جدول جو
جدول جو

معنی درائیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

درائیدنی
(دَ دَ)
درخور درائیدن. رجوع به درائیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراویدی
تصویر دراویدی
از خانواده های اصلی زبانی، شامل برخی زبان های رایج در جنوب دکن و جزیرۀ سیلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراییدن
تصویر دراییدن
گفتن، سخن گفتن، سخن سر کردن، برای مثال کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کند زبان (فرخی - ۳۲۷)، آواز کردن، بانگ برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
درخور لائیدن. ازدر لائیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میل کردن. (صحاح الفرس) (آنندراج). رغبت کردن. (غیاث). رغبت و خواهش و میل نمودن. (برهان). رجوع به گراییدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
متعدی دریدن. ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. پاره کردن. تمزیق. خرق. قدّ:تخریق، نیک بدرانیدن. (دهار). قدّ، به درازا درانیدن. (دهار). هرت، جامه درانیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
زبانهای دراویدی، نام گروهی مستقل از زبانهاکه بیشتر در جنوب هندوستان و سیلان شایع است. لهجۀ براهوی بلوچستان و افغانستان نیز از این دسته زبانهاست. عده متکلمین به این زبان در هند در 1931 میلادی بالغ بر 71 میلیون تن (بتقریب) و در 1953 میلادی متجاوز از 90 میلیون تن بوده است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(کَدَ)
درائیدن. گفتن. (برهان). سخن گفتن. حرف زدن. بیان کردن. (از ناظم الاطباء) :
منگر سوی آن کسی که زبانش
جز خرافات و فریه ندراید.
ناصرخسرو.
درم داری که از سختی دراید
سر و کارش به بدبختی گراید.
نظامی.
نزاری، ز پاکیزه کاران درای
ز پاکان و پاکیزه کاران سرای.
(دستورنامۀنزاری قهستانی چ روسیه ص 48).
رجوع به درائیدن شود.
- ژاژ دراییدن، بیهوده گفتن. ژاژ خاییدن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- هذیان دراییدن، هرزه دراییدن. (ناظم الاطباء). رجوع به هرزه دراییدن در همین ترکیبات و در ردیف خود شود.
- هرزه دراییدن، یاوه و بیهوده گفتن و ابلهانه سخن گفتن و بیهوده و بی معنی سخن راندن. (ناظم الاطباء). هرزه لاییدن. و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود، آواز کردن. (برهان). بانگ کردن. آواز دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از درائیدن. رجوع به درائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو رَ تَ)
نغمه. (غیاث). نغمه کردن و سرود گفتن. (آنندراج). ترنم. (مجمل اللغه) (دهار). تغنیه. (مجمل اللغه). تغنی. (مجمل اللغه) (المصادرزوزنی). معروف است و در کلیسای قدیم قسمتی از عبادات الهیه محسوب بود و در تمام اوقات نمایندۀ شادی و خوشحالی بوده و هست. (قاموس کتاب مقدس) :
همانگاه طنبور در بر گرفت
سرائیدن از کام دل درگرفت.
فردوسی.
بدو گفت اکنون که چندین سخن
سرائید برنا و مرد کهن.
فردوسی.
الا تا درآیند طوطی و شارک
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینتی.
چون سرائیدن بلبل که خوش آمد در باغ
لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی.
سعدی.
رجوع به سراییدن شود.
، خواندن:
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز.
فرخی.
، مدح کردن:
خواهم که بدانم که مر این بی خردان را
طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید.
ناصرخسرو.
