جدول جو
جدول جو

معنی ددگی - جستجوی لغت در جدول جو

ددگی
(دَ دَ / دِ)
ددی. درندگی. سبعیت، دده بودن. کنیز بودن. کنیز سیاه بودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زدگی
تصویر زدگی
زده بودن، حالت زده شده، ساییدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
شکمو بودن، دله بودن، کنایه از هرزه بودن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ دِ)
عبای اسب. (آنندراج). غاشیه و زین پوش. (ناظم الاطباء) :
خدا مرا بکفل پوش دنبۀ تو کند
بسان اسب بزرگان که دگدگی دارد.
؟ (از آنندراج).
و رجوع به دگی دگی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
حالت و کیفیت شده. رجوع به شده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
چگونگی و صفت و حالت دله. دله بودن. رجوع به دله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
دهی است از دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان. واقع در 29هزارگزی شمال باختری زنجان و 3هزارگزی راه شوسۀ زنجان به تبریز با 99 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
منسوب به دیگ،
قسمی کلاه که کردان دارند با دهانۀ تنگ و سری سخت فراخ، (یادداشت مرحوم دهخدا)،
- کلاه دیگی، کلاه بعضی لران که دیگی وارونه را ماند، (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دنگ کوب را گویند و او شخصی باشد که برنج را ازپوست جدا کند. (برهان) (از انجمن آرا) (از برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به دنگ کوب شود، برنج که با دنگ از کاه جدا شود. مقابل ماشینی، با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیلۀ دستۀ فرمان). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. سکنۀ آن 100 تن از طایفۀ اسپری قلیخانی. راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ)
حالت و چگونگی دبه. غری. ادره. رجوع به دبه و دبه خایه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
منسوب به ددر، آنکه بیرون خانه دوست دارد. کودکی که میل دارد به کوچه و خیابان رود، زن شایق به گردش در کوچه و بازار. زن که به خانه های کسان رود تباهکاری را. زن که به کار بد رود به خانه های غیر. زن بدعمل. زن تباهکار
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی داده. صفت داده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سبعیت. درندگی ددگی. دد بودن:
زان از ددگان بر او بدی نیست
کآلایشی از ددی در او نیست.
نظامی.
از بسکه ددانش دیده بودند
از خوی ددی بریده بودند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
کودکی که میل دارد غالبا به کوچه و خیابان برود، زنی که گاه گاه از خانه بدر رود و با مردان بیگانه در آمیزد، شخص هرزه و بد عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبگی
تصویر دبگی
حالت و چگونگی دبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدگی
تصویر زدگی
صدمه و ضرب و کوب و مشت زدگی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
دنگ کوب، با سر بطرف پایین رفتن هواپیما و مجدد باز گشتن (بوسیله دسته فرمان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
دله بودن، (دله)، چشم چرانی هیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدگی
تصویر زدگی
((زَ دِ))
خراش یا پارگی اندک در سطح چیزی، حالت نارضایتی و نومیدی و خستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنگی
تصویر دنگی
((دَ))
دنگ کوب (هوا)، با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیله دسته فرمان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
((دَ لِ))
دله بودن، چشم چرانی، حیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ددری
تصویر ددری
((دَدَ))
کودکی که میل دارد غالباً به کوچه و خیابان رود، کنایه از زنی که گاه گاه از خانه به در رود و با مردان بیگانه درآمیزد، شخص هرزه و بدعمل
فرهنگ فارسی معین
دم دمی مزاج، تفنگ چخماقی
فرهنگ گویش مازندرانی