- دثه
- چایمان سبک سرما خوردگی
معنی دثه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
تتمه ریسمان و ابریشمی که پس از آن که جولاهه جامه تافته را از آن ببرد بعرض کار در نورد بماند، گلوله ریسمانی
چشم چران، هرزه و ولگرد
آلت دمیدن
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
باریکی، دقت
دفته دفتین
بر نام زنی از تیره ی} عجل {که از بسیار گولی نام او بر سر زبان هاست
دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند
خونبهای کشته دادن، خونبها دادن
خون بها
هر قسمت ده تائی از چیزی
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
بدن، تن، کالبد، تنه، قامت، پیکر
کنیز، جاریه، پرستار، خادمه
ستبرای تاریکی
چرک جامه، لشکر بسیار بسیار، داراک بسیار، داراک گردانی
ظرف چرمی یا فلزی که در آن روغن یا چیز دیگر بریزند
مونث شث و کبت (زنبورعسل)، گوزدشتی
سکو، تختگاه، دکان کوچک
پرخشم، خشمناک، خشم آلود
دد، جانور درنده مانند شیر، پلنگ و گرگ برای مثال که گویی که پرورد خواهد تو را / کدامین دده خورد خواهد تو را (نظامی۵ - ۷۷۸)
زمزمه، آواز، بانگ شادی و طرب، شادی و نشاط، برای مثال حاش للّه گر کند پیوند با طبع تو غم / طبع غم را از نشاط تو پدید آید دنه (کمال الدین اسماعیل - ۴۷۴)
روستا، ده، قریه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
عدد ده، برای مثال اخترانند آسمانشان جایگاه / هفت تابنده روان در دو و داه (رودکی - ۵۳۹)
کنیزک، پرستار، دایه،برای مثال با نوبتت فلک به صدا هم سخن شده / با نوبتیت گفته که خورشیده داه توست (انوری - ۵۴) ، کنایه از فرومایه، کنایه از پریشان خاطر، حامله، آبستن
کنیزک، پرستار، دایه،
باد شدید همراه با برف، باد و برف و سرما، برای مثال و گر گوسپندی برند از رمه / به تیره شب و روزگار دمه (فردوسی - ۶/۵۵۵)
بخار، دم، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند، آلت دمیدن، برای مثال نقد را سکه در عیار آورد / دمه و کوره را به کار آورد (امیرخسرو- مجمع الفرس - دمه)
دم، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر، برای مثال دمه بر در کشیده تیغ پولاد / سر نامحرمان را داده بر باد (نظامی۲ - ۱۵۶)
بخار، دم، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند، آلت دمیدن،
دم، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر،
کنیزی که مسئول پرورش و بزرگ کردن اطفال است، دایه
شکم باره، چلاس
کنایه از چشم چران
کنایه از هرزه، ولگرد
قاقم، جانوری گوشت خوار شبیه سمور و به اندازۀ گربه، با پاهای کوتاه، دم دراز و پوست نرم زرد یا قهوه ای که زیر گردن و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دستکش درست می کنند
کنایه از چشم چران
کنایه از هرزه، ولگرد
قاقم، جانوری گوشت خوار شبیه سمور و به اندازۀ گربه، با پاهای کوتاه، دم دراز و پوست نرم زرد یا قهوه ای که زیر گردن و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دستکش درست می کنند
زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه، راه میان دو کوه
دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفتین، بفتری، بف
گوشت بن دندان