جدول جو
جدول جو

معنی دخیلی - جستجوی لغت در جدول جو

دخیلی
(دُخْ خَ لا)
دخیلاء. دخیلی الرجل، نیت مرد و نهانی او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دخیلی
(دَ)
آهوی خانه پرورد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
دلیل بودن. راهبری. رهبری. بلدی. هدایت. بلد راه بودن:
طمع چون کردی از گمره دلیلی ؟
نروید هرگز از پولاد شمشاد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
منسوب به دلیل که نام جدابوالحسین احمد بن عبداﷲ است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دُجَ)
منسوب به دجیل، نهری بزرگ به نواحی بغداد و بر او قراء چندی واقعست. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی از دعاه اسماعیلیه و او به بغداد بود و همال ابن نفیس ابوعبدالله و در امر ریاست رقیب یکدیگر بودند و پس از ابوعبدالله نیز چندین سال بزیست. (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوبست به دبیل که قریه ای است از قراء رمله. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دخیل. دخیله الرجل، نیت مرد و نهانی او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زفتی و لاّمت. (ناظم الاطباء). تنگ چشمی. گرسنه چشمی. زفتی. ممسکی، مقابل سخاوت. کرم. (فرهنگ فارسی معین). ضنانه. (دهار). رضع. رضع. لئامه. (منتهی الارب). شح. بخل. ضنت. (یادداشت مؤلف) :
از بخیلی چنان کند پرهیز
که خردمند پارسا ز حرام.
فرخی.
نیاید از تو بخیلی چو از رسول دروغ
دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی.
منوچهری، نو بیرون آوردن چیزی را نه بر مثالی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). انشاء. اختراع. (از اقرب الموارد) : بدء الشی ٔ، نو بیرون آورد آن را نه بر مثالی. (منتهی الارب) ، از بلد خود بیرون رفتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). به سرزمین دیگر رفتن و غربت گزیدن. (از اقرب الموارد). بدء من ارضه، از بلد خود بیرون رفت. (منتهی الارب) ، آفریدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بدء اﷲالخلق، آفرید خدا خلق را. (منتهی الارب) ، مبتلا گردیدن به آزار جدری یا حصبه و بیمار شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آبله یا حصبه گرفتن. (از اقرب الموارد) : بدی ٔ (مجهولاً) ، مبتلا گردید به آزار جدری یا حصبه و بیمار شد. (منتهی الارب). یقال متی بدی ٔ فلان، ای متی مرض یسأل به عن الحی والمیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کندن: بده البئربدء، (از باب فتح) کند چاه را. (ناظم الاطباء) ، حادث شدن: بده الشی ٔ، حادث شد آن چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دخیل
تصویر دخیل
در آینده، در کار کسی مداخله کردن، دوست خاص، پناهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیلی
تصویر بخیلی
تنگ چشمی گرسنه چشمی زفتی ممسکی مقابل سخاوت کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیلی
تصویر دلیلی
سیب گلاب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
خیالی، ذهنی، غیرواقعی، موهوم
متضاد: حقیقی، واقعی، پندارآمیز، پندارگونه، خیال پردازانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
خياليٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
Fictional
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
fictif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
fictício
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
خیالی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
вымышленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
fiktiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
вигаданий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
fikcyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
ya kubuni
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
কাল্পনিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
immaginario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
허구의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
架空の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
דמיוני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
虚构的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
นิยาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
fictief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
ficticio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تخیلی
تصویر تخیلی
काल्पनिक
دیکشنری فارسی به هندی