- دخم
- دخمه، مقبره، سردابه که مرده را در آن جای دهند
معنی دخم - جستجوی لغت در جدول جو
- دخم ((دَ))
- دخمه
- دخم
- سرداب، گور،
برای مثال چنین گفت با من ستاره شمار / که رستم کند دخم سام سوار (اسدی - ۴۰۶ حاشیه)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرداب، خانه زیر زمینی
جای تنگ و تاریک، جایی که در زیرزمین درست کنند و جسد مرده را در آنجا بگذارند، سرداب، سردابه، خانۀ زیرزمینی، گور، برای مثال در این دخمه خفته است شداد عاد / کز او رنگ و رونق گرفت این سواد (نظامی۶ - ۱۱۱۲)
نگهبان گورستان
فریب، خدعه، فریفتن
گرفتاری، فریب دادن، گول زدن، خدعه و فریب
ثانیا
چینهای ابرو و پیشانی
منحنی، خمیده، خم دار
تاریکی
پژمان و اندوهگین از غم و پژمرده
بر نهاد بد خوی، زندان بان نگاهبان محبس، جلاد میر غضب
درهم دراخما: یونانی در پهلوی دیرم زوزن جوجر همرس دندان سودگی، هموار شدن واحد سکه نقره (وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است)، واحد وزن معاذل شش دانگ (هر دانگ دو قیراط)
چربی گوشت، پیه
کبوتر جاهی از پرندگان بچه مار از خزندگان پیل از جانوران
اندوه از بدهکاری شکسته دندان
اسپ دیزه اسپ سیاه سیر
لاتینی فرانسوی بنباور
رخسار، صورت، چهره زراعتی که از آب باران خورد باران پیوسته
فردار درخت بزرگ، همارگی، خرمای هندی در مرحله دو دومین ثانی
عدد ترتیبی برای ده در مرحله ده عاشر. غار
شیر ستبر شیر دفزک، مهربانی، دوستی، نرمی، لاشخوار کرکس از پرندگان بازی با کودک، نرماندن نرم گردانیدن، آسان کردن سخن
جراحتی که بوسیله آلات جاریه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد، ریش، نشان وارد کردن تیغ و تیر و مانند آن که بر بدن باشد
چاکران، غلامان، خادمان، خدمتکاران، جمع خادم
تله که آلت گرفتار شدن حیوانات است، فریب خوردن و بدان دچار شدن
روزی و رزق
اندوهزدگی
دهخدا کد خدا، ساده لوح کودن
ارزن