زردشتی گری، کنایه از کافری، (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب، برای مثال دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابن یمین - ۵۴۶)
زردشتی گری، کنایه از کافری، (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب، برای مِثال دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابن یمین - ۵۴۶)
دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج واقع در 23 هزارگزی شمال باختر رزاب و 9 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو مریوان به رزاب، با 500 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج واقع در 23 هزارگزی شمال باختر رزاب و 9 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو مریوان به رزاب، با 500 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
منسوب است به دبر که دهی است به یمن و از آنجاست اسحاق بن ابراهیم بن عباد محدث. (منتهی الارب) منسوب است به دبر که قریه ای است از قراء صنعاء یمن. (الانساب سمعانی)
منسوب است به دَبَر که دهی است به یمن و از آنجاست اسحاق بن ابراهیم بن عباد محدث. (منتهی الارب) منسوب است به دبر که قریه ای است از قراء صنعاء یمن. (الانساب سمعانی)
رائی که بعد فوت حاجت در دل آید. (منتهی الارب) ، نماز که در آخر وقت گزارده شود. (و در این معنی بسکون وسط نیز آید نه بفتحین که آن لحن محدثان است). (منتهی الارب)
رائی که بعد فوت حاجت در دل آید. (منتهی الارب) ، نماز که در آخر وقت گزارده شود. (و در این معنی بسکون وسط نیز آید نه بفتحین که آن لحن محدثان است). (منتهی الارب)
ظرفی باشد که شراب در آن کنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). ظرفی است شراب را چون کپ: دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آنک هرچ آید از تو آن نبود غیر گبرکی. ابن یمین فریومدی (از آنندراج)
ظرفی باشد که شراب در آن کنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). ظرفی است شراب را چون کپ: دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آنک هرچ آید از تو آن نبود غیر گبرکی. ابن یمین فریومدی (از آنندراج)
هر چه منسوب به گبران است. (انجمن آرا) (آنندراج)، {{حاصل مصدر}} مجوسیّت. (مهذب الاسماء). زردشتی بودن: هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او (گشتاسب) کرد. (ترجمه طبری بلعمی). که دین مسیحا ندارد (شاپور شاه) درست ره گبرکی ورزد و زند و است. فردوسی. همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی درنوشتندشان. فردوسی. و زردشت حکیم در عهد وشتاسف آمد و کیش گبرکی آورد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 49). و چون دین گبرکی که زردشت آوردقبول کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 50). ابولؤلؤ... از ری قاشان بود از دیهی فین و بر گبرکی بایستاد. (مجمل التواریخ و القصص). هر رهی که جز ره مسلمانی است از جهودی و گبرکی و ترسایی... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 356). قتاده گفت در این آیت، دینها پنج است:اربعه، للشیطان، و واحد للرحمن، چهار دیو راست و یکی خدای راست. و آن چه خدای راست مسلمانی است و آنچه دیو راست این چهارگانه است، از جهودی و ترسایی و گبرکی و مشرکی... (تفسیر ابوالفتوح از مزدیسنا دکتر معین ص 285). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد وبه آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444). هر عاقل که به انصاف تأمل کند انکار نکند که در این اختیار مجبری به گبرکی بهتر مانندگی دارد که بر افضئی. (کتاب النقض ص 446) ... پس مجبری بهتر میماند به گبرکی در این صورت... (کتاب النقض ص 446). و چون درست شد که مذهب مجبران بگبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام. (کتاب النقض ص 446). از اقاصی و أدانی بسیط زمین و اطراق عالم نقش گبرکی بر میداشت. (کتاب النقض ص 534). تشبیه کردن این طریقه به گبرکی الا جحود محض و انکار صرف نباشد. (کتاب النقض ص 19). اهالی آن را تکلیف کرد تا از کیش مطهر حنفی با کیش نجس گبرکی آیند. (جهانگشای جوینی). مردان راه دین را در گبرکی کشیده رندان ره نشین را میخانه در گشاده. عطار. تو با مسواک و سجاده به خلوت سجده ای میکن که کیش گبرکی ما را بحمداﷲ میسر شد. مولوی
