جدول جو
جدول جو

معنی دجران - جستجوی لغت در جدول جو

دجران
(دِ)
چوب منصوب وادیج. (آنندراج). الخشب المنصوب فی الارض للتعریش. (منتهی الارب). داربست چفته بندی
لغت نامه دهخدا
دجران
(دَ)
حیران. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، مبتلی در هرج. (منتهی الارب) ، مست. (منتهی الارب). نشاطی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). فیرنده. (منتهی الارب). ج، دجاری. دجری. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داران
تصویر داران
(پسرانه)
عربی دنیا و آخرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوران
تصویر دوران
گردیدن گرد چیزی، گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر، گردش دایره مانند، گردش گرد چیزی
دوران دم: در علم زیست شناسی گردش خون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبران
تصویر دبران
یکی از منازل قمر مشتمل بر پنج ستاره در برج ثور، ستاره ای در چشم صورت فلکی ثور، عین الثور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوران
تصویر دوران
روزگار، عهد، زمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجران
تصویر حجران
طلا و نقره، سیم و زر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجران
تصویر هجران
جدایی، دوری از دوستان و یاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدران
تصویر جدران
جدارها، دیوارها، جمع واژۀ جدار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
رفتن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). راه رفتن شخص یا سوسمار. (از اقرب الموارد). برفتن پیر و کودک. (المصادر زوزنی) ، به آخر رسیدن قوم. (از منتهی الارب). مردن و منقرض شدن قوم. (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: هوأکذب من دب ّ و درج ، او دروغگوترین زندگان و مردگان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پس نگذاشتن و براه خود رفتن. (از منتهی الارب). مردن و از خود نسلی باقی ننهادن. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درنوردیدن نامه را، سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب) ، کمی راه رفتن کودک تازه به رفتار آمده، فرستادن کسی را. (از ناظم الاطباء). دروج. و رجوع به دروج وشد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 58هزارگزی جنوب شهسوار با 1000 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَرْ را)
مردم و پریان
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ)
اجران تمر، گرد آوردن خرما در خرمن جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکزی شهرستان فریدن و بطور مستقیم در صد و بیست هزارگزی شمال باختری اصفهان واقع شده، خلاصه مشخصات و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول: پنجاه درجه و 24 دقیقه و سی ثانیه خاوری از نصف النهار گرینویچ، عرض: 32درجه و 58 دقیقه و سی ثانیه شمالی، ارتفاع از سطح دریا 2130 گز، بنابراین 546 گز از اصفهان مرتفعتر است، اختلاف ساعت با تهران 4 دقیقه و بیست ثانیه، مسافت تا اصفهان (مرکز استان) از راه شوسه نجف آباد - دامنه صد و بیست هزار گز و تا خوانسار چهل و پنج هزار گز است، موقعیت طبیعی: قصبۀ داران در جلگه ای سبز و خرم که میان دو کوه از شمال بکوه باغ بالا و از جنوب بکوه هرمودر محدود است واقع شده، طول قصبه هزار و دویست و عرض آن در حدود هزار گز و بطور تقریب دارای هزار و دویست خانه است، هوای قصبه بواسطه ارتفاع زیاد سردسیر و در تابستان معتدل است، راههای داران در فصل زمستان مسدود میشوند، آب آشامیدنی و آب زراعتی قصبه ازرود خانه داران و پانزده رشته قنات که دارای آب مشروب بسیار خوب و گوارائی است تأمین میشود، وضع بناهای قصبه بجز چند ساختمان که بطرز شهری ساخته شد بقیه گلی و قدیمی است، قصبۀ داران دارای یک خیابان تسطیح نشده شمالی جنوبی است که ادارات دولتی و دکاکین که در حدود صد و ده باب است در مسیر این خیابان واقع شده اند، روشنایی قصبه از چراغهای نفتی است ولی در نظر است یک کار خانه برق احداث شود، جمعیت قصبه در حدود دو هزار و هفتصد تن است، شغل اهالی قصبه: زراعت و گله داری و کسب و صنایع دستی محلی، قالی و جاجیم و گلیم بافی، محصول عمده: غلات، حبوبات و میوه جات و دارای یک باب دبیرستان و دو دبستان میباشد، تفرج گاه اهالی قصبه مزارع و باغات اطراف قصبه است، قصبۀ داران دارای ادارت دولتی: فرهنگ، ژاندارمری، دارایی، کشاورزی، پست و تلگراف و تلفن، بهداری، فرمانداری، دادگاه، آمار و ثبت میباشد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ص 84)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازداشت. منع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
