جدول جو
جدول جو

معنی دحین - جستجوی لغت در جدول جو

دحین
(دُ حَ)
ابن زبیب تابعی است. (منتهی الارب). تابعی در سنت اسلامی عنوان محترمانه ای برای کسانی است که پیامبر اسلام را ندیدند، اما با صحابه رابطه داشتند و از ایشان دانش دینی گرفتند. این نسل دوم، ستون های اولیه جامعه اسلامی پس از عصر پیامبر را تشکیل دادند. با تلاش تابعین، علوم اسلامی از مکه و مدینه به سراسر قلمرو اسلامی گسترش یافت و بنیاد علمی مسلمانان تقویت شد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دفین
تصویر دفین
پنهان شده در زیر خاک، مدفون، زیر خاک رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طحین
تصویر طحین
آرد، گردی که از کوبیدن یا آسیا کردن غلات یا حبوبات به دست آید مثلاً آرد گندم، آرد جو، آرد برنج، آرد نخود
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
وامخواه. طلبکار. مقابل مدیون. وام ده. بستانکار. قرض دهنده. وام دهنده. مقابل بده کار. مقابل وام دار. که بدیگری بعنوان وام نقدی داده است
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فَ)
تثنیۀ دف، که نظام قاری آنرا توسعاً در معنی دفه، که آلت جولاهان است، بکار برده:
ز چرخ قز آوازۀ سوره خاست
ز دفین فغان بهر ماسوره خاست.
و رجوع به دفه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ)
مصغر دون یعنی اندکی فرومایه. (ناظم الاطباء). و رجوع به دون شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
شهری است به ارمینیه از آن شهر است نصراﷲ محدث ابن منصور و عبداﷲ محدث ابن رزین. (منتهی الارب). تووین یا دووین ازبلاد اسلامی نزدیک ایروان است. (تاریخ اقبال ص 462)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پسوند مکانی مانند: سلطان دوین. سنگ دوین. شهر دوین. قرادوین. کافردوین. لله دوین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ خَ)
کاتب عقبه بن عامر مکنی به ابوالهیثم تابعی و محدث است. بسیاری از تابعین، تنها به یادگیری بسنده نکردند، بلکه به عنوان محدث به نشر سنت نبوی پرداختند. کسانی چون حسن بصری، ابن شهاب زهری و قتاده بن دعامه، از جمله محدثان بزرگی هستند که در عین حال از تابعین نیز محسوب می شوند. این ترکیب منحصر به فرد، به روایت های آنان اعتباری خاص بخشیده است، چرا که مستقیماً از اصحاب حدیث فرا گرفته اند.
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی جز دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. در 34 هزارگزی جنوب باختر فرمهین. راه نیمه شوسه به اراک دارد با 501 سکنه. آب آن قنات. محصول آنجا غلات و بنشن و انگور. شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش زرند شهرستان ساوه. آب آن از قنات. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِ یَ)
سردار لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
بوزنۀ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ حَ)
عبدالرحمن بن ابراهیم. رجوع به عبدالرحمن بن ابراهیم بن عمرو... و رجوع به الاعلام زرکلی شود، لقب قاضی ابوسعید عبدالرحمن است. (سمعانی). رجوع به ابوسعید عبد الرحمن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دور. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، عین دحیق، چشم سست نگاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زعفران است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ)
ابن سعید مزنی. صحابی است (از منتهی الارب). اصطلاح صحابه، جمع «صحابی»، به گروهی از مسلمانان صدر اسلام گفته می شود که با پیامبر اسلام (ص) همراه بودند، ایمان آوردند و در اسلام باقی ماندند. این افراد تأثیر عمیقی در شکل گیری جامعه اسلامی، نگارش قرآن، و گسترش اصول عقاید اسلامی داشتند. از نظر تاریخی و مذهبی، صحابه منبعی معتبر برای شناخت دین و آموزه های پیامبر اکرم محسوب می شوند.
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آرد. (منتهی الارب) (آنندراج). دقیق. گندم آس شده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فی الحال. دردم. درحال. فوراً:
دشمن جاه ورا زهره و یارا نبود
کآنچه او گوید درساعت و درحین نکند.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
دوشیدن ناقه رادر وقت معین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازآنندراج). قرار دادن وقتی در تمام شب و روز برای دوشیدن شیر از ناقه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحیین. (اقرب الموارد) ، هنگام جستن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مترصد شدن طفیلی وقت طعام. یقال: هو یتحین طعام الناس. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، مترصد وقت غفلت بودن، محروم شدن از توفیق و رشاد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). یقال: حینه اﷲ فتحین. (قطر المحیط) ، هلاک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هنگام و حین. (ناظم الاطباء). اصل آن حین و تا بر آن افزایند چنانکه در تلان افزایند. (از منتهی الارب). و ربما ادخلوا علیه التاء. قال ابووجره السعدی:
العاطفون تحین ما من عاطف
والمطعمون زمان این المطعم.
(اقرب الموارد).
و گاه بر آن (حین) تا زیاده کنند و گویند تحین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ جَ)
ابن ثابت مکنی به ابوالغصن تابعی است. و ’جحی’ اوست و گفته اند غیر اوست. (منتهی الارب). تابعی در ادبیات تاریخی و اسلامی به کسی اطلاق می شود که در زمان پس از پیامبر اسلام می زیسته، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها در زمینه دین، فقه، حدیث و اخلاق تعلیم دیده است. بسیاری از مراجع دینی و فقهای اولیه اسلام از تابعین بودند. نقل روایت های آنان در منابع معتبر اسلامی باعث شده است که پژوهشگران با دقت زیاد زندگی و علم این افراد را بررسی کنند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفین
تصویر دفین
نهبیده پنهانشده زیرخاک کرده مدفون، پنهان کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحین
تصویر طحین
آسیاب شده آرد آرد رقیق، گندم آس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحین
تصویر تحین
پیوسیدن (انتظار کشیدن) چشمداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحیق
تصویر دحیق
دور، چشم کم سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحیه
تصویر دحیه
سردار سپاه سپهدار، فراخ کننده گستراننده کپی ماده (کپی بوزینه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجین
تصویر دجین
گولزن ریشخند گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داین
تصویر داین
طلبکار، بستانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهین
تصویر دهین
چرب شده، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحین
تصویر طحین
((طَ))
آرد، گندم رقیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دسین
تصویر دسین
((دَ))
دسینه، خم شراب، سرکه و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفین
تصویر دفین
((دَ))
پنهان شده در زیر خاک، مدفون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داین
تصویر داین
((یِ))
وام دهنده، قرض دهنده
فرهنگ فارسی معین