هر چه منسوب به گبران است. (انجمن آرا) (آنندراج)، {{حاصِل مَصدَر}} مجوسیّت. (مهذب الاسماء). زردشتی بودن: هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او (گشتاسب) کرد. (ترجمه طبری بلعمی). که دین مسیحا ندارد (شاپور شاه) درست ره گبرکی ورزد و زند و است. فردوسی. همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی درنوشتندشان. فردوسی. و زردشت حکیم در عهد وشتاسف آمد و کیش گبرکی آورد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 49). و چون دین گبرکی که زردشت آوردقبول کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 50). ابولؤلؤ... از ری قاشان بود از دیهی فین و بر گبرکی بایستاد. (مجمل التواریخ و القصص). هر رهی که جز ره مسلمانی است از جهودی و گبرکی و ترسایی... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 356). قتاده گفت در این آیت، دینها پنج است:اربعه، للشیطان، و واحد للرحمن، چهار دیو راست و یکی خدای راست. و آن چه خدای راست مسلمانی است و آنچه دیو راست این چهارگانه است، از جهودی و ترسایی و گبرکی و مشرکی... (تفسیر ابوالفتوح از مزدیسنا دکتر معین ص 285). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد وبه آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444). هر عاقل که به انصاف تأمل کند انکار نکند که در این اختیار مجبری به گبرکی بهتر مانندگی دارد که بر افضئی. (کتاب النقض ص 446) ... پس مجبری بهتر میماند به گبرکی در این صورت... (کتاب النقض ص 446). و چون درست شد که مذهب مجبران بگبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام. (کتاب النقض ص 446). از اقاصی و أدانی بسیط زمین و اطراق عالم نقش گبرکی بر میداشت. (کتاب النقض ص 534). تشبیه کردن این طریقه به گبرکی الا جحود محض و انکار صرف نباشد. (کتاب النقض ص 19). اهالی آن را تکلیف کرد تا از کیش مطهر حَنفی با کیش نجس گبرکی آیند. (جهانگشای جوینی). مردان راه دین را در گبرکی کشیده رندان ره نشین را میخانه در گشاده. عطار. تو با مسواک و سجاده به خلوت سجده ای میکن که کیش گبرکی ما را بحمداﷲ میسر شد. مولوی
دبوسک. گل نان کلاغ که بعربی خبازی گویند. (برهان). خبازی، بعضی گویند پنیرک است و آن نباتی باشد آفتاب پرست چه بهر طرف که آفتاب رود آن نبات روی بجانب آفتاب دارد و بعربی ملوکیه خوانند. (برهان). ملوکیه. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 412 شود
دبوسک. گل نان کلاغ که بعربی خبازی گویند. (برهان). خبازی، بعضی گویند پنیرک است و آن نباتی باشد آفتاب پرست چه بهر طرف که آفتاب رود آن نبات روی بجانب آفتاب دارد و بعربی ملوکیه خوانند. (برهان). ملوکیه. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 412 شود
عبدالعزیز بن عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز. کنیۀ او ابوالقاسم شهرت او دارکی و از بزرگان فقهای شافعی بود. فقه را از ابواسحاق مروزی و حدیث را از جد مادری خود حسن بن محمد دارکی آموخت. و سپس به بغداد رفت و بتدریس پرداخت. در گذشت او را در سال 375هجری قمری در بغداد نوشته اند. (از ریحانه الادب ج 2)
عبدالعزیز بن عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز. کنیۀ او ابوالقاسم شهرت او دارکی و از بزرگان فقهای شافعی بود. فقه را از ابواسحاق مروزی و حدیث را از جد مادری خود حسن بن محمد دارکی آموخت. و سپس به بغداد رفت و بتدریس پرداخت. در گذشت او را در سال 375هجری قمری در بغداد نوشته اند. (از ریحانه الادب ج 2)