خواستن. (یادداشت مؤلف). خواهیدن: گر جاه و آبروی خوهی معصیت مورز از طاعت خدای طلب آبروی وجاه. سوزنی. شاها مترس خون ستمکاره ریختن می ریزبی محابا خوه شای و خوه مشای. سوزنی. گر می بخوهی کشت چه امروز و چه فردا ور داد خوهی داد چه فردا و چه امروز. سوزنی. خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز خوه تیغ جفا آخته کن کین ز رهی توز. سوزنی. تا از بت و از می سخن انگیزد شاعر می خوه ز بتان ختن و تبت و قرقیز. سوزنی
خواستن. (یادداشت مؤلف). خواهیدن: گر جاه و آبروی خوهی معصیت مورز از طاعت خدای طلب آبروی وجاه. سوزنی. شاها مترس خون ستمکاره ریختن می ریزبی محابا خوه شای و خوه مشای. سوزنی. گر می بخوهی کشت چه امروز و چه فردا ور داد خوهی داد چه فردا و چه امروز. سوزنی. خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز خوه تیغ جفا آخته کن کین ز رهی توز. سوزنی. تا از بت و از می سخن انگیزد شاعر می خوه ز بتان ختن و تبت و قرقیز. سوزنی
صفت بیان حالت از دوسیدن، دوسا، دوسنده، چفسان، چسبان، (یادداشت مؤلف) : دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد، منجیک، رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود
صفت بیان حالت از دوسیدن، دوسا، دوسنده، چفسان، چسبان، (یادداشت مؤلف) : دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد، منجیک، رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود
دوسگین. چسبنده. (یادداشت مؤلف). لزج. (یادداشت مؤلف) : از غذاها هر چه خشک باشدیا سلب یا دوسگن غلیظ باشد و دوسگن را به تازی لزج گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به دوسگین شود
دوسگین. چسبنده. (یادداشت مؤلف). لزج. (یادداشت مؤلف) : از غذاها هر چه خشک باشدیا سلب یا دوسگن غلیظ باشد و دوسگن را به تازی لزج گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به دوسگین شود