جدول جو
جدول جو

معنی درآشامیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درآشامیدن
(پُنِ / نَ دَ)
آشامیدن. نوشیدن. بلعیدن:
هفت دریا را درآشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلق سوز.
مولوی.
رجوع به آشامیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشامیدن
تصویر آشامیدن
فروبردن آب یا مایع دیگر به حلق، نوش کردن، نوشیدن، برای مثال ای ترک می آشام که گفتت که می آشام / در خانۀ من باده بیاشام بیا شام (لغتنامه - آشام)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
درخشاندن. به درخشیدن داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). درخشیدن کنانیدن. پرتو انداختن. (ناظم الاطباء) : ابراق، الاحه، درخشانیدن شمشیر را. زهو، درخشانیدن تیغ. (از منتهی الارب). تکلیل، بدرخشانیدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(گی وَ / وِ تَ)
درفشیدن کنانیدن. درخشیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). به درفشیدن داشتن: ابراق السیف، لمعالسیف، درفشانیدن شمشیر را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ تَ)
بلعیدن یعنی فروبردن مایعی. نوشیدن. نوش کردن. درکشیدن. کشیدن. گساردن (در شراب). آشمیدن. پیمودن (باده). خوردن. حسو. (دهار). شرب. تکرّع. تجرّع. تشرّب. احتسا. ترمﱡق: حصیری... می آمد دردی آشامیده. (تاریخ بیهقی).
تا بی ادبی همی توانی کرد
خون علما بدم بیاشامی.
ناصرخسرو.
تا تشنه و بیطاقت بچاهی رسید قومی بر او گرد آمده هر شربتی به پشیزی همی آشامیدند. (سعدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشامیدن
تصویر آشامیدن
نوشیدن، خوردن مایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشامیدن
تصویر آشامیدن
((دَ))
نوشیدن
فرهنگ فارسی معین
خوردن، گساردن، نوش کردن، نوشیدن
متضاد: تناول کردن، خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد