جدول جو
جدول جو

معنی درآمیختگی - جستجوی لغت در جدول جو

درآمیختگی
(دَ تَ / تِ)
حالت و چگونگی درآمیخته. اختلاط. امتزاج. آمیزش. خلط. مزج، تشویش. آشفتگی. (ناظم الاطباء).
- درآمیختگی رای، شک و تردید و حیرت. و رجوع به آمیختگی و آمیختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درآمیختن
تصویر درآمیختن
مخلوط کردن، درهم ساختن، مخلوط شدن، آمیزش پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیختگی
تصویر آمیختگی
اختلاط، امتزاج، معاشرت، الفت، خلطه، آمیزش
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَ / تِ)
آمیخته. مخلوط. مختلط. ممزوج. شمیط. مشموط. (از منتهی الارب) : عبیثه، جو و گندم درآمیخته. (منتهی الارب).
- درآمیخته رای، مشوش. سرگشته رای: مرغاد، مرد درآمیخته رای که وجه آن را درنیابد. (منتهی الارب).
- درآمیخته شدن، مخلوط شدن. ممزوج شدن. التخاط. هوش. (منتهی الارب).
- درآمیخته گردیدن، مخلوط شدن. تقافص. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ شُ دَ)
آمیختن. مخلوط شدن. ممزوج شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). التیاث. (از منتهی الارب) :
وزین شیوه سخنهایی برانگیخت
که از جان پروری با جان درآمیخت.
نظامی.
اعتکار و تعاکر، با هم درآمیختن قوم در حرب. تداغش و دغوشه، درآمیختن با همدیگر در کارزار یا در بانگ و فریاد. تهویش، درآمیختن مردم و سخن و جز آن. (از منتهی الارب). دغمره، درآمیختن خلق. (منتهی الارب). کرفاءه،درآمیختن قوم. لهز، درآمیختن با گروهی. لهزمه، درآمیختن سپیدی با سیاهی موی. (از منتهی الارب) ، مخلوط کردن. ممزوج کردن. بهم و بر یکدیگر درآوردن چیزی و لابلا کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). اشماط. تلبیس. دغر. مشج. موث. موثان: أشب، درآمیختن بعضی را به بعضی. اقطاب، درآمیختن شراب را. تعکیر،درآمیختن دردی به شراب و روغن و شیر و مانند آن. شبک، درآمیختن و به یکدیگر درآوردن. قطب، درآمیختن می را. مش ّ، درآمیختن و سودن چیزی را چندانکه گداخته شود. (از منتهی الارب) ، موافقت نمودن. مأنوس و مألوف شدن. (ناظم الاطباء). معاشرت کردن. دمساز شدن. اقراف. (از منتهی الارب) :
دوست دشمن شود چو بگریزی
بد قرین گرددار درآمیزی.
سنایی.
با نفس هرکه درآمیختم
مصلحت آن بود که بگریختم.
نظامی.
، نزدیکی کردن با زن. با زنی بخفتن. مباضعت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مباشرت کردن. آرمیدن با زنی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
امتزاج. اختلاط. شوب، الفت. معاشرت. خلطه و آمیزش: چون... آمیختگی آمد... بازار مضرّبان و مفسدان کاسد گردد. (تاریخ بیهقی).
- آمیختگی دادن، تألیف.
- آمیختگی کار، ارتباک.
- آمیختگی گرفتن با چیزی، الفت.
- آمیختگی و آشفتگی کار، بوخ.
- آمیختگیها، شوائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از درآمیختن
تصویر درآمیختن
آویزان کردن، تعلیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیختگی
تصویر آمیختگی
در خور آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیختگی
تصویر آمیختگی
((تِ یا تَ))
امتزاج، اختلاط، الفت، معاشرت، خلطه، آمیزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درآمیختن
تصویر درآمیختن
مخلوط کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
آلایش، شایبه، اختلاط، امتزاج، آمیزش، خلط، معاشرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد