جدول جو
جدول جو

معنی دبیر - جستجوی لغت در جدول جو

دبیر
نویسنده، کاتب، منشی، ادیب، معلم، باسواد، قلمزن
تصویری از دبیر
تصویر دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
دبیر
کسی که در دبیرستان شاگردان را درس بدهد، نویسنده، منشی
دبیر فلک: کنایه از سیارۀ عطارد
دبیر آسمان: کنایه از سیارۀ عطارد، دبیر فلک
تصویری از دبیر
تصویر دبیر
فرهنگ فارسی عمید
دبیر
((دَ))
نویسنده، کاتب، کسی که در دبیرستان تدریس کند
تصویری از دبیر
تصویر دبیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دبیره
تصویر دبیره
رسم الخط، فونت، خط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دبیری
تصویر دبیری
نویسندگی منشی گری محرری، شغل دبیر معلمی مدارس متوسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیری
تصویر دبیری
شغل و عمل دبیر، نویسندگی، منشی گری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدبیر
تصویر تدبیر
راهکار، چاره اندیشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادبیر
تصویر ادبیر
بخت برگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدبیر
تصویر تدبیر
اندیشه کردن در عاقبت کار، تامل و تفکر و اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبیر
تصویر ادبیر
نحوست، بدبختی، بخت برگشتگی، برای مثال در جهان چندان که گویی بی شمار / نیستی و محنت و ادبیر هست (انوری - ۵۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدبیر
تصویر تدبیر
به پایان کاری نگریستن و در آن اندیشیدن، برای انجام دادن امری فکر و دقت به کار بردن و توجه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادبیر
تصویر ادبیر
((اِ))
نحوست، بدبختی، منحوس، بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدبیر
تصویر تدبیر
((تَ))
به پایان کاری اندیشیدن، اندیشیدن، مشورت کردن، پایان بینی، شور، مشورت
فرهنگ فارسی معین
การมีไหวพริบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
বুদ্ধিমত্তা
دیکشنری فارسی به بنگالی