جدول جو
جدول جو

معنی دحض - جستجوی لغت در جدول جو

دحض
(تَ)
کاویدن به پای، تفتیش نمودن در کار. (منتهی الارب) ، لغزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) ، درگشتن آفتاب. (منتهی الارب). بگشتن آفتاب از میان آسمان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
دحض
(دَ / دَ حَ)
جای لغزناک. (دهار). جای لغزان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دحض
جای لغزان، کاویدن به پای، بازرسی
تصویری از دحض
تصویر دحض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محض
تصویر محض
هر چیز خالص که با چیز دیگر آمیخته نشده باشد، خالص، صرف، بی چون و چرا، مقابل کاربردی، علمی که تنها جنبۀ نظری دارد مثلاً شیمی محض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داحض
تصویر داحض
باسک، خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حِ)
کسی که لغزاند پای را. (آنندراج). مزلق. (از متن اللغه) ، باطل کننده. (آنندراج). آنکه باطل و بی حاصل می کند. (ناظم الاطباء). ابطال کننده حجت را. (از اقرب الموارد) ، آنکه می چرخاند کعبتین را پس از انداخته شدن. ج، مدحضون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
مغلوب در قرعه کشی. (از ناظم الاطباء) : ’فساهم فکان من المدحضین’. (قرآن 141/37). گفتند یونس با ایشان قرعه ای زد از جمله مدحضان آمد، یعنی از جمله مقروعان آمد و مغلوبان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 450)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دحل
تصویر دحل
بیشه شیر، آب انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محض
تصویر محض
خالص، بی آمیغ، بی غش، صاف، بی آلایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحس
تصویر دحس
دردی که ناخن ازو بیفتد، تباه کردن میان قومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحش
تصویر دحش
داخل کردن، در کاری در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحص
تصویر دحص
کاویدن، خاک انگیختن خاک بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحم
تصویر دحم
بیخ، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحوض
تصویر دحوض
جای لغزان گواه ناپذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحاض
تصویر دحاض
جمع دحوض، جاهای لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحر
تصویر دحر
راندن دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داحض
تصویر داحض
لغزنده و دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحض
تصویر رحض
خوی کردن خوی کردن تپ زده، مشک دریده، توشه دان کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفض
تصویر دفض
پاره کردن، بشکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحو
تصویر دحو
گستردن، گسترانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محض
تصویر محض
((مَ))
خالص، ناب، بدون ترکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محض
تصویر محض
Mere, Sheer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محض
تصویر محض
pur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محض
تصویر محض
yalnızca, saf
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از محض
تصویر محض
hanya, murni
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از محض
تصویر محض
केवल , शुद्ध
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از محض
تصویر محض
mero, puro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محض
تصویر محض
bloß, rein
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محض
تصویر محض
mero, puro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محض
تصویر محض
slechts, puur
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محض
تصویر محض
простий , чистий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محض
تصویر محض
простой , чистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محض
تصویر محض
jedynie, czysty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محض
تصویر محض
mero, puro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محض
تصویر محض
단순한 , 순수한
دیکشنری فارسی به کره ای