زر و سیم. (مهذب الاسماء). طلا ونقره. ذهب و فضه. در اصطلاح اکسیریان زر و سیم. (منتهی الارب). حجرین کما یسمی الدرهم و الدینار الفنانین و النقدین. (النقود العربیه ص 161) ، حجرالاسود مکه باصخرۀ بیت المقدس. رجوع به حجرین شود
لغت نامه دهخدا
(حِ جَ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد در چهل و پنج هزارگزی جنوب باختری مهاباد و بیست و شش هزار و پانصدگزی باختر شوسۀ مهاباد به سرودشت. کوهستانی و سردسیر است. محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابجر. مردان ناف برآمده و کلان شکم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ)
جمع واژۀ دگر. دیگران. رجوع به دگر و دیگر شود، دیگران. اشخاص دیگر. کسان دیگر. افراد دیگر جز خود:
از شمار تو کس طرفه بمهر است هنوز
وز شمار دگران چون در تیم دودر است.
لبیبی.
من در دگران زآن نگرم تا بحقیقت
قدر توبدانم که ز خوبی به چه جایی.
منوچهری.
در طبع جهان اگر وفائی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران.
خیام.
بحق من چو سرابی و بحق دگران
همچو دریای مغیره (؟) همه بی پایابی.
سوزنی.
تاجوران تاجورش خوانده اند
وآن دگران آن دگرش خوانده اند.
نظامی.
چون به وثوق از دگران گوی برد
شاه خزینه به درونش سپرد.
نظامی.
گفت هنوز نگرانست که ملکش با دگرانست. (گلستان سعدی).
پند گیراز مصائب دگران
تا نگیرند دیگران ز تو پند.
سعدی.
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد.
سعدی.
گوهر معرفت اندوز که باخود ببری
که نصیب دگرانست نصاب زر و سیم.
حافظ.
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود.
حافظ.
روزگاریست که ما را نگران می داری
مخلصان را نه به وضع دگران می داری.
حافظ.
، اغیار. در مقابل خویشان. اشخاص غیر از خودی. بیگانگان:
وگر ایدونکه بباشند ز پشت دگران
از پس کشتن زنده نشوند، ای و ربی.
منوچهری.
خانه داران زجور خانه بران
خانه خویش مانده بر دگران.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دنیا و آخرت. در عربی در حالت رفعی استعمال شود ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
دیده گاو خوان چهارم از ماهخوان ها (منازل قمر) زبانزد اختر شناسی پییگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجران
تصویر هجران
مفارقت، فرق، جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدران
تصویر جدران
جمع جدر، دیواره ها جمع جدار دیوارها، جمع جدر دیوارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوران
تصویر دوران
چرخ خوردن، گردش، دور زدن، گشتن، گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیران
تصویر دیران
جمع دار، خانه ها سرای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دگران
تصویر دگران
دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفران
تصویر دفران
ارج سرو کوهی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقران
تصویر دقران
دار بست برای مو رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجران
تصویر حجران
منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدران
تصویر جدران
((جُ))
جمع جدر، دیوارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبران
تصویر دبران
((دَ بَ))
ستاره سرخ رنگی از قدر اول واقع در چشم صورت فلکی «گاو» یا «ثور»، دیده گاو، عین الثور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوران
تصویر دوران
((دَ وَ))
گردش، چرخش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوران
تصویر دوران
((دُ))
روزگار، عهد، دوره، عصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجران
تصویر هجران
جدایی، دوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجران
تصویر هجران
جدایی، دوری
فرهنگ واژه فارسی سره