جدول جو
جدول جو

معنی دبیق - جستجوی لغت در جدول جو

دبیق
(تَعْ)
پر شدن حوض. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
دبیق
(دَ)
شهریست به مصر. از آنجاست جامه های دبیقی. (منتهی الارب). شهرکی بوده است میان فرماء و تنیس از اعمال مصر و ثیاب دبیقی به آن منسوبست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دبیق
پارسی تازی گشته دیبه دیبه دیبا
تصویری از دبیق
تصویر دبیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دبیر
تصویر دبیر
کسی که در دبیرستان شاگردان را درس بدهد، نویسنده، منشی
دبیر فلک: کنایه از سیارۀ عطارد
دبیر آسمان: کنایه از سیارۀ عطارد، دبیر فلک
فرهنگ فارسی عمید
نوعی پارچۀ ابریشمی بسیار لطیف که در قرون وسطی در دبیق مصر بافته می شده و بسیار گران بها بوده و بیشتر از آن عمامه تهیه می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
نکتۀ باریک، کار پوشیده و دشوار، امر غامض، باریک، کم، هر چیز نرم، آرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبیب
تصویر دبیب
خزیدن، نرم رفتن، خزیدن بر روی زمین مانند خزیدن مار، روی دست و پا راه رفتن، حشرات ریز که بر روی آب پرواز کنند، چیزی که آن را نرم کوفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبیت
تصویر دبیت
نوعی پارچۀ نخی ساده که بیشتر آستر لباس می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
به سریش استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکار کردن به سریشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکار کردن با دبق. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تدبّق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دحیق
تصویر دحیق
دور، چشم کم سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیق
تصویر لبیق
زیرک کاردان، چرب سخن، جامه چسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیق
تصویر طبیق
تسویی از شب هاسری از شب
فرهنگ لغت هوشیار
خزیدن، نرم کوفته (با این آرش پارسی است برهان)، کهنگی جامه، هنایش می، هنایش بیماری -6 هنایش -7 آزار خزیدن بنرمی رفتن، هر چیزی که آن را نرم کوفته باشند، هوام ریز که در آب پرواز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیر
تصویر دبیر
نویسنده، کاتب، منشی، ادیب، معلم، باسواد، قلمزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیق
تصویر دنیق
گول آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیت
تصویر دبیت
نوعی از پارچه نخی ساده که بیشتر آستر لباس کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
باریک از هر چیز، لطیف و تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیقی
تصویر دبیقی
پرند مسری، از مردم دبیق شهری است در مسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیر
تصویر دبیر
((دَ))
نویسنده، کاتب، کسی که در دبیرستان تدریس کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبیت
تصویر دبیت
((دَ))
نوعی پارچه نخی که بیشتر برای آستر لباس از آن استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
((دَ))
باریک، نازک، خرد، کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبیب
تصویر دبیب
خزیدن، به نرمی رفتن، هر چیزی که آن را نرم کوفته باشند، هوام ریز که در آب پرواز کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبیقی
تصویر دبیقی
((دَ))
پارچه ای است از نوع حریر نازک که در مصر می بافند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
درست تیزنگر، ریزبین، باریک بین، مو به مو، تیزنگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
Elaborate, Exact, Accurate, Exacting, Fastidious, Meticulous, Observant, Precise, Prudent, Rigorous, Thorough
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
précis, élaboré, exact, exigeant, méticuleux, observateur, prudent, rigoureux, approfondi
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
точный , подробный , требовательный , придирчивый , тщательный , внимательный , предусмотрительный , строгий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
genau, ausführlich, anspruchsvoll, pedantisch, akribisch, aufmerksam, präzise, klug, rigoros, gründlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
точний , детальний , вимогливий , прискіпливий , ретельний , спостережливий , обачний , суворий , ретельний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
dokładny, szczegółowy, wymagający, pedantyczny, uważny, precyzyjny, ostrożny, rygorystyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
精确的 , 详细的 , 严格的 , 一丝不苟的 , 细心的 , 谨慎的 , 彻底的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
preciso, elaborado, exato, exigente, meticuloso, observante, prudente, rigoroso, minucioso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
accurato, elaborato, esatto, esigente, meticoloso, osservante, preciso, prudente, rigoroso, approfondito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
preciso, elaborado, exacto, exigente, meticuloso, observante, prudente, riguroso, minucioso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دقیق
تصویر دقیق
nauwkeurig, gedetailleerd, exact, veeleisend, pietluttig, oplettend, precies, voorzichtig, rigoureus, grondig
دیکشنری فارسی به هلندی