جدول جو
جدول جو

معنی درازراه - جستجوی لغت در جدول جو

درازراه
(دِ)
دهی است از دهستان ایذه بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 57 هزارگزی باختر ایذه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درازنا
تصویر درازنا
زمان چیزی، مدت چیزی، برای مثال درازنای شب از چشم دردمندان پرس / که هرچه پیش تو سهل است سهل پنداری (سعدی۲ - ۵۷۶)، درازا، درازی، طول
فرهنگ فارسی عمید
از گیاهان گوشت خوار یا حشره خوار که دارای ۶ تا ۱۲ برگ پهن با دم برگ دراز است و در سطح برگ ها کرک های چسبناک و بلند وجود دارد و بیشتر در نواحی باتلاقی و نقاط سرد و معتدل و مرطوب می روید. در طب به عنوان ضد تشنج و سیاه سرفه به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(دِ شُ دَ / دِ)
ممتد. امتدادیافته. (ناظم الاطباء). رجوع به دراز شدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زِ رَ)
جمع واژۀ زرزار. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
درازنای. محل درازی. (از برهان) (جهانگیری) (آنندراج). مستطیل، درازا. طول. درازی. (ناظم الاطباء) : فوت، بالای میان هر دو انگشت به درازنا. (السامی فی الاسامی). و رجوع به درازنای شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
دهی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار، واقع در 32هزارگزی جنوب شرقی شهسوار و 12هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس با 240 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود و راه آن مالرو است. اهالی آنجا تابستان به ییلاق لنگا میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام محلی از توابع آمل مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 113 بخش انگلیسی و ص 153 ترجمه آن)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 13هزارگزی جنوب آمل و یکهزارگزی غرب راه شوسۀ آمل به لاریجان با 340 تن سکنه. آب آن از تجرود هراز تأمین میشود و محصول آن برنج و مختصر غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
درازپای. آنکه پای دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). که پای طویل دارد. مقابل کوتاه پا: اسطّ، خجوجاء، خجوجی ̍ و شحول، مرد درازپای. شجوجی ̍، مرد بسیار درازپای کوتاه پشت. (منتهی الارب). شرجب، درازپای بزرگ استخوان. قطوطی ̍، مرد درازپای نزدیک گام. (منتهی الارب) ، پادراز. مقابل پاکوتاه. هر مرغ که در آب و خشکی هر دو زندگی کند و پای دراز دارد. مانند بوتیمار و کرکی. مرغان که پاهای سخت بلند دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : طوّل: مرغی است آبی درازپا. (منتهی الارب). قعقع، مرغی است درازنول و درازپای. (از منتهی الارب) ، از احشام آنکه پای دراز دارد، چون اسب: استر، خر، اشتر. حیوانات چون: شتر، اسب، استر، خر. نوع حیوان چون: اسب، خر و استر، مقابل کوتاه پا که گوسفند، بز، قوچ و غیره است. ج، درازپایان. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ناقه رزوف، ناقۀ درازپا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
دهی است از دهات نور، جزء دهات و آبادیهای مازندران. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از طسوج جوزه و جرکان. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
از دیه های وره. (تاریخ قم ص 138)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
آنکه ساق دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). أسوق. سوّاق. سوهق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که شاخی دراز دارد: طروح خرمابن درازشاخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کنایه از شخصی است که مرتکب کارهایی شود که زیاده بر حالت و مرتبۀ او باشد، و متکلم به سخنان لاف و گزاف گردد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) :
درازکار بودگر به کسوت کملی
به تاج و تخت کند میل رای پیر و گدای.
رضی الدین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام کوهی و ناحیتی به هرسین. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ / نِ)
طولاً. از درازا. (ناظم الاطباء). ’شعوری’ در لسان العجم (ج 1 ص 442) آنرا به معنی طول هر چیز نوشته و افزوده است که یای آن برای وصف ونون برای تأکید صفت و هاء برای بیان خصوصیت است
لغت نامه دهخدا
(دِ)
آنکه لحیۀ طویل دارد. ریش بلند. طویل اللحیه. بزرگ ریش. ریش تپّه. ریشو. بلمه. لحیانی. ألحی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مأمون مردی بود... دراز ریش. (مجمل التواریخ و القصص). رجل اسحلانی ّ و سیحفانی ّ و سیحفی ّاللحیه، مرد درازریش. (منتهی الارب). عنافش و عنفش و عنفشیش اللحیه، مرد انبوه و دراز ریش. (منتهی الارب) ، احمق و ابله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کشیده روی. مخروطالوجه. (دهار). درازرخسار
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام رودی است در ترکستان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ رِ)
که رکاب دراز دارد، به مجاز، برافراشته قد و بلندبالا:
گاه از او اشهب فراخ عنان
گاه از او ادهم دراز رکاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دِ یَ / یِ)
که خایه ای دراز دارد. آدر. دردرّی ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ / نِ)
اسب طویل القامه. (ناظم الاطباء) : فرس سهلب و شطب و شطبه و شوذب، اسب درازخانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ / نِ)
آنکه چانۀ دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ رَ / رِ)
آنکه نره ای دراز دارد، چون: اسب درازنره. (یادداشت مرحوم دهخدا). که شرم بلند و طویل دارد: سملج، مرد دراز و گرد نره. فخور و فیٌخر، اسب بزرگ و دراز نره. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
درازنا. محل درازی. (از برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج). مستطیل. (ناظم الاطباء) ، درازا. طول. (یادداشت مرحوم دهخدا). درازی. مقابل پهنا و عرض: در همدان نامه می آورد که همدان قدیماً بزرگ بوده است، چنانکه سه فرسنگ درازنای آن بوده است. (مجمل التواریخ) ، طول زمانی:
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
نه هرچه پیش تو سهلست سهل پنداری.
سعدی.
تو چه غم خوری که دوری ز وصال یار ای دل
که شبی ندیده باشی به درازنای سالی.
سعدی.
درازنای زمان را بطول بشکافد
بلارک تو اگر بر سر زمان آید.
قاضی نور اصفهانی (از جهانگیری).
- درازنای داشتن، به درازا کشیدن. به تفصیل انجامیدن جمله بشرح، چنانکه در شهنامه نوشته است، بازگفت و اینجا نوشتن درازنای دارد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
طویل. دراز. طولانی:
چگونه راهی، راهی درازناک عظیم
همه سراسر سیلاب کند و خارا خار.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ ژَ / ژِ)
دراز مژگان. آنکه مژگانی طویل دارد. أوطف. أهدب. سبلاء. هدباء: عین سبلاء، چشم درازمژگان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ده کوچکی است از دهستان رحیم آباد، بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 22هزارگزی جنوب رودسر و 10هزارگزی جنوب رحیم آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
آنکه گام و قدم دراز دارد. گام دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). سهوّق
لغت نامه دهخدا
جای راز، محل سرّ
لغت نامه دهخدا
تصویری از درازنای
تصویر درازنای
درازا، طول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازنا
تصویر درازنا
طول
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی بر سر راه دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی