جدول جو
جدول جو

معنی دبک - جستجوی لغت در جدول جو

دبک
(تَ عَوْ وُ)
حرکت دادن پا و آوا برآوردن با کشیدن پای بر زمین. (از دزی ج 1 ص 424) ، بر زمین افکندن به نیرو: دبکه علی الارض. (دزی ج 1 ص 424) ، پر کردن ظرفی با فشار: دبک الوعاء. (دزی ج 1 ص 424)
لغت نامه دهخدا
دبک
دیو کوچک، نوعی گندم که خوردن آن گیجی آورد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ببک
تصویر ببک
(پسرانه)
مردمک چشم
فرهنگ نامهای ایرانی
(دَ کَ)
درشت پوست زشت رو. (منتهی الارب).
- ام دبکل، کفتارست. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَوْ وُ)
گرد آوردن شتران پراکنده را از اطراف. (آنندراج) (ازمنتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ یِ بِ گَ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 21هزارگزی جنوب باختری قره آغاج و 51هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب. کوهستانی معتدل دارای 34 سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و بزرک شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
دهی از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. در 14/5 هزارگزی جنوب ورزقان و 13 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر. کوهستانی و معتدل با سکنه 37. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی گلیم بافی و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
دهی از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. کوهستانی، معتدل. دارای 235 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
دهی از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب در 22هزارگزی شمال خاوری سراب و 9هزارگزی شوسۀ سراب اردبیل کوهستانی معتدل دارای 82 سکنه. آب آن از نهر و چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
دهی از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر خیاو در 8 هزار گزی جنوب باختری خیاو و 6هزارگزی شوسه خیاو به اهر. جلگه معتدل دارای 233 سکنه. آب آن از مشکین چای و بیگلوسوئی (یارلقان). محصول آنجا غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پوست باز کردن، خوردن مانه کاچار (اسباب خانه) پارسی است تلخی تلخ مزگی آنکه بتلخی زند: چای دبش، کامل از جاهلهای دبش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهک
تصویر دهک
آس کردن، شکستن، نزدیکی با زن، جمع دهوک، شکننده ها آس کننده ها
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس و فرومایه بیخ انگور راه آسمانی اختر راه، مرغوله (زلف مجعد)، کوهه خیزابه بریدن، گردن زدن، دولا دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبک
تصویر خبک
فشردن گلو، خفه کردن فشردگی گلو خفگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبا
تصویر دبا
زه پر موی کدو از گیاهان کدو
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه، دوساب شیره گروه مردم بسیار بارانی آسمان بارانی شیره خرما دوشاب خرما، شیره انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبز
تصویر دبز
کلفتی، ستبری، غلظت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبر
تصویر دبر
پس، نشستنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبج
تصویر دبج
نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبی
تصویر دبی
رفتار نرم، ملخ، مورچه فرانسوی آبدهی (قریب) زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تنبک، دهلی، دم دراز از چوب و یا سفال که در زیر بغل گرفته می نوازند دهلی است که از چوب و سفال سازند و بازیگران در زیر بغل گرفته نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعک
تصویر دعک
ستیزه جو سرگین گردان از جانوران، سست ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیک
تصویر دیک
خروس، مهربان، بهار، دیگپایه خروس خروه
فرهنگ لغت هوشیار
مالش دادن، مالیدن بر ماسیدن به دست مالیدن، مالش دادن (مالش - تنبیه)، ادب کردن، آزمودگی آفتاب زردی، سیاهی، نرمی، سستی بدست مالیدن مالش دادن، مالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشک
تصویر دشک
رشته تابیده که بر سوزن کشند، ریسمان خام. تشک
فرهنگ لغت هوشیار
دهلی است که از چوب و سفال سازند و بازیگران در زیر بغل گرفته نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمک
تصویر دمک
ساییدن، آرد کردن ، استوار کردن، تابانیدن تاب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسک
تصویر دسک
رشته و ریسمان تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، در یافت اندر یافت. نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزک
تصویر دزک
دستارچه دستمال روپاک. دز کوچک قلعه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
غده کوچک، آبله که بسبب کار کردن و راه رفتن پدید آید تاول، گرهی که در وقت تابیدن ریسمان ابریشم و مانند آن بر آنها افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبک
تصویر آبک
جیوه، سیماب، آبق، زیبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبه
تصویر دبه
ظرف چرمی یا فلزی که در آن روغن یا چیز دیگر بریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درک
تصویر درک
دریافت، گیرایی، یادگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبک
تصویر آبک
آبق
فرهنگ واژه فارسی سره