- ددوک
- یکی از سازهای بادی است نی لبک
معنی ددوک - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حیوانی
هیزم باریک، تراشه چوب
هیزم باریک را گویند
آفتاب زردی خور نشین بویه آنچه برای خوشبو کردن بر تن زنند یا مالند فرو شدن آفتاب گشتن آفتاب وقت زوال
تند تیزرو، آسیاب تند
جمع دیک، خروسان دیو کوچک، زالو، کرم گونه ای که در پشمینه ها افتد و تباه کند دیوک بید
شکننده، آس کننده
یکی از سازهای بادی است نی لبک
آشفته و پریشان آشفته پریشان آزرده پراکنده، اندوهناک از حسد یا اثری نا ملایم، رشک حسد، غصه اندوه، قهر خشم
بید،
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند، چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، ارضه
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوچه، دشتی، علق
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند، چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، ارضه
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوچه، دشتی، علق
مایل شدن آفتاب به سمت مغرب
تراشۀ چوب و تخته، هیزم باریک
چاودار، گیاهی از خانوادۀ غلات با خوشۀ بلند و برگ های پهن که از دانۀ آن مشروبات الکلی تهیه می کنند و یا به عنوان خوراک حیوانات استفاده می شود
دروک، تراشۀ چوب و تخته، هیزم باریک
رشک، حسد، برای مثال از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب / همچو جحا کز خدوک چرخۀ مادر شکست (انوری - ۹۲) ، قهر، خشم، غصه، آشفته، پریشان
راه میان دو کوه گردنه کتل: گدوک اسد آباد گدوک عباس آباد
جایی از کوه که در زمستان برف در آن جمع شود و مانع عبور و مرور گردد، گردنۀ کوه
آلت نخ تابی، آلت چوبی که با آن نخ می ریسند، آلت فلزی یا چوبی در ماشین نخ ریسی که نخ روی آن پیچیده می شود
لقب اشرافی مردانه در اروپا
لقب اشرافی مردانه در اروپا
آلتی که با آن نخ ریسند
یکی از القاب اشراف اروپا