- دراززبان (دِ زَ)
زبان دراز. آنکه زبانی دراز و طویل دارد، سخن آرا و نطاق. (ناظم الاطباء) ، آنکه به صراحت هرچه خواهد بگوید و از کس نهراسد. گستاخ در گفتار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر خواهی دراززبان باشی کوتاه دست باش. (منسوب به انوشروان از قابوسنامه) ، معربد و شورانگیز. (ناظم الاطباء) : سلیطه، زن دراززبان. (از مهذب الاسماء) (زمخشری). سلطانه، سلطانه و سلقه، زن دراززبان. سلعف و سلعفه و سلفع و سلفعه، زن دراززبان بی باک شوخ روی. (منتهی الارب). سلاطه، دراززبان گردیدن. (از منتهی الارب)
