جدول جو
جدول جو

معنی درادوزا - جستجوی لغت در جدول جو

درادوزا
دراننده و دوزنده، کسی که خوب ببرد و خوب بدوزد، کنایه از شخص با تجربه و دانا که هرگاه کار خطا و ناصواب از او سر بزند به زودی و خوبی اصلاح کند، برای مثال خه خه ای دلبر در ادوزا / خوب می درّی و خوش می دوزی (کمال الدین اسماعیل - ۷۲۵)
تصویری از درادوزا
تصویر درادوزا
فرهنگ فارسی عمید
درادوزا(دَرْ کَ دَ / دِ)
درنده و دوزنده. صفت دائمی از دریدن ودوزیدن (دوختن) ، آنکه خوب برش و دوخت کند، راتق و فاتق. (آنندراج). مخلط مزیل. (السامی نسخۀ عکسی ص 134). صاحب تجربه و دانا و عاقل باشد که اگر احیاناً کاری ناصواب از او سرزند اصلاح آن را بدانستگی تواند کرد. (برهان) :
خه خه ای دلبر درادوزا
نیک می دری و خوش می دوزی.
کمال اسماعیل.
، کسی را نیز گفته اند که جنگ و صلح و نیکی و بدی را با هم کند. درانه و دوزانه. رجوع به دراودوزا شود
لغت نامه دهخدا
درادوزا
دراننده و دوزنده، باتجربه، کارکشته
تصویری از درادوزا
تصویر درادوزا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درازا
تصویر درازا
درازی، کشیدگی، طول
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
طول. (دانشنامۀ علائی ص 74). درازنا. درازی. کشیدگی. امتداد. مقابل پهنا. خلاف پهنا. بلخ. درازنای. (انجمن آرا). به معنی درازی است چنانکه فراخا به معنی فراخی. (آنندراج). یکی از بعدهای سه گانه است و دو بعد دیگر پهنا و ژرفاست یا عرض و عمق. درازترین بعد هر سطح در مقابل عرض یا پهنا که کوتاهترین بعد آن است: درازای مزگت خانه خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است. (حدود العالم). خانه مکه را بیست وچهار ارش و نیم درازاست. (حدود العالم). و درازای وی (ناحیت شکی) مقدار هفتاد فرسنگ است. (حدود العالم). دندانقان شهرکیست اندر حصاری مقدار پانصد گام درازای او. (حدود العالم). و این ناحیت (مجفری) مقدار صدوپنجاه فرسنگ درازای اوست اندر صد فرسنگ پهنای. (حدود العالم).
درازا و پهنای آن ده کمند
بگرد اندرش طاقهای بلند.
فردوسی.
سوی درازا یک ماه راه ویران بود
رهی به صعبی و زشتی در آن دیارسمر.
فرخی.
یکی شهر بودش دلارام و خوش
درازا و پهناش فرسنگ شش.
اسدی.
بعدها سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا، سه دیگر ژرفا. (التفهیم). عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا. (التفیهم) :
ز هر اوستادی یکی خانه خواست
درازا و پهناش صد گام راست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چون خط دراز است بی فراخا
خطی که درازاش بیکرانست.
ناصرخسرو.
درازا صدوبیست گز. (مجمل التواریخ و القصص). قد قلم به درازا سه مشت باید، دو مشت میانه و یک مشت سر قلم. (نوروزنامه).
بداند زمین را که پست و بلند
درازاش چندست و پهناش چند.
نظامی.
تلم، شکاف در زمین به درازا. (منتهی الارب). قدّ، به درازا بریدن و درانیدن. (دهار)، بلندی. بالا. ارتفاع:
بادام به از بید و سپیدار به بار است
هرچند فزون کرد سپیدار درازا.
ناصرخسرو.
، در تداول، گاه به معنی پهنا آید، چنانکه دیواری پنج ذرع پهنا و دوذرع درازا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به پهنا در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
راننده و دوزنده آنکه خوب برش و دوخت کند، شخص با تجربه و دانا که در صورت ارتکاب امری نا صواب اصلاح آن تواند، آنکه جنگ و صلح و نیکی و بدی با هم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درازا
تصویر درازا
طول، کشیدگی، مقابل پهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درازا
تصویر درازا
درازی، کشیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازا
تصویر درازا
طول ، قد
فرهنگ واژه فارسی سره
تطویل، طول، کشیدگی، مد
متضاد: پهنا، عرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد