پیغمبر، رسول، نبی اللّٰه، پیغامبر، نبی، وخشور، پیامبر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی آنکه پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد
پِیغَمبَر، رَسول، نَبیَ اللّٰه، پِیغامبَر، نَبی، وَخشور، پیامبَر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی آنکه پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد
دسامبر. دیسمبر. نام ماه دوازدهم از سال مردم فرانسه. (ناظم الاطباء). دوازدهمین ماه از سال میلادی. رجوع به دسامبر شود: فأمسینا لیله السبت و هو أول یوم من دسمبر. (رحلۀ ابن جبیر). و أصبحنا یوم الاحد ثانی دسمبر والخامس و العشرین لشعبان. (رحلۀ ابن جبیر). فلما کان لیله الثلاثاء الثانی عشر للشهر المبارک المذکور و الثامن عشر لدسمبر رکبنا فی زورق متوجهین الی المدینه المتقدم ذکرها. (رحلۀ ابن جبیر). استهل هلاله (هلال شهر رمضان) لیله الجمعه السابع لشهر دسمبر. (رحلۀ ابن جبیر)
دسامبر. دیسمبر. نام ماه دوازدهم از سال مردم فرانسه. (ناظم الاطباء). دوازدهمین ماه از سال میلادی. رجوع به دسامبر شود: فأمسینا لیله السبت و هو أول یوم من دسمبر. (رحلۀ ابن جبیر). و أصبحنا یوم الاحد ثانی دسمبر والخامس و العشرین لشعبان. (رحلۀ ابن جبیر). فلما کان لیله الثلاثاء الثانی عشر للشهر المبارک المذکور و الثامن عشر لدسمبر رکبنا فی زورق متوجهین الی المدینه المتقدم ذکرها. (رحلۀ ابن جبیر). استهل هلاله (هلال شهر رمضان) لیله الجمعه السابع لشهر دسمبر. (رحلۀ ابن جبیر)
اشاره به بدن سفید است. (برهان) (آنندراج). دارندۀ بدن سفید. (فرهنگ فارسی معین). سیم تن. سیمین تن. که تن او در سپیدی مانند سیم باشد: چو بگذشت یک چند روز دگر بر آن نامور دختر سیمبر. فردوسی. بفرمود تا ساقی سیمبر بیارد می لعل با جام زر. فردوسی. گشاد و جهان کرد از او پرشکر مه مهرروی و بت سیمبر. اسدی. نیم شبی سیمبرم نیم مست نعره زنان آمد و در، درشکست. عطار. کیسۀ سیم و زرت پاک بباید پرداخت زین طمعهاکه تو از سیمبران میداری. حافظ. ، کنایه از جوان که در مقابل پیر باشد. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). - سیمبر شدن، کنایه از جوان شدن. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیم شود
اشاره به بدن سفید است. (برهان) (آنندراج). دارندۀ بدن سفید. (فرهنگ فارسی معین). سیم تن. سیمین تن. که تن او در سپیدی مانند سیم باشد: چو بگذشت یک چند روز دگر بر آن نامور دختر سیمبر. فردوسی. بفرمود تا ساقی سیمبر بیارد می لعل با جام زر. فردوسی. گشاد و جهان کرد از او پرشکر مه مهرروی و بت سیمبر. اسدی. نیم شبی سیمبرم نیم مست نعره زنان آمد و در، درشکست. عطار. کیسۀ سیم و زرت پاک بباید پرداخت زین طمعهاکه تو از سیمبران میداری. حافظ. ، کنایه از جوان که در مقابل پیر باشد. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). - سیمبر شدن، کنایه از جوان شدن. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیم شود
مخفف پیامبر. پیغامبر. پیامبر. (آنندراج). پیغمبر. رسول. پیغام برنده. فرستاده. که پیغام برد. خبر برنده: اندر فضایل تو قلم گویی چون نخلۀ کلیم پیمبر شد. منجیک. پیمبر تویی هم تو پیل (ببر) دلیر بهر کینه گه بر سرافراز شیر. فردوسی. پیمبر یکی بد به دل با گراز همی داشت از باد و از خاک راز. فردوسی. پیمبر به اندیشه باریک بود بیامد بشهری که تاریک بود. فردوسی. چنین گفت کامد ز کابل پیام پیمبر زنی بود سیندخت نام. فردوسی. ، فرستادۀ خدا. رسول از جانب پروردگار. پیغامبر.وخشور. نبی: پیمبر (خضر) سوی آب حیوان کشید سر زندگانی بکیوان کشید. فردوسی. پیمبر فرستاد زی او خدای مهانش همه پیش بودند پای. فردوسی. عمر تو همچو نوح پیمبر دراز باد همچون جمت بملک همه عز و ناز باد. منوچهری. شنیده ای که پیمبر چو خواست گشت بزرگ صهیب و سلمان را نآمد آمدن دشوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). چنان دان که هود اندر آن روزگار پیمبر بد از داور کردگار. اسدی. جمله مقرند این خران که خداوند از پس احمد پیمبری نفرستاد. ناصرخسرو. ایشان پیمبران و رفیقانند چون دشمنی تو بیهده ترسا را. ناصرخسرو. چه خواهی همی زو که چندین دمادم پیمبر فرستد همی بر پیمبر. ناصرخسرو. آنها که نشنوند سخن زین پیمبران نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند. ناصرخسرو. هر فروتر به بزرگیست عزیز هر پیمبر بخدا محترم است. خاقانی. به ر عیت ملک همان انداخت که به امت پیمبر اندازد. خاقانی. کانجا که محمد اندر آمد دعوت نرسد پیمبران را. خاقانی. چنان داد فرمان در آن راه نو که خضر پیمبر بود پیشرو. نظامی. ترا چندین پیمبر کرد آگاه که خواهد بود کاری سخت در راه. عطار (اسرارنامه). - امثال: طفل طفل است اگر طفل پیمبرباشد. نبی الملحمه پیمبر قتال یا پیغمبر صلاح که ایجاد انس و الفت میان مردم کند. (منتهی الارب). ، {{اسم خاص}} پیغمبر اسلام محمد مصطفی (ص) : اول بمراد عام نادان بر رفت بمنبر پیمبر. ناصرخسرو. گر سوی آل مرد شود مال او چرا زی آل اونشد ز پیمبر شریعتش. ناصرخسرو. وآن آفتاب آل پیمبر کند بتیغ خون پدر ز گرسنه عباسیان طلب. ناصرخسرو. از بهر پیمبر که بدین وضع ورا گفت تأویل به دانا ده و تنزیل بغوغا. ناصرخسرو. ز پیری بر نجست هر کس مگرمن که از وی رسیدم به آل پیمبر. ناصرخسرو. آنرا که کس بجای پیمبر جز او نخفت با دشمنان صعب بهنگام هجرتش. ناصرخسرو. چه خواهی همی زو که چندین دمادم پیمبر فرستد همی بر پیمبر. ناصرخسرو. گفتم که با پیمبر یابد کسی نجات گفتا که چون صدف نبود کی بود گهر؟ ناصرخسرو. آنکه معروف بدو شد بجهان روز غدیر وز خداوند ظفر خواست پیمبر بدعاش. ناصرخسرو. ای ناصردین سید اولاد پیمبر ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز. سوزنی. چو طبع صافی حیدر مرتبی ز علوم چو جان پاک پیمبر منزهی ز عیوب. ادیب صابر. مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن. سنائی. آن خدیجه ست کز ارادت عقل مال و جان بر پیمبر افشانده ست. خاقانی. دید پیمبر نه بچشمی دگر بلکه بچشم سر این چشم سر. نظامی. قول پیمبر بکار بند و میازار خاطرمور ضعیف و پشۀ لاغر. بهار (از فرهنگ ضیاء). - پیغمبر تازی، محمد بن عبداﷲ (ص). - پیغمبر مختار،محمد بن عبداﷲ (ص)
مخفف پیامبر. پیغامبر. پیامبر. (آنندراج). پیغمبر. رسول. پیغام برنده. فرستاده. که پیغام برد. خبر برنده: اندر فضایل تو قلم گویی چون نخلۀ کلیم پیمبر شد. منجیک. پیمبر تویی هم تو پیل (ببر) دلیر بهر کینه گه بر سرافراز شیر. فردوسی. پیمبر یکی بد به دل با گراز همی داشت از باد و از خاک راز. فردوسی. پیمبر به اندیشه باریک بود بیامد بشهری که تاریک بود. فردوسی. چنین گفت کامد ز کابل پیام پیمبر زنی بود سیندخت نام. فردوسی. ، فرستادۀ خدا. رسول از جانب پروردگار. پیغامبر.وخشور. نبی: پیمبر (خضر) سوی آب حیوان کشید سر زندگانی بکیوان کشید. فردوسی. پیمبر فرستاد زی او خدای مهانش همه پیش بودند پای. فردوسی. عمر تو همچو نوح پیمبر دراز باد همچون جمت بملک همه عز و ناز باد. منوچهری. شنیده ای که پیمبر چو خواست گشت بزرگ صهیب و سلمان را نآمد آمدن دشوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). چنان دان که هود اندر آن روزگار پیمبر بد از داور کردگار. اسدی. جمله مقرند این خران که خداوند از پس احمد پیمبری نفرستاد. ناصرخسرو. ایشان پیمبران و رفیقانند چون دشمنی تو بیهده ترسا را. ناصرخسرو. چه خواهی همی زو که چندین دمادم پیمبر فرستد همی بر پیمبر. ناصرخسرو. آنها که نشنوند سخن زین پیمبران نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند. ناصرخسرو. هر فروتر به بزرگیست عزیز هر پیمبر بخدا محترم است. خاقانی. به ر عیت ملک همان انداخت که به امت پیمبر اندازد. خاقانی. کانجا که محمد اندر آمد دعوت نرسد پیمبران را. خاقانی. چنان داد فرمان در آن راه نو که خضر پیمبر بود پیشرو. نظامی. ترا چندین پیمبر کرد آگاه که خواهد بود کاری سخت در راه. عطار (اسرارنامه). - امثال: طفل طفل است اگر طفل پیمبرباشد. نبی الملحمه پیمبر قتال یا پیغمبر صلاح که ایجاد انس و الفت میان مردم کند. (منتهی الارب). ، {{اِسمِ خاص}} پیغمبر اسلام محمد مصطفی (ص) : اول بمراد عام نادان بر رفت بمنبر پیمبر. ناصرخسرو. گر سوی آل مرد شود مال او چرا زی آل اونشد ز پیمبر شریعتش. ناصرخسرو. وآن آفتاب آل پیمبر کند بتیغ خون پدر ز گرسنه عباسیان طلب. ناصرخسرو. از بهر پیمبر که بدین وضع ورا گفت تأویل به دانا ده و تنزیل بغوغا. ناصرخسرو. ز پیری بر نجست هر کس مگرمن که از وی رسیدم به آل پیمبر. ناصرخسرو. آنرا که کس بجای پیمبر جز او نخفت با دشمنان صعب بهنگام هجرتش. ناصرخسرو. چه خواهی همی زو که چندین دمادم پیمبر فرستد همی بر پیمبر. ناصرخسرو. گفتم که با پیمبر یابد کسی نجات گفتا که چون صدف نبود کی بود گهر؟ ناصرخسرو. آنکه معروف بدو شد بجهان روز غدیر وز خداوند ظفر خواست پیمبر بدعاش. ناصرخسرو. ای ناصردین سید اولاد پیمبر ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز. سوزنی. چو طبع صافی حیدر مرتبی ز علوم چو جان پاک پیمبر منزهی ز عیوب. ادیب صابر. مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن. سنائی. آن خدیجه ست کز ارادت عقل مال و جان بر پیمبر افشانده ست. خاقانی. دید پیمبر نه بچشمی دگر بلکه بچشم سر این چشم سر. نظامی. قول پیمبر بکار بند و میازار خاطرمور ضعیف و پشۀ لاغر. بهار (از فرهنگ ضیاء). - پیغمبر تازی، محمد بن عبداﷲ (ص). - پیغمبر مختار،محمد بن عبداﷲ (ص)
نام ناحیتی است بر هشت منزلی مدینه از راه شام (این نام بر خود ولایت نیز اطلاق میشود) و در این ناحیت بزمان قدیم هفت قلعه و مزارع و نخلستان وجود داشت که بسال هفتم هجری قمری بدست پیغمبر اسلام گشوده شد. اسامی قلاع مزبور بدین قرار بودند: حصن ناعم (در این حصن قتل مسعود بن مسلمه اتفاق افتاد) ، قموص حصن ابی الحقیق، حصن الشق، حصن النطاه، حصن السلالم، حصن الوطیح، حصن الکتیبه. اما لفظ خیبر عبری است و بمعنی قلعه است. از آنجا که در خیبر هفت قلعه بوده است گاهی آنرا خیابر نیز می نامند. چون خیبر گشوده شد اهالی آن خدمت رسول خدا رسیدند و گفتند ما را علم در نگاهداری ساختمان و حفظ و نگهداری نخلهاست اولی آن است که حفظ آنها را بما بسپاری پیغمبر آنها را بر قسمتی از خرما و زرع عاملی داد و گفت اقرکم ما اقرکم اﷲ. چون خلافت بعمررسید خیبریان بفحشاء دست یازیدند و به آزار مسلمانان قیام کردند پس او آنها را بشام کوچ داد و خیبر را بین آنانی قسمت کرد که پس از گشوده شدن پیغمبر سهمی از خیبر را به آنها داده بود و در این تقسیم زنان پیغمبر را نیز بی نصیب نگذارد. بین عربان خیبر به شهر تب خیز مشهور است چنانکه در این شعر آمده: قلت لحمی خیبر استعدی هاک عیانی ماجهدی وجدی و باکری بصالب و ورد اعانک الله علی ذا الجند. (از معجم البلدان). راست گفتی که آن حصار بلند خیبرستی و میر ما حیدر. فرخی. راست گفتی نبرده حیدر بود بازگشته بنصرت از خیبر. فرخی. از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر هوا از چشم خون بارید در صمصام خندانش. ناصرخسرو. گردن بطاعت نز گزافه داد عمر و عنترش برخوان اگرنه بیهشی آثار فتح خیبرش. ناصرخسرو. حیدر کزو رسید وز فخر او ازقیروان به چین خبر خیبر. ناصرخسرو. لاجرم خیبر خزران بگشاد ذوالفقار کف رخشان اسد. خاقانی. کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری و اندرومشتی یهودی رنگ فتان آمده. خاقانی. زود بینام از جلال کعبۀ مریم صفت خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده. خاقانی. - در خیبر، در بزرگ قلعۀ خیبر که علی بن ابیطالب طبق قول مشهور بر کتف نهاد و همه لشکر بر آن از خندق بگذشتند. (از شرفنامۀ منیری). - غزوۀ خیبر، جنگ خیبر. - فتح خیبر، فتحی که مسلمانان را از گشودن خیبر حاصل شد. - ، کنایه از کار بزرگ. کنایه از انجام دادن کار دشوار. - قلعۀخیبر، حصن خیبر: زورآزمای قلعۀ خیبر که بند او در یکدگر شکست ببازوی لافتی. سعدی. - گشایندۀ در خیبر، کنایه از حضرت علی بن ابی طالب است که در جنگ خیبر مشهور است او دروازۀ بزرگ قلعه را بلند کرد و بر کتف گذارد تا لشکریان از آن بگذرند: ای گشایندۀ در خیبر قران بی گشایشهای خوبت خیبر است. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 35). - یوم خیبر، غزوۀ خیبر. جنگ خیبر. (از مجمع الامثال میدانی)
نام ناحیتی است بر هشت منزلی مدینه از راه شام (این نام بر خود ولایت نیز اطلاق میشود) و در این ناحیت بزمان قدیم هفت قلعه و مزارع و نخلستان وجود داشت که بسال هفتم هجری قمری بدست پیغمبر اسلام گشوده شد. اسامی قلاع مزبور بدین قرار بودند: حصن ناعم (در این حصن قتل مسعود بن مسلمه اتفاق افتاد) ، قموص حصن ابی الحقیق، حصن الشق، حصن النطاه، حصن السلالم، حصن الوطیح، حصن الکتیبه. اما لفظ خیبر عبری است و بمعنی قلعه است. از آنجا که در خیبر هفت قلعه بوده است گاهی آنرا خیابر نیز می نامند. چون خیبر گشوده شد اهالی آن خدمت رسول خدا رسیدند و گفتند ما را علم در نگاهداری ساختمان و حفظ و نگهداری نخلهاست اولی آن است که حفظ آنها را بما بسپاری پیغمبر آنها را بر قسمتی از خرما و زرع عاملی داد و گفت اقرکم ما اقرکم اﷲ. چون خلافت بعمررسید خیبریان بفحشاء دست یازیدند و به آزار مسلمانان قیام کردند پس او آنها را بشام کوچ داد و خیبر را بین آنانی قسمت کرد که پس از گشوده شدن پیغمبر سهمی از خیبر را به آنها داده بود و در این تقسیم زنان پیغمبر را نیز بی نصیب نگذارد. بین عربان خیبر به شهر تب خیز مشهور است چنانکه در این شعر آمده: قلت لحمی خیبر استعدی هاک عیانی ماجهدی وجدی و باکری بصالب و ورد اعانک الله علی ذا الجند. (از معجم البلدان). راست گفتی که آن حصار بلند خیبرستی و میر ما حیدر. فرخی. راست گفتی نبرده حیدر بود بازگشته بنصرت از خیبر. فرخی. از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر هوا از چشم خون بارید در صمصام خندانش. ناصرخسرو. گردن بطاعت نز گزافه داد عمر و عنترش برخوان اگرنه بیهشی آثار فتح خیبرش. ناصرخسرو. حیدر کزو رسید وز فخر او ازقیروان به چین خبر خیبر. ناصرخسرو. لاجرم خیبر خزران بگشاد ذوالفقار کف رخشان اسد. خاقانی. کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری و اندرومشتی یهودی رنگ فتان آمده. خاقانی. زود بینام از جلال کعبۀ مریم صفت خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده. خاقانی. - در خیبر، در بزرگ قلعۀ خیبر که علی بن ابیطالب طبق قول مشهور بر کتف نهاد و همه لشکر بر آن از خندق بگذشتند. (از شرفنامۀ منیری). - غزوۀ خیبر، جنگ خیبر. - فتح خیبر، فتحی که مسلمانان را از گشودن خیبر حاصل شد. - ، کنایه از کار بزرگ. کنایه از انجام دادن کار دشوار. - قلعۀخیبر، حصن خیبر: زورآزمای قلعۀ خیبر که بند او در یکدگر شکست ببازوی لافتی. سعدی. - گشایندۀ در خیبر، کنایه از حضرت علی بن ابی طالب است که در جنگ خیبر مشهور است او دروازۀ بزرگ قلعه را بلند کرد و بر کتف گذارد تا لشکریان از آن بگذرند: ای گشایندۀ در خیبر قران بی گشایشهای خوبت خیبر است. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 35). - یوم خیبر، غزوۀ خیبر. جنگ خیبر. (از مجمع الامثال میدانی)
ژان باتیست ژوزف (1749- 1822 میلادی). منجم و ریاضیدان فرانسوی. از سال 1807م. استاد کولژ دوفرانس بود. با ’مشن’ طول قوس نصف النهار بین بارسلون و دونکرک را اندازه گیری کرد. محاسبات نجومی عمده ای مخصوصاً در باب حرکت اورانوس بعمل آورد. در مثلثات کروی چهار فرمول کشف کرد که به قیاسات دلامبر معروف است. (از دائره المعارف فارسی)
ژان باتیست ژوزف (1749- 1822 میلادی). منجم و ریاضیدان فرانسوی. از سال 1807م. استاد کولژ دوفرانس بود. با ’مشن’ طول قوس نصف النهار بین بارسلون و دونکرک را اندازه گیری کرد. محاسبات نجومی عمده ای مخصوصاً در باب حرکت اورانوس بعمل آورد. در مثلثات کروی چهار فرمول کشف کرد که به قیاسات دلامبر معروف است. (از دائره المعارف فارسی)
ماه دوازدهم فرانسوی میان نوامبر و ژانویه. اول آن مطابق است تقریباً با شانزدهم آذرماه جلالی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دوازدهمین وآخرین ماه شمسی مسیحی، دارای 31 روز مطابق تقریباً با 10 آذر تا حدود 10 دی. (از دائره المعارف فارسی). مطابق با ماه کانون اول رومی مستعمل در عربی است
ماه دوازدهم فرانسوی میان نوامبر و ژانویه. اول آن مطابق است تقریباً با شانزدهم آذرماه جلالی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دوازدهمین وآخرین ماه شمسی مسیحی، دارای 31 روز مطابق تقریباً با 10 آذر تا حدود 10 دی. (از دائره المعارف فارسی). مطابق با ماه کانون اول رومی مستعمل در عربی است
ده کوچکی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه شهرستان سنندج. واقع در 24هزارگزی شمال باختری پاوه و کنار راه اتومبیل رو پاوه شهرستان سنندج. واقع در 24هزارگزی شمال باختری پاوه و کنار راه اتومبیل رو پاوه به نوسود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه شهرستان سنندج. واقع در 24هزارگزی شمال باختری پاوه و کنار راه اتومبیل رو پاوه شهرستان سنندج. واقع در 24هزارگزی شمال باختری پاوه و کنار راه اتومبیل رو پاوه به نوسود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)