فروبردن با شکر و حمد خدا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). لقمه و غذا را با شکر خدا خوردن و بین دو لقمه سپاس نعمات خدا کردن. (از متن اللغه) ، به جائی مقام دراز کردن. (تاج المصادر بیهقی). اقامت دراز کردن در خانه. (از منتهی الارب). اقامت طولانی کردن در خانه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خریدن چیزی را کم از بار پشت از بازار. (از منتهی الارب) خریدی کم و مختصر کردن. به مقداری از بازار خرید کردن که بار و کوله ای را کاملاً پرنکند: مرازمهالسوق، أن یشتری منها دون مل ء الاحمال. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران که در 11000گزی جنوب علیشاه عوض واقع است. محلی است جلگه یی معتدل و دارای 70 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
دهی است از دهات نور، جزء دهات و آبادیهای مازندران. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان ایذه بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 57 هزارگزی باختر ایذه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ شُ دَ / دِ)
ممتد. امتدادیافته. (ناظم الاطباء). رجوع به دراز شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام کوهی و ناحیتی به هرسین. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ حَلْ لَ)
دهی است کوچک از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 6هزارگزی شمال ساری و یکهزارگزی باختر راه شوسۀ ساری به فرح آباد. آب آن از چشمۀ عالی و اک تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
صاحب موی دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه مویی دراز دارد. مردی بود... فراخ پیشانی و نیکومحاسن و درازموی و درازپشت... (مجمل التواریخ و القصص). اءزب ّ. أشعر. عافی: اغدیدان، درازموی شدن. شعر و شعرانی، مرد دراز و بسیار موی اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ رَ / رِ)
آنکه نره ای دراز دارد، چون: اسب درازنره. (یادداشت مرحوم دهخدا). که شرم بلند و طویل دارد: سملج، مرد دراز و گرد نره. فخور و فیٌخر، اسب بزرگ و دراز نره. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ / نِ)
طولاً. از درازا. (ناظم الاطباء). ’شعوری’ در لسان العجم (ج 1 ص 442) آنرا به معنی طول هر چیز نوشته و افزوده است که یای آن برای وصف ونون برای تأکید صفت و هاء برای بیان خصوصیت است
لغت نامه دهخدا
از توابع دهستان شهر خواست ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از ادوات چرخ نخ ریسی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی