متعدی دریدن. ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. پاره کردن. تمزیق. خرق. قدّ:تخریق، نیک بدرانیدن. (دهار). قدّ، به درازا درانیدن. (دهار). هرت، جامه درانیدن. (از منتهی الارب)
متعدی دریدن. ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. پاره کردن. تمزیق. خرق. قَدّ:تخریق، نیک بدرانیدن. (دهار). قَدّ، به درازا درانیدن. (دهار). هَرت، جامه درانیدن. (از منتهی الارب)
زبانهای دراویدی، نام گروهی مستقل از زبانهاکه بیشتر در جنوب هندوستان و سیلان شایع است. لهجۀ براهوی بلوچستان و افغانستان نیز از این دسته زبانهاست. عده متکلمین به این زبان در هند در 1931 میلادی بالغ بر 71 میلیون تن (بتقریب) و در 1953 میلادی متجاوز از 90 میلیون تن بوده است. (از دائره المعارف فارسی)
زبانهای دراویدی، نام گروهی مستقل از زبانهاکه بیشتر در جنوب هندوستان و سیلان شایع است. لهجۀ براهوی بلوچستان و افغانستان نیز از این دسته زبانهاست. عده متکلمین به این زبان در هند در 1931 میلادی بالغ بر 71 میلیون تن (بتقریب) و در 1953 میلادی متجاوز از 90 میلیون تن بوده است. (از دائره المعارف فارسی)
درائیدن. گفتن. (برهان). سخن گفتن. حرف زدن. بیان کردن. (از ناظم الاطباء) : منگر سوی آن کسی که زبانش جز خرافات و فریه ندراید. ناصرخسرو. درم داری که از سختی دراید سر و کارش به بدبختی گراید. نظامی. نزاری، ز پاکیزه کاران درای ز پاکان و پاکیزه کاران سرای. (دستورنامۀنزاری قهستانی چ روسیه ص 48). رجوع به درائیدن شود. - ژاژ دراییدن، بیهوده گفتن. ژاژ خاییدن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - هذیان دراییدن، هرزه دراییدن. (ناظم الاطباء). رجوع به هرزه دراییدن در همین ترکیبات و در ردیف خود شود. - هرزه دراییدن، یاوه و بیهوده گفتن و ابلهانه سخن گفتن و بیهوده و بی معنی سخن راندن. (ناظم الاطباء). هرزه لاییدن. و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود، آواز کردن. (برهان). بانگ کردن. آواز دادن. (ناظم الاطباء)
درائیدن. گفتن. (برهان). سخن گفتن. حرف زدن. بیان کردن. (از ناظم الاطباء) : منگر سوی آن کسی که زبانش جز خرافات و فریه ندراید. ناصرخسرو. درم داری که از سختی دراید سر و کارش به بدبختی گراید. نظامی. نزاری، ز پاکیزه کاران درای ز پاکان و پاکیزه کاران سرای. (دستورنامۀنزاری قهستانی چ روسیه ص 48). رجوع به درائیدن شود. - ژاژ دراییدن، بیهوده گفتن. ژاژ خاییدن. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود. - هذیان دراییدن، هرزه دراییدن. (ناظم الاطباء). رجوع به هرزه دراییدن در همین ترکیبات و در ردیف خود شود. - هرزه دراییدن، یاوه و بیهوده گفتن و ابلهانه سخن گفتن و بیهوده و بی معنی سخن راندن. (ناظم الاطباء). هرزه لاییدن. و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود، آواز کردن. (برهان). بانگ کردن. آواز دادن. (ناظم الاطباء)
نغمه. (غیاث). نغمه کردن و سرود گفتن. (آنندراج). ترنم. (مجمل اللغه) (دهار). تغنیه. (مجمل اللغه). تغنی. (مجمل اللغه) (المصادرزوزنی). معروف است و در کلیسای قدیم قسمتی از عبادات الهیه محسوب بود و در تمام اوقات نمایندۀ شادی و خوشحالی بوده و هست. (قاموس کتاب مقدس) : همانگاه طنبور در بر گرفت سرائیدن از کام دل درگرفت. فردوسی. بدو گفت اکنون که چندین سخن سرائید برنا و مرد کهن. فردوسی. الا تا درآیند طوطی و شارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینتی. چون سرائیدن بلبل که خوش آمد در باغ لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی. سعدی. رجوع به سراییدن شود. ، خواندن: بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز. فرخی. ، مدح کردن: خواهم که بدانم که مر این بی خردان را طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید. ناصرخسرو. رجوع به سراییدن شود
نغمه. (غیاث). نغمه کردن و سرود گفتن. (آنندراج). ترنم. (مجمل اللغه) (دهار). تغنیه. (مجمل اللغه). تغنی. (مجمل اللغه) (المصادرزوزنی). معروف است و در کلیسای قدیم قسمتی از عبادات الهیه محسوب بود و در تمام اوقات نمایندۀ شادی و خوشحالی بوده و هست. (قاموس کتاب مقدس) : همانگاه طنبور در بر گرفت سرائیدن از کام دل درگرفت. فردوسی. بدو گفت اکنون که چندین سخن سرائید برنا و مرد کهن. فردوسی. الا تا درآیند طوطی و شارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینتی. چون سرائیدن بلبل که خوش آمد در باغ لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی. سعدی. رجوع به سراییدن شود. ، خواندن: بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز. فرخی. ، مدح کردن: خواهم که بدانم که مر این بی خردان را طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید. ناصرخسرو. رجوع به سراییدن شود
جان. (1631 -1700 میلادی). شاعر و نمایشنامه نویس و منتقد انگلیسی. وی کرامول را مدح کرد (1659) و سپس به مدح چارلز دوم پرداخت و در دورۀ بازگشت خاندان استوارت رونق بسیار یافت. در سال 1668 میلادی ملک الشعرا شد، پس از جلوس جیمز دوم به مذهب کاتولیک گروید. و پس از جلوس ویلیام سوم از ملک الشعرایی و حمایت دربار محروم شد، ولی شهرت خود را همچنان حفظ کرد. درایدن از شخصیت های ادبی برجستۀ عصر خود و در همه انواع شعر استاد بود و سبک نثر نوین انگلیسی را ایجاد کرد. پیشگفتارهای نمایشنامه های او و نیز رساله در شعر درامی او (1668) مشتمل بر انتقاداتی عالی است. از منظومه های درازش، آنوس میرابیلیس (1667) ، ابشالوم واخیتوفل، و اشعار وی در دفاع از مذهب پروتستان است، و اشعاری که سپس در دفاع از مذهب کاتولیک سروده. از نمایشنامه های متعددش کمدی ازدواج به مدروز (1672 میلادی). و تراژدی های فتح غرناطه (70- 1669) ، اورنگ زیب (1675) و همه چیز در راه عشق (1678) است. آثار ادبی لاتینی را ترجمه و از آنها بسیار اقتباس کرده است. درایدن در مقبرۀ ’چاسر’ در وست مینسترابی مدفون است. (از دائره المعارف فارسی)
جان. (1631 -1700 میلادی). شاعر و نمایشنامه نویس و منتقد انگلیسی. وی کرامول را مدح کرد (1659) و سپس به مدح چارلز دوم پرداخت و در دورۀ بازگشت خاندان استوارت رونق بسیار یافت. در سال 1668 میلادی ملک الشعرا شد، پس از جلوس جیمز دوم به مذهب کاتولیک گروید. و پس از جلوس ویلیام سوم از ملک الشعرایی و حمایت دربار محروم شد، ولی شهرت خود را همچنان حفظ کرد. درایدن از شخصیت های ادبی برجستۀ عصر خود و در همه انواع شعر استاد بود و سبک نثر نوین انگلیسی را ایجاد کرد. پیشگفتارهای نمایشنامه های او و نیز رساله در شعر درامی او (1668) مشتمل بر انتقاداتی عالی است. از منظومه های درازش، آنوس میرابیلیس (1667) ، ابشالوم واخیتوفل، و اشعار وی در دفاع از مذهب پروتستان است، و اشعاری که سپس در دفاع از مذهب کاتولیک سروده. از نمایشنامه های متعددش کمدی ازدواج به مدروز (1672 میلادی). و تراژدی های فتح غرناطه (70- 1669) ، اورنگ زیب (1675) و همه چیز در راه عشق (1678) است. آثار ادبی لاتینی را ترجمه و از آنها بسیار اقتباس کرده است. درایدن در مقبرۀ ’چاسر’ در وست مینسترابی مدفون است. (از دائره المعارف فارسی)
