بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، برواره، غرفه
بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پَربار، پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَربار، بَروارِه، غُرفِه
نام خانواده ای نامور به قزوین بروزگار حمدالله مستوفی و پیش از وی. مستوفی در تاریخ گزیده آرد مردمان عالم و صالح بودند از ایشان مولانای سعید استاد علماء زمان نجم الدین علی بن عمر الکاتبی عدیم المثل بود و از وصف مستغنی. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 844 و 845)
نام خانواده ای نامور به قزوین بروزگار حمدالله مستوفی و پیش از وی. مستوفی در تاریخ گزیده آرد مردمان عالم و صالح بودند از ایشان مولانای سعید استاد علماء زمان نجم الدین علی بن عمر الکاتبی عدیم المثل بود و از وصف مستغنی. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 844 و 845)
دهی است از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا. در 6 هزارگزی جنوب داراب و نقش شاپور. جلگه. گرمسیر و مالاریائی. دارای 67 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و محصول آنجاغلات و برنج و حبوبات و شغل اهالی آن زراعت و قالی بافی و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا. در 6 هزارگزی جنوب داراب و نقش شاپور. جلگه. گرمسیر و مالاریائی. دارای 67 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و محصول آنجاغلات و برنج و حبوبات و شغل اهالی آن زراعت و قالی بافی و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نجم الدین قزوینی از خانوادۀ دبیران آن شهر و از یاران و دستیاران خواجه نصیرالدین طوسی و مؤیدالدین عروضی در ساختن زیج خاقانی بفرمان هلاکوخان مغول است و بدین تقدیر از دانشمندان قرن هفتم هجری قمری بشمارست. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 581). و رجوع به دبیر نجم الدین علی بن عمر... شود
نجم الدین قزوینی از خانوادۀ دبیران آن شهر و از یاران و دستیاران خواجه نصیرالدین طوسی و مؤیدالدین عروضی در ساختن زیج خاقانی بفرمان هلاکوخان مغول است و بدین تقدیر از دانشمندان قرن هفتم هجری قمری بشمارست. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 581). و رجوع به دبیر نجم الدین علی بن عمر... شود
به لغت نبطی گیاهی که از هند خیزد، ساقش بقدر ذرعی و خشبی و اسافل شاخهای او خاردار و برگش بسیار سبز و ریزه و ثمرش بی گل شبیه به ثمر گیاه پنبه و در جوف او تخم او مدور و تیره رنگ و در طعم و بو با تندی اندک تلخی و اطعمه را خوش طعم میسازد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). دبیداریا
به لغت نبطی گیاهی که از هند خیزد، ساقش بقدر ذرعی و خشبی و اسافل شاخهای او خاردار و برگش بسیار سبز و ریزه و ثمرش بی گل شبیه به ثمر گیاه پنبه و در جوف او تخم او مدور و تیره رنگ و در طعم و بو با تندی اندک تلخی و اطعمه را خوش طعم میسازد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). دبیداریا
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 150هزارگزی جنوب کهنوج و 4هزارگزی باختر راه مالرو مارز انگهران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 150هزارگزی جنوب کهنوج و 4هزارگزی باختر راه مالرو مارز انگهران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
تیر پرتاب، مقداری از مسافت که یک تیر را چون بیفکنند پیماید، به مسافت پرتاب تیری، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : از آن بیشه برتر یکی تیروار یکی کوه بینی سیه تر ز قار، فردوسی، گشته پران از کف او نیزه و زوبین و تیغ در هوا ده تیروار راست در ده تیروار، مسعودسعد، اصلاح زهره آن است که هر دو سر آن ببندند و در آب بجوشانند چندانکه مردی دو تیروار برود یا سه تیروار پس از آن به سایه خشک کنند و نگاهدارند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی) و آوازاو (ملک ماران) از یک تیروار بکشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تیرمانند، راست چون تیر، همانند تیر در راستی: کمانم از پی آن تیروار قامت او وزو مرا همه درد و غم است قسمت وتیر، سوزنی، رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
تیر پرتاب، مقداری از مسافت که یک تیر را چون بیفکنند پیماید، به مسافت پرتاب تیری، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : از آن بیشه برتر یکی تیروار یکی کوه بینی سیه تر ز قار، فردوسی، گشته پران از کف او نیزه و زوبین و تیغ در هوا ده تیروار راست در ده تیروار، مسعودسعد، اصلاح زهره آن است که هر دو سر آن ببندند و در آب بجوشانند چندانکه مردی دو تیروار برود یا سه تیروار پس از آن به سایه خشک کنند و نگاهدارند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی) و آوازاو (ملک ماران) از یک تیروار بکشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تیرمانند، راست چون تیر، همانند تیر در راستی: کمانم از پی آن تیروار قامت او وزو مرا همه درد و غم است قسمت وتیر، سوزنی، رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
مقابل زودگوار. دشوارگوار. سنگین. ثقیل. دیرهضم. گران. بطی ءالهضم. بطی ءالانهضام. عسرالانهضام. عسرالهضم. (یادداشت مؤلف). دیرهضم. (آنندراج) : رودگانی و شکنبه و معده این همه عصب است و سخت و دیرگوار. (الابنیه عن حقایق الادویه). و گوشت گاو را غذایش بسیار است و غلیظ و دیر گواراست. (الابنیه عن حقایق الادویه)
مقابل زودگوار. دشوارگوار. سنگین. ثقیل. دیرهضم. گران. بطی ءالهضم. بطی ءالانهضام. عسرالانهضام. عسرالهضم. (یادداشت مؤلف). دیرهضم. (آنندراج) : رودگانی و شکنبه و معده این همه عصب است و سخت و دیرگوار. (الابنیه عن حقایق الادویه). و گوشت گاو را غذایش بسیار است و غلیظ و دیر گواراست. (الابنیه عن حقایق الادویه)
مانند اسیر: تا گردانم اسیروارش توزیع کنم ز هر دیارش. نظامی، ضمیر فاعلی برای مفرد مغایب، چنانکه امروز مردم طهران گویند: بمن گفتش بیا، یعنی او بمن گفت: اشک باریدش و نیوشه (ظ: شنوشه) گرفت باز بفزود گفته های دراز. طاهر فضل. ، ضمیر اضافی، که مضاف الیه واقع شود: چشمش، پایش، بمعنی چشم او، پای او، و در این صورت ضمیر ملکی است: کسی کو بپرهیزد از بدمنش نیالاید اندر بدیها تنش. فردوسی. جامه اش دوزد بگوید تار نیست خانه اش سوزد بگوید نار نیست. مولوی. میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرش گرچه در شیوه گری هر مژه اش قتالی است. حافظ. فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش. حافظ. ’اش’ که به آخر کلمه ملحق شود، همزۀ آن ساقط گردد: روزم از دودش چون نیم شب است شبم از بادش چون شاوغرا. ابوالعباس. ولی اگر کلمه مختوم به های غیرملفوظ باشد همزۀ آن بجا ماند: زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون زحلق مرغ بساعت فروچکیدی خون. کسائی مروزی. نوبت هدهد رسید و پیشه اش وآن بیان صنعت و اندیشه اش. مولوی. و گاه در شعر که همزه خوانده نمیشود، درتحریر نیز همزه را ساقط کنند: پیشه ش. و رجوع به ’ش’شود
مانند اسیر: تا گردانم اسیروارش توزیع کنم ز هر دیارش. نظامی، ضمیر فاعلی برای مفرد مغایب، چنانکه امروز مردم طهران گویند: بمن گفتش بیا، یعنی او بمن گفت: اشک باریدش و نیوشه (ظ: شنوشه) گرفت باز بفزود گفته های دراز. طاهر فضل. ، ضمیر اضافی، که مضاف الیه واقع شود: چشمش، پایش، بمعنی چشم او، پای او، و در این صورت ضمیر ملکی است: کسی کو بپرهیزد از بدمنش نیالاید اندر بدیها تنش. فردوسی. جامه اش دوزد بگوید تار نیست خانه اش سوزد بگوید نار نیست. مولوی. میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرش گرچه در شیوه گری هر مژه اش قتالی است. حافظ. فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش. حافظ. ’اش’ که به آخر کلمه ملحق شود، همزۀ آن ساقط گردد: روزم از دودش چون نیم شب است شبم از بادش چون شاوغرا. ابوالعباس. ولی اگر کلمه مختوم به های غیرملفوظ باشد همزۀ آن بجا ماند: زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون زحلق مرغ بساعت فروچکیدی خون. کسائی مروزی. نوبت هدهد رسید و پیشه اش وآن بیان صنعت و اندیشه اش. مولوی. و گاه در شعر که همزه خوانده نمیشود، درتحریر نیز همزه را ساقط کنند: پیشه ش. و رجوع به ’ش’شود
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. در 14000گزی جنوب باختر آبیک. دارای 114 تن سکنه. آب از قنات. محصول غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه مالرواست و از طریق باقرآبادمیتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. در 14000گزی جنوب باختر آبیک. دارای 114 تن سکنه. آب از قنات. محصول غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه مالرواست و از طریق باقرآبادمیتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
شغل و کار و عمل، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شغل و کار، (رشیدی) : ندارد مشتری بر برج کیوان جز افزون دگر کار و بیاوار، عنصری، من نقش همی بندم و تو جامه همی باف این است مرا با تو همه کار و بیاوار، ناصرخسرو، زین بیش جز از وفای آزادان کاریش نبود نه بیاواری، ناصرخسرو، خردمند با اهل دنیا برغبت نه صحبت نه کار و بیاوار دارد، ناصرخسرو
شغل و کار و عمل، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شغل و کار، (رشیدی) : ندارد مشتری بر برج کیوان جز افزون دگر کار و بیاوار، عنصری، من نقش همی بندم و تو جامه همی باف این است مرا با تو همه کار و بیاوار، ناصرخسرو، زین بیش جز از وفای آزادان کاریش نبود نه بیاواری، ناصرخسرو، خردمند با اهل دنیا برغبت نه صحبت نه کار و بیاوار دارد، ناصرخسرو