یکی دجاج. یک ماکیان. مرغ. یک مرغ خانگی. یک ماکیان یا خروس و تاء در آخر این لفظ علامت تأنیث نیست بلکه برای وحدتست. (آنندراج). ماکیانه. (زمخشری). ماکیان و خروس. مذکر و مؤنث در وی یکسانست. دجاجه. دجاجه. (منتهی الارب). ج، دجاج. جج، دجاجات. صاحب المرصع کنیه های زیر را برای وی آرد: ام جعفر. ام احدی و عشرین. ام حفصه. ام عقبه. ام قوب. ام قورا. ام نافع. - دجاجه حبشیه، نوعی است از آن. - دجاجۀ سندیه، نوعی است از آن. ، گروهۀ ریسمان. (منتهی الارب). دستۀ ریسمان. (دهار). چرخ کلابه. ریسمان درهم کشیده. (مهذب الاسماء) ، عیال. (منتهی الارب). ج، دجائج. (ناظم الاطباء)
یکی دجاج. یک ماکیان. مرغ. یک مرغ خانگی. یک ماکیان یا خروس و تاء در آخر این لفظ علامت تأنیث نیست بلکه برای وحدتست. (آنندراج). ماکیانه. (زمخشری). ماکیان و خروس. مذکر و مؤنث در وی یکسانست. دُجاجَه. دِجاجَه. (منتهی الارب). ج، دجاج. جج، دجاجات. صاحب المرصع کنیه های زیر را برای وی آرد: ام جعفر. ام احدی و عشرین. ام حفصه. ام عقبه. ام قوب. ام قورا. ام نافع. - دجاجه حبشیه، نوعی است از آن. - دجاجۀ سندیه، نوعی است از آن. ، گروهۀ ریسمان. (منتهی الارب). دستۀ ریسمان. (دهار). چرخ کلابه. ریسمان درهم کشیده. (مهذب الاسماء) ، عیال. (منتهی الارب). ج، دجائج. (ناظم الاطباء)
الدجاجه، در جنوب صورت شلیاق. و ستارۀروشن آن ذنب الدجاجه است نام صورتی از صور فلکیه از ناحیۀ شمالی و آن را برصورت ماکیانی توهم کرده اند و آن هفده کوکبست و خارج صورت دو کوکب و از جملۀ کواکب این صورت ذنب الدجاجهاست و آن کوکبی است روشن از قدر دوم و او را نیز ردف خوانند. (از جهان دانش). هفده کوکب است و خارج صورت دو کوکب و از کواکب او ذنب الدجاجه است از قدر دوم و این ذنب الدجاجه را ردف نیز گویند. ماکیان فلک. اوزالعراقی. صلیب. نام صورت دوازدهم از صور شمالی فلکی قدماء. او را فوارس نیز گویند و از کواکب آن ردف است و آن در ذنب دجاجه است. (مفاتیح العلوم). صورتی از صورتهای واقع در مجره به سمت شرقی شلیاق و آن به صورت مرغی توهم شده و ستارۀ ذنب الدجاجه و کواکب منقار و صدر و فوارس در این مجموعه است و آنرا اوزالعراقی و ماکیان فلک نیز خوانند. صورت فلکی شمالی نزدیک لورا (چنگ) که در مسیر کهکشان و موازی آن قرار دارد و بشکل قویی در حال پرواز بنظر می رسد. ماکیان. الطائر. یکی از جالبترین صور فلکی نیمکرۀ شمالی که ستاره های آن صلیب بزرگ (صلیب شمالی) در کهکشان تشکیل می دهند مشتمل بر بیش از پنجاه ستاره است که با چشم غیرمسلح مرئی هستند. درخشان ترین آنها ’آلفای دجاجه’ موسوم است به ذنب الدجاجه. صورت دجاجه مشتمل بر چندین ستارۀ مزدوج یا بتا است. از آن جمله است ستارۀ ’61 دجاجه’که نخستین ستاره ای است که فاصله اش از زمین ’11 سال نوری’ اندازه گیری شده است. (دائره المعارف فارسی)
اَلدجاجه، در جنوب صورت شلیاق. و ستارۀروشن آن ذنب الدجاجه است نام صورتی از صور فلکیه از ناحیۀ شمالی و آن را برصورت ماکیانی توهم کرده اند و آن هفده کوکبست و خارج صورت دو کوکب و از جملۀ کواکب این صورت ذنب الدجاجهاست و آن کوکبی است روشن از قدر دوم و او را نیز ردف خوانند. (از جهان دانش). هفده کوکب است و خارج صورت دو کوکب و از کواکب او ذنب الدجاجه است از قدر دوم و این ذنب الدجاجه را ردف نیز گویند. ماکیان فلک. اوزالعراقی. صلیب. نام صورت دوازدهم از صور شمالی فلکی قدماء. او را فوارس نیز گویند و از کواکب آن ردف است و آن در ذنب دجاجه است. (مفاتیح العلوم). صورتی از صورتهای واقع در مجره به سمت شرقی شلیاق و آن به صورت مرغی توهم شده و ستارۀ ذنب الدجاجه و کواکب منقار و صدر و فوارس در این مجموعه است و آنرا اوزالعراقی و ماکیان فلک نیز خوانند. صورت فلکی شمالی نزدیک لورا (چنگ) که در مسیر کهکشان و موازی آن قرار دارد و بشکل قویی در حال پرواز بنظر می رسد. ماکیان. الطائر. یکی از جالبترین صور فلکی نیمکرۀ شمالی که ستاره های آن صلیب بزرگ (صلیب شمالی) در کهکشان تشکیل می دهند مشتمل بر بیش از پنجاه ستاره است که با چشم غیرمسلح مرئی هستند. درخشان ترین آنها ’آلفای دجاجه’ موسوم است به ذنب الدجاجه. صورت دجاجه مشتمل بر چندین ستارۀ مزدوج یا بتا است. از آن جمله است ستارۀ ’61 دجاجه’که نخستین ستاره ای است که فاصله اش از زمین ’11 سال نوری’ اندازه گیری شده است. (دائره المعارف فارسی)
عبدالرحمان بن اسحاق، مکنی به ابوالقاسم، صاحب ’الجمل’، منسوب است بسوی شیخ خود که ابواسحاق زجاج است. (از منتهی الارب). عبدالرحمان بن اسحاق نحوی، صاحب ’جمل’، اهل بغداد و مقیم دمشق بود. از محمد بن عباس یزیدی و ابن درید و ابن انباری روایت دارد. وی را به استاد او ابواسحاق زجاج منسوب دارند و زجاجی گویند. (از تاج العروس). سمعانی آرد: ابوالقاسم عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی نحوی، از شاگردان ابواسحاق زجاج بود، ادبیات و نحو از او فراگرفت و بملازمت او درآمد تا آنجا که بدو منسوب و معروف گردید. وی اهل بغداد بود و در دمشق اقامت داشت. از محمد بن عباس ترمدی و علی بن سلیمان اخفش و ابوبکر بن درید و ابوعبدالله نفطویه و ابوبکر بن انباری نقل حدیث کند. احمد بن محمد بن سلامۀ دمشقی و ابومحمد بن ابی نصر دمشقی و دیگران از او روایت دارند. (از انساب سمعانی). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن اسحاق نهاوندی (متوفی 337 هجری قمری / 949 میلادی) ، استاد عربیت در روزگار خود بود. در نهاوند متولد گردید، در بغداد تربیت یافت و بزرگ شد، و در طبریۀ شام بدرود گفت. او راست: ’الجمل الکبری’ و ’الایضاح الکافی’ در نحو، ’الزاهر’ در لغت و نیز ’شرح الف و لام مازنی’، ’شرح خطبۀ ادب الکاتب’، ’المخترع’ و ’امالی’. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 69). در حاشیۀ همین صفحه از کتاب مزبور به کتابهای زیر ارجاع شده است: وفیات الاعیان ج 1 ص 278، بغیه الوعاه ص 297 و فهرست کتبخانه ج 4 ص 260. در حاشیۀ معجم المطبوعات ج 1 ص 964 در ذیل ترجمه ابواسحاق زجاجی علاوه بر وفیات الاعیان و بغیه الوعاه به فهرست ابن ندیم ص 85 و روضات الجنات ص 425 نیز ارجاع شده است. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ص 964، ریحانه الادب، تاریخ الخلفاء ص 131 و 269 شود
عبدالرحمان بن اسحاق، مکنی به ابوالقاسم، صاحب ’الجمل’، منسوب است بسوی شیخ خود که ابواسحاق زجاج است. (از منتهی الارب). عبدالرحمان بن اسحاق نحوی، صاحب ’جمل’، اهل بغداد و مقیم دمشق بود. از محمد بن عباس یزیدی و ابن درید و ابن انباری روایت دارد. وی را به استاد او ابواسحاق زجاج منسوب دارند و زجاجی گویند. (از تاج العروس). سمعانی آرد: ابوالقاسم عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی نحوی، از شاگردان ابواسحاق زجاج بود، ادبیات و نحو از او فراگرفت و بملازمت او درآمد تا آنجا که بدو منسوب و معروف گردید. وی اهل بغداد بود و در دمشق اقامت داشت. از محمد بن عباس ترمدی و علی بن سلیمان اخفش و ابوبکر بن درید و ابوعبدالله نفطویه و ابوبکر بن انباری نقل حدیث کند. احمد بن محمد بن سلامۀ دمشقی و ابومحمد بن ابی نصر دمشقی و دیگران از او روایت دارند. (از انساب سمعانی). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن اسحاق نهاوندی (متوفی 337 هجری قمری / 949 میلادی) ، استاد عربیت در روزگار خود بود. در نهاوند متولد گردید، در بغداد تربیت یافت و بزرگ شد، و در طبریۀ شام بدرود گفت. او راست: ’الجمل الکبری’ و ’الایضاح الکافی’ در نحو، ’الزاهر’ در لغت و نیز ’شرح الف و لام مازنی’، ’شرح خطبۀ ادب الکاتب’، ’المخترع’ و ’امالی’. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 69). در حاشیۀ همین صفحه از کتاب مزبور به کتابهای زیر ارجاع شده است: وفیات الاعیان ج 1 ص 278، بغیه الوعاه ص 297 و فهرست کتبخانه ج 4 ص 260. در حاشیۀ معجم المطبوعات ج 1 ص 964 در ذیل ترجمه ابواسحاق زجاجی علاوه بر وفیات الاعیان و بغیه الوعاه به فهرست ابن ندیم ص 85 و روضات الجنات ص 425 نیز ارجاع شده است. رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ص 964، ریحانه الادب، تاریخ الخلفاء ص 131 و 269 شود
ابوالحلی سوار. مردی فاضل و ادیب بود و مصنفاتی نیکو در ادب پرداخته است. وی از مردم زجاجه (قریه ای به صعید مصر) بود. (از معجم البلدان). رجوع به زجّاجه شود
ابوالحلی سوار. مردی فاضل و ادیب بود و مصنفاتی نیکو در ادب پرداخته است. وی از مردم زجاجه (قریه ای به صعید مصر) بود. (از معجم البلدان). رجوع به زَجّاجه شود
طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59)
طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59)
ابوشجاع، از قریۀ زجاجۀ صعید مصر. در روزگار صلاح الدین ایوبی بود و فتنه ای انگیخت و مردی از بنی عبدالقوی را که از داعیان بود فرزند خلفاء مصر معرفی کرد و بدعوت برای او پرداخت تا اینکه بدست ابوبکر بن ایوب بقتل رسید. (از معجم البلدان). رجوع به زجّاجه شود
ابوشجاع، از قریۀ زجاجۀ صعید مصر. در روزگار صلاح الدین ایوبی بود و فتنه ای انگیخت و مردی از بنی عبدالقوی را که از داعیان بود فرزند خلفاء مصر معرفی کرد و بدعوت برای او پرداخت تا اینکه بدست ابوبکر بن ایوب بقتل رسید. (از معجم البلدان). رجوع به زَجّاجه شود
از قراء بیهق از اعمال نیشابور است. (معجم البلدان). دهی از دهستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان در2 هزارگزی خاور صیدآباد، یک هزارگزی شوسۀ خاور دامغان. جلگه و معتدل است و 430 سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، پسته، انگور و حبوبات است شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع زنان کرباس بافی است و یک باب دبستان دارد مزرعۀ سعدآباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
از قراء بیهق از اعمال نیشابور است. (معجم البلدان). دهی از دهستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان در2 هزارگزی خاور صیدآباد، یک هزارگزی شوسۀ خاور دامغان. جلگه و معتدل است و 430 سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، پسته، انگور و حبوبات است شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع زنان کرباس بافی است و یک باب دبستان دارد مزرعۀ سعدآباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
این لفظ در کتاب استر تورات (3:1 و 10و 8:3 و 5) مذکور است. احتمال میرود مراد طایفه ای است که هامان بدان منسوب بود و یوسفون این لفظ را به عمالقی تفسیر میکند. (قاموس کتاب مقدس ذیل: اجاج) ، نیک گفتن. (منتهی الارب). نیک گفتاری، نیک کردن. (مجمل اللغه). نیک کرداری، چیزی جیّد آوردن. (منتهی الارب) ، اجاده درهماً، بخشید او را درم، اجاد الرجل ، خداوند اسب نیکورو گردید. (منتهی الارب). خداوند ستور نیک شدن. (تاج المصادر) ، اجاد بالولد، پسر جواد زاد. (منتهی الارب) ، نقد نیک فرا کسی کردن. (مجمل اللغه) : اجاده النقد، داد او را نقد سره. (منتهی الارب) ، اجیدت الارض (مجهولاً) ، بارید باران نیکو بر زمین. (منتهی الارب)
این لفظ در کتاب استر تورات (3:1 و 10و 8:3 و 5) مذکور است. احتمال میرود مراد طایفه ای است که هامان بدان منسوب بود و یوسفون این لفظ را به عمالقی تفسیر میکند. (قاموس کتاب مقدس ذیل: اجاج) ، نیک گفتن. (منتهی الارب). نیک گفتاری، نیک کردن. (مجمل اللغه). نیک کرداری، چیزی جیّد آوردن. (منتهی الارب) ، اجاده درهماً، بخشید او را درم، اجاد الرجل ُ، خداوندِ اسب ِ نیکورو گردید. (منتهی الارب). خداوند ستور نیک شدن. (تاج المصادر) ، اجاد بالولد، پسر جواد زاد. (منتهی الارب) ، نقد نیک فرا کسی کردن. (مجمل اللغه) : اجاده النقد، داد او را نقد سره. (منتهی الارب) ، اُجیدت الارض (مجهولاً) ، بارید باران نیکو بر زمین. (منتهی الارب)
منسوب بحجاج بن یوسف ثقفی. - صاع حجاجی، و آن صاع معمول عمر رضی اﷲ عنه بود که حجاج نیز معمول داشت. ، سمعانی گوید: حجاجی منسوب است به جد حجاج نام و در بیت ذیل سوزنی نمیدانیم مقصود چیست، شاید مراد از حجاجی حجاج بن یوسف است: هرگز بسوی کعبۀ معمور دل من حجاجی ملعون نخوهد کشتن حجاج. سوزنی (دیوان ص 48)
منسوب بحجاج بن یوسف ثقفی. - صاع حجاجی، و آن صاع معمول عمر رضی اﷲ عنه بود که حجاج نیز معمول داشت. ، سمعانی گوید: حجاجی منسوب است به جد حجاج نام و در بیت ذیل سوزنی نمیدانیم مقصود چیست، شاید مراد از حجاجی حجاج بن یوسف است: هرگز بسوی کعبۀ معمور دل من حجاجی ملعون نخوهد کشتن حجاج. سوزنی (دیوان ص 48)
یک نوع پرنده است. یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده. در برخی از نسخ، زجاحی، رجاحی و زجاجی نیز ضبط شده است. (از دزی ج 1 ص 581). رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 85 شود
یک نوع پرنده است. یاقوت در ج 1 ص 15 و 85 کتاب خود از آن یاد کرده. در برخی از نسخ، زجاحی، رجاحی و زجاجی نیز ضبط شده است. (از دزی ج 1 ص 581). رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 85 شود
منسوب به زجاج (شیشه، گوهر شفاف) ، آبگینه فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش. (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشندۀ شیشه. (منتخب اللغات). فروشندۀ آبگینه را زجاجی با ضم ’ز’ گویند. (از مصباح المنیر) ، از جنس زجاج. شیشه ای. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). از جنس شیشه ساخته شده، مانند شیشه، شفاف. غیر حاجز ماوراء. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). آبگینه گین:قصر زجاجی، عمارت بلور. (ناظم الاطباء) : یا بمنقار زجاجی برکند طاوس نر پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه. منوچهری. بلغم زجاجی بلغمی باشد که چون آبگینه گداخته گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گلودرد آفاق را از غبار لعابی زجاجی دهد روزگار. نظامی. رجوع به زجاجیه شود، یکی از هفت پردۀ چشم. (شرفنامۀ منیری) : جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است. حافظ. - بلغم زجاجی، بلغمی که سپیدی و شفافی شیشه دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). - پردۀ زجاجی، یکی از پرده های چشم است. رجوع به ’پرده’ شود. - جسم زجاجی، پردۀ هفتم چشم است. مادۀ سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کرۀ چشم واقع است و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی حاصل شده و مابین جلیدیه و شبکیه واقع است. (از تشریح میرزا علی ص 728). در جنین شریان زجاجی از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور مینماید. (از تشریح میرزا علی ص 728). رجوع به زجاجی، زجاجیه، پرده و چشم شود. - رطوبت زجاجی، که آنرا زجاجهالعین نیز نامند، از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است. در جوانی غلیظتر از پیری است. زیاد شفاف و اندکی مایل بکبودی است. بعقیدۀ ویرشو و کلیکر، در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشد، موجود است. و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کلسترین یافت شده است. حاجزهای غشائیه که از بشرۀ مخاطی مفروش شده اند... ممکن است که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است، بوجود آمده باشند. (از تشریح میرزا علی ص 220). رجوع به ناظم الاطباء (ذیل چشم) و نیز زجاج، زجاجی، پرده، چشم و جسم زجاجی در این لغت نامه شود. - زجاجی وش، آبگینه گین. مانند شیشه: گفت رخم گرچه زجاجی وش است ایمنی از ریش کسان هم خوش است. نظامی. - ، (بمجاز) ابر سیاه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - ، (بمجاز) شب تاریک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - ، (بمجاز) آسمان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - شریان زجاجی، از شریانهای کرۀ چشم است که در پرده عنبیه (یا قزحیه) وارد میشوند و دائرۀ شریانی احداث میکنند. شریان زجاجی در جنین، از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور میکند. (تشریح میرزا علی ص 727 و728). رجوع به کالبدشکافی سر و گردن تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 401 و زجاجی و پرده در این لغت نامه شود. - غشاء زجاجی، فالب آنرا کشف کرده است. این غشاء (پرده) ورقۀداخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید به روی محفظه برمیگردد. بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقۀ آن بقدام و دیگری بخلف جلیدیه میرود و این رای در این ایام بکلی مردود شده. سطح خارجی غشاء زجاجی املس، و از خلف بقدام مجاور شبکیه و منطقۀ زین و جلیدیه است. از سطح داخلی آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته، خانه هایی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند. این عقیدۀ دمور، پتی، زین، ساپی، برین وهانور است، ولی بومن و کلیکر و شارل ربن، این حجابها را منکرند. (از تشریح میرزا علی ص 729، 730). - مجرای زجاجی، مجرای مخصوصی که بعقیدۀ کلوله، شریان محفظه ای در جنین از آن عبور میکند، اما اغلب محققین در وجود این مجری تردید کرده اند. (از تشریح میرزا علی ص 729). - نقاب زجاجی، کنایت از پردۀ زجاجی چشم، زجاجیه، طبقۀ زجاجی: جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است. حافظ. رجوع به زجاج، زجاجی، پرده و ترکیب جسم زجاجی شود
منسوب به زجاج (شیشه، گوهر شفاف) ، آبگینه فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش. (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشندۀ شیشه. (منتخب اللغات). فروشندۀ آبگینه را زجاجی با ضم ’ز’ گویند. (از مصباح المنیر) ، از جنس زجاج. شیشه ای. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). از جنس شیشه ساخته شده، مانند شیشه، شفاف. غیر حاجز ماوراء. (از قاموس عصری، عربی - انگلیسی). آبگینه گین:قصر زجاجی، عمارت بلور. (ناظم الاطباء) : یا بمنقار زجاجی برکند طاوس نر پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه. منوچهری. بلغم زجاجی بلغمی باشد که چون آبگینه گداخته گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گلودرد آفاق را از غبار لعابی زجاجی دهد روزگار. نظامی. رجوع به زجاجیه شود، یکی از هفت پردۀ چشم. (شرفنامۀ منیری) : جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است. حافظ. - بلغم زجاجی، بلغمی که سپیدی و شفافی شیشه دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). - پردۀ زجاجی، یکی از پرده های چشم است. رجوع به ’پرده’ شود. - جسم زجاجی، پردۀ هفتم چشم است. مادۀ سریشمی بسیار شفافی است که در جزو خلفی کرۀ چشم واقع است و از رطوبتی موسوم به رطوبت زجاجی حاصل شده و مابین جلیدیه و شبکیه واقع است. (از تشریح میرزا علی ص 728). در جنین شریان زجاجی از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور مینماید. (از تشریح میرزا علی ص 728). رجوع به زجاجی، زجاجیه، پرده و چشم شود. - رطوبت زجاجی، که آنرا زجاجهالعین نیز نامند، از جنس نسوج نیست بلکه رطوبت صرف است. در جوانی غلیظتر از پیری است. زیاد شفاف و اندکی مایل بکبودی است. بعقیدۀ ویرشو و کلیکر، در آن عناصر نسج منضم که محتمل است از بقایای شریان زجاجی باشد، موجود است. و در این رطوبت گلبول سفید و بندرت کلسترین یافت شده است. حاجزهای غشائیه که از بشرۀ مخاطی مفروش شده اند... ممکن است که از تغییر شکل گلبولهای سفیدی که در حالت طبیعی در این رطوبت است، بوجود آمده باشند. (از تشریح میرزا علی ص 220). رجوع به ناظم الاطباء (ذیل چشم) و نیز زجاج، زجاجی، پرده، چشم و جسم زجاجی در این لغت نامه شود. - زجاجی وش، آبگینه گین. مانند شیشه: گفت رخم گرچه زجاجی وش است ایمنی از ریش کسان هم خوش است. نظامی. - ، (بمجاز) ابر سیاه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - ، (بمجاز) شب تاریک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - ، (بمجاز) آسمان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به پرده شود. - شریان زجاجی، از شریانهای کرۀ چشم است که در پرده عنبیه (یا قزحیه) وارد میشوند و دائرۀ شریانی احداث میکنند. شریان زجاجی در جنین، از قدام بخلف از جسم زجاجی عبور میکند. (تشریح میرزا علی ص 727 و728). رجوع به کالبدشکافی سر و گردن تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 401 و زجاجی و پرده در این لغت نامه شود. - غشاء زجاجی، فالب آنرا کشف کرده است. این غشاء (پرده) ورقۀداخلی شبکیه را مفروش نموده مهندم بر رطوبت زجاجی است و چون باکلیل هدبی رسید به روی محفظه برمیگردد. بعضی گمان کرده اند که غشاء زجاجی دو ورقه شده یک ورقۀ آن بقدام و دیگری بخلف جلیدیه میرود و این رای در این ایام بکلی مردود شده. سطح خارجی غشاء زجاجی املس، و از خلف بقدام مجاور شبکیه و منطقۀ زین و جلیدیه است. از سطح داخلی آن استطاله های عدیده بدرون رطوبت زجاجیه رفته، خانه هایی را که کم یا زیاد منتظمند محدود میکند. این عقیدۀ دمور، پتی، زین، ساپی، برین وهانور است، ولی بومن و کلیکر و شارل ربن، این حجابها را منکرند. (از تشریح میرزا علی ص 729، 730). - مجرای زجاجی، مجرای مخصوصی که بعقیدۀ کلوله، شریان محفظه ای در جنین از آن عبور میکند، اما اغلب محققین در وجود این مجری تردید کرده اند. (از تشریح میرزا علی ص 729). - نقاب زجاجی، کنایت از پردۀ زجاجی چشم، زجاجیه، طبقۀ زجاجی: جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است. حافظ. رجوع به زجاج، زجاجی، پرده و ترکیب جسم زجاجی شود
ابراهیم بن یوسف بن محمد، مکنی به ابواسحاق و مشهور به زجاجی. از اکابر عرفای عهد متوکل عباسی (232- 247هجری قمری) و از اصحاب شیخ ابوحفص نیشابوری و جنید بغدادی بود. (از ریحانه الادب - از نامۀ دانشوران ج 2 ص 142). رجوع به ابراهیم بن یوسف شود ابوالعباس نحوی. همزمان ابن الرومی، اخفش و قاسم بن عبید بوده است. رجوع به خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 199 شود فضل بن احمد بن محمد. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
ابراهیم بن یوسف بن محمد، مکنی به ابواسحاق و مشهور به زجاجی. از اکابر عرفای عهد متوکل عباسی (232- 247هجری قمری) و از اصحاب شیخ ابوحفص نیشابوری و جنید بغدادی بود. (از ریحانه الادب - از نامۀ دانشوران ج 2 ص 142). رجوع به ابراهیم بن یوسف شود ابوالعباس نحوی. همزمان ابن الرومی، اخفش و قاسم بن عبید بوده است. رجوع به خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 199 شود فضل بن احمد بن محمد. (منتهی الارب) (از تاج العروس)