دراننده و دوزنده، کسی که خوب ببرد و خوب بدوزد، کنایه از شخص با تجربه و دانا که هرگاه کار خطا و ناصواب از او سر بزند به زودی و خوبی اصلاح کند، برای مثال خه خه ای دلبر در ادوزا / خوب می درّی و خوش می دوزی (کمال الدین اسماعیل - ۷۲۵)
دراننده و دوزنده، کسی که خوب ببرد و خوب بدوزد، کنایه از شخص با تجربه و دانا که هرگاه کار خطا و ناصواب از او سر بزند به زودی و خوبی اصلاح کند، برای مِثال خه خه ای دلبر در ادوزا / خوب می درّی و خوش می دوزی (کمال الدین اسماعیل - ۷۲۵)
درنده و دوزنده. صفت دائمی از دریدن ودوزیدن (دوختن) ، آنکه خوب برش و دوخت کند، راتق و فاتق. (آنندراج). مخلط مزیل. (السامی نسخۀ عکسی ص 134). صاحب تجربه و دانا و عاقل باشد که اگر احیاناً کاری ناصواب از او سرزند اصلاح آن را بدانستگی تواند کرد. (برهان) : خه خه ای دلبر درادوزا نیک می دری و خوش می دوزی. کمال اسماعیل. ، کسی را نیز گفته اند که جنگ و صلح و نیکی و بدی را با هم کند. درانه و دوزانه. رجوع به دراودوزا شود
درنده و دوزنده. صفت دائمی از دریدن ودوزیدن (دوختن) ، آنکه خوب برش و دوخت کند، راتق و فاتق. (آنندراج). مخلط مِزیل. (السامی نسخۀ عکسی ص 134). صاحب تجربه و دانا و عاقل باشد که اگر احیاناً کاری ناصواب از او سرزند اصلاح آن را بدانستگی تواند کرد. (برهان) : خه خه ای دلبر درادوزا نیک می دری و خوش می دوزی. کمال اسماعیل. ، کسی را نیز گفته اند که جنگ و صلح و نیکی و بدی را با هم کند. درانه و دوزانه. رجوع به دراودوزا شود
طول. (دانشنامۀ علائی ص 74). درازنا. درازی. کشیدگی. امتداد. مقابل پهنا. خلاف پهنا. بلخ. درازنای. (انجمن آرا). به معنی درازی است چنانکه فراخا به معنی فراخی. (آنندراج). یکی از بعدهای سه گانه است و دو بعد دیگر پهنا و ژرفاست یا عرض و عمق. درازترین بعد هر سطح در مقابل عرض یا پهنا که کوتاهترین بعد آن است: درازای مزگت خانه خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است. (حدود العالم). خانه مکه را بیست وچهار ارش و نیم درازاست. (حدود العالم). و درازای وی (ناحیت شکی) مقدار هفتاد فرسنگ است. (حدود العالم). دندانقان شهرکیست اندر حصاری مقدار پانصد گام درازای او. (حدود العالم). و این ناحیت (مجفری) مقدار صدوپنجاه فرسنگ درازای اوست اندر صد فرسنگ پهنای. (حدود العالم). درازا و پهنای آن ده کمند بگرد اندرش طاقهای بلند. فردوسی. سوی درازا یک ماه راه ویران بود رهی به صعبی و زشتی در آن دیارسمر. فرخی. یکی شهر بودش دلارام و خوش درازا و پهناش فرسنگ شش. اسدی. بعدها سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا، سه دیگر ژرفا. (التفهیم). عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا. (التفیهم) : ز هر اوستادی یکی خانه خواست درازا و پهناش صد گام راست. شمسی (یوسف و زلیخا). چون خط دراز است بی فراخا خطی که درازاش بیکرانست. ناصرخسرو. درازا صدوبیست گز. (مجمل التواریخ و القصص). قد قلم به درازا سه مشت باید، دو مشت میانه و یک مشت سر قلم. (نوروزنامه). بداند زمین را که پست و بلند درازاش چندست و پهناش چند. نظامی. تلم، شکاف در زمین به درازا. (منتهی الارب). قدّ، به درازا بریدن و درانیدن. (دهار)، بلندی. بالا. ارتفاع: بادام به از بید و سپیدار به بار است هرچند فزون کرد سپیدار درازا. ناصرخسرو. ، در تداول، گاه به معنی پهنا آید، چنانکه دیواری پنج ذرع پهنا و دوذرع درازا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به پهنا در ردیف خود شود
طول. (دانشنامۀ علائی ص 74). درازنا. درازی. کشیدگی. امتداد. مقابل پهنا. خلاف پهنا. بَلخ. درازنای. (انجمن آرا). به معنی درازی است چنانکه فراخا به معنی فراخی. (آنندراج). یکی از بعدهای سه گانه است و دو بعد دیگر پهنا و ژرفاست یا عرض و عمق. درازترین بعد هر سطح در مقابل عرض یا پهنا که کوتاهترین بعد آن است: درازای مزگت خانه خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است. (حدود العالم). خانه مکه را بیست وچهار ارش و نیم درازاست. (حدود العالم). و درازای وی (ناحیت شکی) مقدار هفتاد فرسنگ است. (حدود العالم). دندانقان شهرکیست اندر حصاری مقدار پانصد گام درازای او. (حدود العالم). و این ناحیت (مجفری) مقدار صدوپنجاه فرسنگ درازای اوست اندر صد فرسنگ پهنای. (حدود العالم). درازا و پهنای آن ده کمند بگرد اندرش طاقهای بلند. فردوسی. سوی درازا یک ماه راه ویران بود رهی به صعبی و زشتی در آن دیارسمر. فرخی. یکی شهر بودش دلارام و خوش درازا و پهناش فرسنگ شش. اسدی. بعدها سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا، سه دیگر ژرفا. (التفهیم). عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا. (التفیهم) : ز هر اوستادی یکی خانه خواست درازا و پهناش صد گام راست. شمسی (یوسف و زلیخا). چون خط دراز است بی فراخا خطی که درازاش بیکرانست. ناصرخسرو. درازا صدوبیست گز. (مجمل التواریخ و القصص). قد قلم به درازا سه مشت باید، دو مشت میانه و یک مشت سر قلم. (نوروزنامه). بداند زمین را که پست و بلند درازاش چندست و پهناش چند. نظامی. تَلَم، شکاف در زمین به درازا. (منتهی الارب). قَدّ، به درازا بریدن و درانیدن. (دهار)، بلندی. بالا. ارتفاع: بادام به از بید و سپیدار به بار است هرچند فزون کرد سپیدار درازا. ناصرخسرو. ، در تداول، گاه به معنی پهنا آید، چنانکه دیواری پنج ذرع پهنا و دوذرع درازا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به پهنا در ردیف خود شود