کاویدن به پای، تفتیش نمودن در کار. (منتهی الارب) ، لغزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) ، درگشتن آفتاب. (منتهی الارب). بگشتن آفتاب از میان آسمان. (تاج المصادر بیهقی)
کاویدن به پای، تفتیش نمودن در کار. (منتهی الارب) ، لغزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) ، درگشتن آفتاب. (منتهی الارب). بگشتن آفتاب از میان آسمان. (تاج المصادر بیهقی)
کسی که لغزاند پای را. (آنندراج). مزلق. (از متن اللغه) ، باطل کننده. (آنندراج). آنکه باطل و بی حاصل می کند. (ناظم الاطباء). ابطال کننده حجت را. (از اقرب الموارد) ، آنکه می چرخاند کعبتین را پس از انداخته شدن. ج، مدحضون. (ناظم الاطباء)
کسی که لغزاند پای را. (آنندراج). مزلق. (از متن اللغه) ، باطل کننده. (آنندراج). آنکه باطل و بی حاصل می کند. (ناظم الاطباء). ابطال کننده حجت را. (از اقرب الموارد) ، آنکه می چرخاند کعبتین را پس از انداخته شدن. ج، مدحضون. (ناظم الاطباء)
مغلوب در قرعه کشی. (از ناظم الاطباء) : ’فساهم فکان من المدحضین’. (قرآن 141/37). گفتند یونس با ایشان قرعه ای زد از جمله مدحضان آمد، یعنی از جمله مقروعان آمد و مغلوبان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 450)
مغلوب در قرعه کشی. (از ناظم الاطباء) : ’فساهم فکان مِن َ المدحِضین’. (قرآن 141/37). گفتند یونس با ایشان قرعه ای زد از جمله مدحضان آمد، یعنی از جمله مقروعان آمد و مغلوبان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 450)