جدول جو
جدول جو

معنی دخوسئن - جستجوی لغت در جدول جو

دخوسئن
پنهان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تیره ای از طایفۀ ملکشاهی در پشتکوه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَدْ دُ)
بالا برآمدن غبار، دود برآمدن ازآتش. (منتهی الارب). برآمدن دود، تیره گون گردیدن ستور و همچنین نبات. دخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُهََ کَ دَ)
خواستن. (یادداشت مؤلف). خواهیدن:
گر جاه و آبروی خوهی معصیت مورز
از طاعت خدای طلب آبروی وجاه.
سوزنی.
شاها مترس خون ستمکاره ریختن
می ریزبی محابا خوه شای و خوه مشای.
سوزنی.
گر می بخوهی کشت چه امروز و چه فردا
ور داد خوهی داد چه فردا و چه امروز.
سوزنی.
خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز
خوه تیغ جفا آخته کن کین ز رهی توز.
سوزنی.
تا از بت و از می سخن انگیزد شاعر
می خوه ز بتان ختن و تبت و قرقیز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ شُ دَ)
پرسیدن. سؤال کردن. پرسش کردن. استفسار کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام قلعتی است زیبا به نزدیکی نخشب در ماوراءالنهر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صفت بیان حالت از دوسیدن، دوسا، دوسنده، چفسان، چسبان، (یادداشت مؤلف) :
دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان
زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد،
منجیک،
رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دوسگین. چسبنده. (یادداشت مؤلف). لزج. (یادداشت مؤلف) : از غذاها هر چه خشک باشدیا سلب یا دوسگن غلیظ باشد و دوسگن را به تازی لزج گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به دوسگین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دخون
تصویر دخون
بر آمدن دود بلند شدن گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوستن
تصویر خوستن
خرد کردن، مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بخوابان، سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بودن، حضور داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
پنهان شدن، رفع شدن غایله و بلوا
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس کن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به زور جا دادن چیزی در چیز دیگرفرو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن
فرهنگ گویش مازندرانی