جدول جو
جدول جو

معنی دجن - جستجوی لغت در جدول جو

دجن
(دُ جُن ن)
جمع واژۀ دجنه، تاریکی، ابر تاریک برهم نشستۀ بی باران، فروپوشیدگی ابر به تاریکی و تراکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دجن
(تَ عَیْ یُ)
الفت و انس گرفتن کبوتر و همچنین گوسپند، فروپوشیدن ابر آسمان و زمین را. (منتهی الارب). گرفتن هوا. گرفتن آسمان. پوشیدن ابر آسمان را. پوشیدن مه آسمان را. ابر شدن پوشیدن میغ آسمان را. (زوزنی). تاریک شدن روزاز ابر. (تاج المصادر بیهقی). تاریک شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
دجن
(دَ)
باران کثیر. باران بسیار. ج، ادجان. دجن. دجان، تاریکی ابر برهم نشسته. (منتهی الارب). سایۀ میغ. (مهذب الاسماء) ، یوم دجن به ترکیب اضافی و توصیفی هر دو درست است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دجن
(دُ جُ)
جمع واژۀ دجن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دجن
باران پیاپی روز بارانی، تاریکی انبوه، تاریکی ابر
تصویری از دجن
تصویر دجن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دان
تصویر دان
(پسرانه)
قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دمن
تصویر دمن
(دخترانه)
دامنه کوه یا پهنه دشت
فرهنگ نامهای ایرانی
(دِ جَ گِ)
دهی از دهستان گلنگور بخش خاش شهرستان زاهدان. در 25 هزارگزی شمال باختری خاش. کنار شوسه زاهدان به خاش کوهستانی. گرمسیر. مالاریایی. دارای 250 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن ماشین روست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه دجناء، نعت است از دجنه. (منتهی الارب). ناقۀ تیره رنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ جُنْ نا)
جمع واژۀ دجنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ جَمْ / دُ جُمْ بُ / بِ / دُ جَمْ بَ)
تلفظی است از کلمه دسامبر. (دزی ج 1 ص 425). ماه دوازدهم از سال مسیحی
لغت نامه دهخدا
(دِ جَ گِ)
دهی از دهستان گلنگور بخش خاش شهرستان زاهدان. در 26هزارگزی شمال باختری خاش. کنار شوسۀ خاش به زاهدان. کوهستانی. گرمسیر مالاریایی. دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، ذرت، پنبه. شغل اهالی زراعت و راه آن شوسه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ تَ)
موضعی در بلاد رباب از بلاد تیم عربستان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ نی یَ)
نام دو آب عظیم از چپ تعشار و آن بزرگترین آبست ضبه را و میان آن دو آب یک میل فاصله است ویکی از آن دو بکر بن سعد بن ضبه و دیگری ثعلبه بن سعد راست. نام یکی از این دو آب دجنیه و دیگری قیصومه است ولی هر دو را دجنیتان گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
تیره. تار. و بعیر ادجن، شتر تیره رنگ. و هی ای الدجنه فی الابل اقبح السواد. شتری که بدهیئت و سیاه رنگ باشد. (آنندراج). مؤنث: دجناء
لغت نامه دهخدا
(دُ جُنْ نَ / دِ جِنْ نَ)
تاریکی، ابر برهم نشستۀ تاریک بی باران. (منتهی الارب). ج، دجن. دجنات، فروپوشیدگی ابر به تاریکی و تراکم. یوم دجنه (به اضافه و وصف هر دو آمده است) و کذلک اللیله، تضاف و تنعت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ)
رنگ تیره و هی فی الابل اقبح السواد. (منتهی الارب). بعیر ادجن و ناقه دجناء نعت است از آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ نا / دِ نا)
زمین که از آن آدم علیه السلام آفریده شد یا آن به حاء مهمله است یعنی دحنی. دجناء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دنج
تصویر دنج
جای امن و خالی از اغیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داجن
تصویر داجن
پرنده خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دان
تصویر دان
مخفف دانه است، دانه هر چیز، تخم میوه، هسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجن
تصویر حجن
کجی خمیدگی خماندن، باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنن
تصویر دنن
خمیده پشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دون
تصویر دون
خسیس، ضعیف و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دهان، مخف دهان، دهان و فم و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعمل، تنگ حوصله، غنچه، لعل، نون تنوین، صبح از تشبیهات اوست نفاق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
وام، قرض مذهب، کیش، آیین، طاعت و نام فرشته ای که به محافظت قلم مامور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفن
تصویر دفن
پوشیده وپنهان کردن در خاک، مستور و مخفی کردن چون دفن میت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقن
تصویر دقن
باز داشتن، بی بهره کردن، مشت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشن
تصویر دشن
دستلاف فروش اول کاسب
فرهنگ لغت هوشیار
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درن
تصویر درن
چرک، ریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژن
تصویر دژن
طعم تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجین
تصویر دجین
گولزن ریشخند گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفن
تصویر دفن
خاکسپاری، گوراندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دین
تصویر دین
بدهی
فرهنگ واژه فارسی سره