شیری که بعد از مایه زدن بسته شود. (برهان) (غیاث). پنیر تر. (الفاظ الادویه). شیری که پنیر مایه بر آن زنند تا اندکی غلیظ شود. (آنندراج). شیر تازۀ بسته راگویند که پنیر تر باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). پنیر بی نمک تازۀ سپید و لرزان و خوش طعم. ارنه. (یادداشت مرحوم دهخدا). شیر پس از مایه خوردن دلمه می شود و آب دلمه در کیسه گرفته می شود و آنچه میماند پنیر است، و از آن آب پس از جوشاندن ’لور’ گرفته می شود. (شرفنامۀ نظامی چ وحید حاشیۀ ص 193) ، خون بسته. خون بسته شده. رجوع به دلمه شدن شود
شیری که بعد از مایه زدن بسته شود. (برهان) (غیاث). پنیر تر. (الفاظ الادویه). شیری که پنیر مایه بر آن زنند تا اندکی غلیظ شود. (آنندراج). شیر تازۀ بسته راگویند که پنیر تر باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). پنیر بی نمک تازۀ سپید و لرزان و خوش طعم. ارنه. (یادداشت مرحوم دهخدا). شیر پس از مایه خوردن دلمه می شود و آب دلمه در کیسه گرفته می شود و آنچه میماند پنیر است، و از آن آب پس از جوشاندن ’لور’ گرفته می شود. (شرفنامۀ نظامی چ وحید حاشیۀ ص 193) ، خون بسته. خون بسته شده. رجوع به دلمه شدن شود
دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 8هزارگزی خاوری شوسۀمیاندوآب به بوکان، با 169 تن سکنه. آب آن از زرینه رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 8هزارگزی خاوری شوسۀمیاندوآب به بوکان، با 169 تن سکنه. آب آن از زرینه رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
جانوری است زهردار شبیه به عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند. (برهان). رتیلا. (از منتهی الارب). دلمک: آنرا که گزید دلمه ازبهر بهی باید که سفوف کرده شونیز دهی آنگاه به آب گرم و اشخار و نمک مرهم کنی و به موضع نیش نهی. یوسف طبیب (از آنندراج). رجوع به دلمک شود
جانوری است زهردار شبیه به عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند. (برهان). رتیلا. (از منتهی الارب). دلمک: آنرا که گزید دلمه ازبهر بهی باید که سفوف کرده شونیز دهی آنگاه به آب گرم و اشخار و نمک مرهم کنی و به موضع نیش نهی. یوسف طبیب (از آنندراج). رجوع به دلمک شود
از کلمه ترکی دلمق به معنی پر شدن، و یا از دولدرمق، به معنی پرکردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). یک نوع طعام از برگ رز یا کلم برگ و یا بادنجان و خیار و فلفل سبز (بی بو) و جز آن که از گوشت قیمه کرده آنها را آکنده باشند سازند. (ناظم الاطباء). به ترکی هر چیزی را که از برنج و قیمه پر کنند مانند برگ انگور و بادنجان و پیاز و غیره. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). برنج و گوشت و لپۀ پخته که در میان برگ مو پیچند و چاشنی ترش و شیرین زنند. آکنده و انباشته از قیمه و برنج پخته و جز آن در میان برگ مو و بادنجان و طماطه. طعامی ازبرنج و گوشت و لپه و چاشنی شکر و سرکه در میان برگ مو یا برگ کلم و جز آن نهند به اندازۀ لقمه ای. طعامی که از برگ رز محشو به قیمۀ ریزۀ گوشت و لپه و برنج پخته کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). طعامی است که مواد آنرا برنج و گوشت قیمه کرده و لپه و سبزی (سبزی دلمه) تشکیل می دهد که این مواد را گاهی پس از نیم پزکردن و گاهی بصورت خام داخل برگ گیاهانی چون مو و کلم و یا داخل پوست تره بار (پس از بیرون آوردن مغز آنها) چون خیار و بادنجان و کدو و فلفل سبز و غیره می کنند و می پزند و چاشنی آنرا گاهی از مواد ترش چون آب لیمو و گاه ترش و شیرین چون سرکه و شکر و یا سرکه و شیره و غیره انتخاب میکنند. انواع دلمه را بنام برگ یا پوستی که مواد را در آن آکنده اند خوانند چون، دلمۀ بادنجان، دلمۀ برگ (برگ مو یا رز) دلمۀ برگ کلم، دلمۀ پیاز، دلمۀ خیار، دلمۀ فلفل سبز، دلمۀ کدو، دلمۀ گوجه فرنگی، دلمۀ طماطه و غیره.، زر و سیم در کیسه های خرد یا کاغذ که در عروسیها به مهمانان دهند. نقود طلا که داماد به محفلیان عروس دهد. مسکوک زر پیچده در پاکت یا کاغذی که در عروسیها به میهمانان دهند. نقدی که در پاکتی خرد یا کاغذی پیچیده بصورت دلمۀ برگ به محفلیان دهند در عروسیها. مسکوکهای زر در کاغذ پیچیده که کسان داماد به هر یک از مدعوین مجلس عروسی دهند. مسکوک زر که به مدعوین عروسی دهند پیچیده در کاغذی. زری که اولیای داماد به مهمانان در کاغذی دهند، زری که شاهان بروز عید به چاکران دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
از کلمه ترکی دُلمَق به معنی پر شدن، و یا از دولدرمق، به معنی پرکردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). یک نوع طعام از برگ رز یا کلم برگ و یا بادنجان و خیار و فلفل سبز (بی بو) و جز آن که از گوشت قیمه کرده آنها را آکنده باشند سازند. (ناظم الاطباء). به ترکی هر چیزی را که از برنج و قیمه پر کنند مانند برگ انگور و بادنجان و پیاز و غیره. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). برنج و گوشت و لپۀ پخته که در میان برگ مو پیچند و چاشنی ترش و شیرین زنند. آکنده و انباشته از قیمه و برنج پخته و جز آن در میان برگ مو و بادنجان و طماطه. طعامی ازبرنج و گوشت و لپه و چاشنی شکر و سرکه در میان برگ مو یا برگ کلم و جز آن نهند به اندازۀ لقمه ای. طعامی که از برگ رز محشو به قیمۀ ریزۀ گوشت و لپه و برنج پخته کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). طعامی است که مواد آنرا برنج و گوشت قیمه کرده و لپه و سبزی (سبزی دلمه) تشکیل می دهد که این مواد را گاهی پس از نیم پزکردن و گاهی بصورت خام داخل برگ گیاهانی چون مو و کلم و یا داخل پوست تره بار (پس از بیرون آوردن مغز آنها) چون خیار و بادنجان و کدو و فلفل سبز و غیره می کنند و می پزند و چاشنی آنرا گاهی از مواد ترش چون آب لیمو و گاه ترش و شیرین چون سرکه و شکر و یا سرکه و شیره و غیره انتخاب میکنند. انواع دلمه را بنام برگ یا پوستی که مواد را در آن آکنده اند خوانند چون، دلمۀ بادنجان، دلمۀ برگ (برگ مو یا رز) دلمۀ برگ کلم، دلمۀ پیاز، دلمۀ خیار، دلمۀ فلفل سبز، دلمۀ کدو، دلمۀ گوجه فرنگی، دلمۀ طماطه و غیره.، زر و سیم در کیسه های خرد یا کاغذ که در عروسیها به مهمانان دهند. نقود طلا که داماد به محفلیان عروس دهد. مسکوک زر پیچده در پاکت یا کاغذی که در عروسیها به میهمانان دهند. نقدی که در پاکتی خرد یا کاغذی پیچیده بصورت دلمۀ برگ به محفلیان دهند در عروسیها. مسکوکهای زر در کاغذ پیچیده که کسان داماد به هر یک از مدعوین مجلس عروسی دهند. مسکوک زر که به مدعوین عروسی دهند پیچیده در کاغذی. زری که اولیای داماد به مهمانان در کاغذی دهند، زری که شاهان بروز عید به چاکران دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
سر پستان و آن دو باشد، گیاه سعدان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گیاهی است دیگر، کنۀ خرد. (منتهی الارب). یکی حلم و آن کنۀ خرد است. (از مهذب الاسماء) ، کنۀ بزرگ. و این لغت از اضداد است. رجوع به حلم شود، کرمی است که در چرم افتد و هرگاه دباغت کنند جاهای خوردۀ آن دریده و کفیده گردد. ج، حلم، خون پدر. (از منتهی الارب)
سر پستان و آن دو باشد، گیاه سعدان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گیاهی است دیگر، کنۀ خرد. (منتهی الارب). یکی حَلَم و آن کنۀ خرد است. (از مهذب الاسماء) ، کنۀ بزرگ. و این لغت از اضداد است. رجوع به حلم شود، کرمی است که در چرم افتد و هرگاه دباغت کنند جاهای خوردۀ آن دریده و کفیده گردد. ج، حَلَم، خون پدر. (از منتهی الارب)
چای تلخ. نوعی خوردن چای که در آن قند را به دهان گذارند و چای را تلخ روی آن بنوشند. مدتها است که در زبان فارسی بجای این صفت (که گویا ترکی است) برای چای صفت ’قندپهلو’ را استعمال می کنند. (فرهنگ لغات عامیانه)
چای تلخ. نوعی خوردن چای که در آن قند را به دهان گذارند و چای را تلخ روی آن بنوشند. مدتها است که در زبان فارسی بجای این صفت (که گویا ترکی است) برای چای صفت ’قندپهلو’ را استعمال می کنند. (فرهنگ لغات عامیانه)
رنگ پیل پیلی (فیلی) پارسی است شیری که پنیر مایه بر آن زنند تادژواخی (غلظت) پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
رنگ پیل پیلی (فیلی) پارسی است شیری که پنیر مایه بر آن زنند تادژواخی (غلظت) پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه