جدول جو
جدول جو

معنی دتکه - جستجوی لغت در جدول جو

دتکه
تأخیر زمانی در انفجار چاشنی تفنگ که گاه موجب فرار شکار شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درکه
تصویر درکه
ته، نشیب، طبقه و پله رو به سرازیری و نشیب، طبقۀ دوزخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چتکه
تصویر چتکه
چرتکه، چهارچوبۀ کوچکی که دارای چند رشته مهره های چوبی به سیم کشیده است و در حساب کردن برای عمل جمع وتفریق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(دِ کَ)
حلقۀ زه و وتر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حلقۀ زه کمان که در فرضه افکنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دوالی که بدان زه کمان را پیوند کنند، پاره ای ازرسن و جز آن که بدان تنگ اسپ و شتر را اگر کوتاه باشد پیوند نمایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
گروه شتران. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، باران که به یک بار آید. (منتهی الارب). یک بار باران آمدن. (از اقرب الموارد). دعقه. و رجوع به دعقه شود، جانب و راه. (منتهی الارب). جانب و جهت راه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ کَ)
یکی از هتک. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به هتک شود
لغت نامه دهخدا
(لُ کَ / کِ)
لتکا. زورق. کرجی. رجوع به لتکا شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ کَ)
دابه ای است کوچک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ماکیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان شینتال بخش سلماس شهرستان خوی با 132 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ)
جمع واژۀ کثرت دیک، خروس. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ / کِ)
کلاهی که بر سر خانمهای سلسلۀ قاجاریه می گذاشتنداسمش دنکه بود و نام این گلین ها (عروس ها) دنکه گلین (عروس تاجدار) . (از تاریخ عضدی). ظاهراً کلمه صورت دیگر دنگه ترکی باشد به معنی برجسته و بلند
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ کَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. واقع در 9 تا 14 هزارگزی باختر کرمانشاه و 2 الی 5 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرمانشاه به شاه آباد، با 740 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و قنوات. تابستان از راه شوسه اتومبیل می توان برد. این ده در شش محله بفاصله یک الی 3 هزار گز واقع است که نام آنها بقرار ذیل است: درکۀ غلامعلی، درکۀ چشمه سعید، درکۀ محمدعلی، درکۀ خلیفه قلی، درکۀ حسن خان، درکۀ ملاعلی کرم، و بترتیب سکنۀ آنها 120، 700، 150، 90، 110، 200 تن است و فقط درکۀ ملاعلی کرم باغ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
از: در، مخفف دره + که (ک / ک ) علامت تصغیر، و آن نام قریه ای است کوهستانی به شمال غربی تهران نزدیک اوین. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسم دره ای است از کوه شمیران در بلوک شمیران تهران که قرای آن درکه و اوین و در جنوب آنها ونک است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ کَ)
درکه. منزلت، هرگاه نزول آن در نظر گرفته شود و بادر نظر گرفتن صعود آن درجه خواهد بود. ج، درکات. و درکات النار منازل اهل آتش و جهنم است، و گویند الجنه درجات و النار درکات. (از اقرب الموارد). پایۀ زیرین و طبقۀ دوزخ. (غیاث) (ناظم الاطباء) : بدانم که با این مشتی خاک لطف خداوندی چه فضلها کرده و از کدام درکه به کدام درجه رسانیده. (مرصاد العباد). لظی، درکه ای در دوزخ. (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
عصای کوچک و ستبر. این لفظ ترکی است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ کَ)
جمع واژۀ دک ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دک ّ شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری بزرگ بوده است از ولایات هند در کنار رودی بزرگ. جهانگیربن اکبرشاه بابری در آبادی آن کوشید و وسعت داد و به ’جهانگیری نگر’ موسوم نمود، زیرا که نگر در هندی به معنی شهر است. از کثرت استعمال ’جها’ از میان رفته ’نگیرنگر’ گویند. پارچه های لطیف سفید ممتاز در آن بافند و باطراف برند و شهر سلحت از توابع داکه است و حصیر ممتاز در آن بافند و عود سلحتی منسوب به آن شهر است و تباشیر اعلی از آنجا حاصل شود و در داکه بیست هزار خانه عالی است. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ کَ)
کوچکترین نوع مرغابی در سواحل بحر خزر است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ کِ)
دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد، واقع در 28 هزارگزی شمال خاوری گیلان و کنار راه فرعی گل کش به قیطون. این ناحیه در دشت واقع و هوایش معتدل است. بآنجا100 تن سکونت دارند که بزبان کردی تکلم میکنند. آب آنجا از چاه، محصولاتش غلات دیم و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. مردم آن ناحیه از طایفۀ منیشی ازاصل کلهر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ کَ)
پاره. بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قسمتی از چیزی بریده. ج، بتک و از آن است: و انفلت منه الطائر و فی یده بتکه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اشکوب زیرین، اشکوب دوزخ زیرین زیر پایه، ته تک، فرود در تازی درکه زیر، پایه های پایه و درجه زبر پایه ته تک، نشیب سرازیری، طبقه پایین، طبقه دوزخ جمع درکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتکه
تصویر هتکه
پرده دریدگی رسوایی، پاسی از شب زهپرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتکه
تصویر لتکه
لتکا بنگرید به لتکا کرجی قایق بلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دتکته
تصویر دتکته
فرانسوی آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
چهار چوبه ای که دارای چند رشته مهره های چوبین بسیم کشیده است و بدان اعداد را محاسبه و جمع و تفریق کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوکه
تصویر دوکه
بدی، دشمکنی، خرما بن هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درکه
تصویر درکه
((دَ رَ کِ))
ته، سرازیری، طبقه دوزخ، جمع درکات
فرهنگ فارسی معین
دوگانگی در گفتار
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ی کم عمق
فرهنگ گویش مازندرانی
افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
به درک، به جهنم، باداباد
فرهنگ گویش مازندرانی
چرتکه
فرهنگ گویش مازندرانی
دکه، باجه
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار کم، کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
نام آبادیی از کاری چی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی