جدول جو
جدول جو

معنی دراززبان - جستجوی لغت در جدول جو

دراززبان
(دِ زَ)
زبان دراز. آنکه زبانی دراز و طویل دارد، سخن آرا و نطاق. (ناظم الاطباء) ، آنکه به صراحت هرچه خواهد بگوید و از کس نهراسد. گستاخ در گفتار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر خواهی دراززبان باشی کوتاه دست باش. (منسوب به انوشروان از قابوسنامه) ، معربد و شورانگیز. (ناظم الاطباء) : سلیطه، زن دراززبان. (از مهذب الاسماء) (زمخشری). سلطانه، سلطانه و سلقه، زن دراززبان. سلعف و سلعفه و سلفع و سلفعه، زن دراززبان بی باک شوخ روی. (منتهی الارب). سلاطه، دراززبان گردیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، راز نگه دار، صاحب راز، کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه می رسانید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درازخوان
تصویر درازخوان
سفرۀ دراز که در مهمانی ها بگسترانند، کندوری، درازسفره، برای مثال درازخوان پر از نان گندمی باید / که در مقابلۀ راه کهکشان آری (بسحاق اطعمه - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ زَ)
دراززبان بودن. حالت و کیفیت دراززبان، سخن آرایی و فصاحت، عربده و غوغا. (ناظم الاطباء). گستاخی درگفتار: شاپور آن دختر به شهر آورد و جامه های نیکو او را درپوشانید... پس یک روز دختر دراززبانی می کرد. شاپور گفت: چرا چنین همی گویی ندانی که شبان زادگان بر پادشاهان دراززبانی نکنند. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(دِ خوا / خا)
خوان دراز. سفرۀ دراز، پیش انداز و دستارخوان. (از برهان). دستارخوان که سفرۀ بزرگ باشد و در مهمانیهای بزرگ گسترند. (انجمن آرا). دستارخوان و آنرا کندوری نیز گویند. (جهانگیری) (از آنندراج). سفرۀ دراز که در میزبانی فرازکنند. و آنرا دراز سفره نیز نامند. (از شرفنامۀ منیری) :
درازخوان پر از نان گندمی باید
که در مقابلۀ راه کهکشان آری.
بسحاق اطعمه (از آنندراج).
بر سفرۀ خان رفت چودستار بخرج
بر سر نتوان درازخوان پیچیدن.
نظام قاری (دیوان ص 124).
گفتم درازخوان او همه جا کشیده...
نظام قاری (دیوان ص 132)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
دهی است از دهستان جنت رودبار، بخش رامسر شهرستان شهسوار، واقع در 27هزارگزی جنوب غربی رامسر و 6هزارگزی جنت رودبار با 110تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
دروازه بان. بواب و دربان و کسی که حافظ و پاسبان و نگهبان دروازۀ شهر و قلعه و جز آن می باشد، کسی که محافظ و پاسبان راه عبور از کوه و دره وجز آن بود. (ناظم الاطباء). رجوع به دروازه بان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آهن پارۀ درازی را گویند که بر دنبالۀ تیغۀ کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فروکنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : قبیعه، برازبان شمشیر. (مهذب الاسماء). برازوان. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 13هزارگزی جنوب آمل و یکهزارگزی غرب راه شوسۀ آمل به لاریجان با 340 تن سکنه. آب آن از تجرود هراز تأمین میشود و محصول آن برنج و مختصر غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
حافظ راز، سرنگهدار، نگهدارندۀ راز، صاحب راز، کسی را نیز گویند که سخن ارباب حاجت را بعرض سلاطین رساند، (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2 ص 11) :
بگفتند با رازبان راز خویش
نمودند انجام و آغاز خویش،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آهن پاره درازی که بردنباله تیغه کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فرو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راز بان
تصویر راز بان
نگهدارنده راز، سر نگهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، در گذشته به کسی که عرایض حاجتمندان را به عرض شاه و امیر می رسانید می گفتند
فرهنگ فارسی معین