گفتن. (غیاث). لائیدن. دراییدن: روز کاین از شب بشنید شد آشفته و گفت خامشی کن چه درائی سخن نامحکم. اسدی. شرف مرد به علمست شرف نیست به سال چه درائی سخن یافه همی خیره به خیر. ناصرخسرو. جاهل نرسد به پارسائی بیهوده سخن چرا درائی. رجوع به دراییدن شود. - بیهوده درائیدن، بیهوده گفتن: هذی. هذیان، بیهوده درائیدن از بیماری و خواب و جز آن. (منتهی الارب). - خام درائیدن، خام گفتن. رجوع به خام درائیدن شود. - ژاژ درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به ژاژ درائیدن شود. - لک درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به لک درائیدن شود. - هذیان درائیدن، هقو. (منتهی الارب). رجوع به هذیان درائیدن شود. - هرزه درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به هرزه درائیدن شود. - یافه درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به یافه درائیدن شود. - یاوه درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به یاوه درائیدن شود. ، غریدن. لندلند کردن: ژک، کسی با کسی همی تندد و همی دراید، گویند همی ژکد. (فرهنگ اسدی) ، آواز کردن جرس و غیره. (غیاث) ، سرائیدن: الا تا درایند طوطی و شارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینبی. ، آواز کردن چون چغز و وزغ: ای همچو پک پلید و چنو دیده ها برون مانند آن کسی که مر او را کنی خبک تا کی همی درائی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک. دقیقی
گفتن. (غیاث). لائیدن. دراییدن: روز کاین از شب بشنید شد آشفته و گفت خامشی کن چه درائی سخن نامحکم. اسدی. شرف مرد به علمست شرف نیست به سال چه درائی سخن یافه همی خیره به خیر. ناصرخسرو. جاهل نرسد به پارسائی بیهوده سخن چرا درائی. رجوع به دراییدن شود. - بیهوده درائیدن، بیهوده گفتن: هذی. هذیان، بیهوده درائیدن از بیماری و خواب و جز آن. (منتهی الارب). - خام درائیدن، خام گفتن. رجوع به خام درائیدن شود. - ژاژ درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به ژاژ درائیدن شود. - لک درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به لک درائیدن شود. - هذیان درائیدن، هقو. (منتهی الارب). رجوع به هذیان درائیدن شود. - هرزه درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به هرزه درائیدن شود. - یافه درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به یافه درائیدن شود. - یاوه درائیدن، بیهوده گفتن. رجوع به یاوه درائیدن شود. ، غریدن. لندلند کردن: ژک، کسی با کسی همی تندد و همی دراید، گویند همی ژکد. (فرهنگ اسدی) ، آواز کردن جرس و غیره. (غیاث) ، سرائیدن: الا تا درایند طوطی و شارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینبی. ، آواز کردن چون چغز و وزغ: ای همچو پک پلید و چنو دیده ها برون مانند آن کسی که مر او را کنی خبک تا کی همی درائی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک. دقیقی
درخور برازیدن. شایستۀ زیبیدن، منسوخ. دمده. ورافتاده، مغلوب و ناتوان. (آنندراج). مغلوب و عاجز و ناتوان. (ناظم الاطباء) : برقع عارض تو عافیت دلها برد عافیت بار برافتادۀ دور قمر است. سلمان (آنندراج). ، مضمحل شده. فانی شده. رجوع به افتاده شود
درخور برازیدن. شایستۀ زیبیدن، منسوخ. دمده. ورافتاده، مغلوب و ناتوان. (آنندراج). مغلوب و عاجز و ناتوان. (ناظم الاطباء) : برقع عارض تو عافیت دلها برد عافیت بار برافتادۀ دور قمر است. سلمان (آنندراج). ، مضمحل شده. فانی شده. رجوع به افتاده شود