رجوع به سراییدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ زَ دَ)
به آراییدن رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنکه یا آنچه مستعد چائیدن است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خائیدن. آنچه خایند آن را: لواک. و آنچه خایند او را چون علک، مضاغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دْرا / دِدِ)
جان. (1631 -1700 میلادی). شاعر و نمایشنامه نویس و منتقد انگلیسی. وی کرامول را مدح کرد (1659) و سپس به مدح چارلز دوم پرداخت و در دورۀ بازگشت خاندان استوارت رونق بسیار یافت. در سال 1668 میلادی ملک الشعرا شد، پس از جلوس جیمز دوم به مذهب کاتولیک گروید. و پس از جلوس ویلیام سوم از ملک الشعرایی و حمایت دربار محروم شد، ولی شهرت خود را همچنان حفظ کرد. درایدن از شخصیت های ادبی برجستۀ عصر خود و در همه انواع شعر استاد بود و سبک نثر نوین انگلیسی را ایجاد کرد. پیشگفتارهای نمایشنامه های او و نیز رساله در شعر درامی او (1668) مشتمل بر انتقاداتی عالی است. از منظومه های درازش، آنوس میرابیلیس (1667) ، ابشالوم واخیتوفل، و اشعار وی در دفاع از مذهب پروتستان است، و اشعاری که سپس در دفاع از مذهب کاتولیک سروده. از نمایشنامه های متعددش کمدی ازدواج به مدروز (1672 میلادی). و تراژدی های فتح غرناطه (70- 1669) ، اورنگ زیب (1675) و همه چیز در راه عشق (1678) است. آثار ادبی لاتینی را ترجمه و از آنها بسیار اقتباس کرده است. درایدن در مقبرۀ ’چاسر’ در وست مینسترابی مدفون است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ)
آنچه یا آن کسی که لایق ستایش باشد. رجوع به ستاییدن و ستاییدنی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
چیزی که استعداد خراشیدن دارد. آنچه خراش برمیدارد. آنچه خراش قبول می کند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گفتن. (غیاث). لائیدن. دراییدن:
روز کاین از شب بشنید شد آشفته و گفت
خامشی کن چه درائی سخن نامحکم.
اسدی.
شرف مرد به علمست شرف نیست به سال
چه درائی سخن یافه همی خیره به خیر.
ناصرخسرو.
جاهل نرسد به پارسائی
بیهوده سخن چرا درائی.
رجوع به دراییدن شود.
- بیهوده درائیدن، بیهوده گفتن: هذی. هذیان، بیهوده درائیدن از بیماری و خواب و جز آن. (منتهی الارب).
- خام درائیدن، خام گفتن. رجوع به خام درائیدن شود.
- ژاژ درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به ژاژ درائیدن شود.
- لک درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به لک درائیدن شود.
- هذیان درائیدن، هقو. (منتهی الارب). رجوع به هذیان درائیدن شود.
- هرزه درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به هرزه درائیدن شود.
- یافه درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به یافه درائیدن شود.
- یاوه درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به یاوه درائیدن شود.
، غریدن. لندلند کردن: ژک، کسی با کسی همی تندد و همی دراید، گویند همی ژکد. (فرهنگ اسدی) ، آواز کردن جرس و غیره. (غیاث) ، سرائیدن:
الا تا درایند طوطی و شارک
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینبی.
، آواز کردن چون چغز و وزغ:
ای همچو پک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آن کسی که مر او را کنی خبک
تا کی همی درائی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
ناسائیدنی. که نرم و سائیده نشود. که قابل سحق و سائیدن نیست
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ دَ)
قابل گراییدن. لایق گراییدن. رجوع بگرائیدن و گرایستن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
درخور برازیدن. شایستۀ زیبیدن، منسوخ. دمده. ورافتاده، مغلوب و ناتوان. (آنندراج). مغلوب و عاجز و ناتوان. (ناظم الاطباء) :
برقع عارض تو عافیت دلها برد
عافیت بار برافتادۀ دور قمر است.
سلمان (آنندراج).
، مضمحل شده. فانی شده. رجوع به افتاده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِدَ / دِ)
رجوع به گرائیدن و گراییدن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ دَ)
شایستۀ آرایش. لایق آراستن و پیراستن
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
قابل خرامیدن. شایستۀ خرامیدن. سزاوار خرامیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
لایق و قابل تراشیدن. آنچه باید تراشیده شود. رجوع به تراشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
مناسب خراشیدن. خراشیدنی. قابل دریدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرازیدنی
تصویر طرازیدنی
شایسته آرایش لایق آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراییدنی
تصویر گراییدنی
قابل گراییدن شایسته گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراییدن
تصویر دراییدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرائیدن
تصویر سرائیدن
نغمه کردن و سرود گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درائیدن
تصویر درائیدن
گفتن، لائیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرائیدن
تصویر آرائیدن
آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
((دَ دَ))
پاره کردن، چاک دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراییدن
تصویر دراییدن
((دَ دَ))
سخن گفتن، سخن بی معنی گفتن
فرهنگ فارسی معین