معنی آشامیدن
- آشامیدن((دَ))
- نوشیدن
واژههای مرتبط با آشامیدن
آشامیدن
- آشامیدن
- نوشیدن، خوردن مایعات
آشامیدن
- آشامیدن
- فروبردن آب یا مایع دیگر به حلق، نوش کردن، نوشیدن،
برای مِثال ای ترک می آشام که گفتت که می آشام / در خانۀ من باده بیاشام بیا شام (لغتنامه - آشام)
آشامیدن
- آشامیدن
- بلعیدن یعنی فروبردن مایعی. نوشیدن. نوش کردن. درکشیدن. کشیدن. گساردن (در شراب). آشمیدن. پیمودن (باده). خوردن. حسو. (دهار). شرب. تکرّع. تجرّع. تشرّب. احتسا. تَرَمﱡق: حصیری... می آمد دُردی آشامیده. (تاریخ بیهقی).
تا بی ادبی همی توانی کرد
خون علما بدم بیاشامی.
ناصرخسرو.
تا تشنه و بیطاقت بچاهی رسید قومی بر او گرد آمده هر شربتی به پشیزی همی آشامیدند. (سعدی)
آشامیدن
- آشامیدن
- خوردن، گساردن، نوش کردن، نوشیدن
متضاد: تناول کردن، خوردن
آرامیدن
- آرامیدن
- استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
آشامیده
- آشامیده
- نوشیده
آشامیدنی
- آشامیدنی
- لایق آشامیدن در خور نوشیدن نوشیدنی، آنچه که بتوان نوشید، آنچه که نوشیدن آن لازم باشد، آنچه را که آشامند مقابل خوردنی
آشامیدنی
- آشامیدنی
- آب، شربت، نوشابه و هر چیزی که مناسب آشامیدن باشد، نوشیدنی
آرامیدن
- آرامیدن
- آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
