جدول جو
جدول جو

معنی دببان - جستجوی لغت در جدول جو

دببان
(دَ بَ)
موی اولین کوچک و نرم. دبب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، انبوهی موی. دبب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلبان
تصویر دلبان
(دخترانه)
محافظ و نگهدارنده دل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دربان
تصویر دربان
کسی که جلو در سرا و کاخ نگهبانی کند، نگهبان در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبران
تصویر دبران
یکی از منازل قمر مشتمل بر پنج ستاره در برج ثور، ستاره ای در چشم صورت فلکی ثور، عین الثور
فرهنگ فارسی عمید
ماموری که در دژبانی برای مراقبت در کردار و رفتار سربازان و افسران گماشته می شود، نگهبان دژ، نگاهبان قلعه و حصار، کوتوال، قلعه بیگی، دژدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهبان
تصویر دهبان
نگهبان ده، کدخدا
فرهنگ فارسی عمید
(بَبْ با)
روش. طریقه. رسم. عادت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هم ببان واحد، یعنی به راه و طریقۀ واحد. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نگهبان ده. کدخدا. (از لغات مصوب فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آب (از بلوک شعیبه) بخش مرکزی شهرستان اهواز با 90 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
معرب از فارسی دیوان، شیاطین، (از المعرب جوالیقی ص 154)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قلعه بان. کوتوال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حاکم قلعه. (ناظم الاطباء). نگاهبان دژ. قلعه بیگی. دژدار:
دژ و گنج و دژبان سراسر تراست
چو آیی چنان کت مراد و هواست.
فردوسی.
مرا گفت شو سوی دژبان بگوی
که روز و شب آرام و خوشی مجوی.
فردوسی.
شوم سوی دژبان به پیغمبری
نمایم بدو مهر و انگشتری.
فردوسی.
چو دژبان چنین گفتنیها شنید
همه مهر انگشتری را بدید.
فردوسی.
کس آمد که دژبان این کوهسار
ستاده ست بر در به امید بار.
نظامی.
، در اصطلاح امروز نظامی هریک از افراد سازمان دژبانی. رجوع به دژبانی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از بخش داراب شهرستان فسا. با 248 تن سکنه. آب آن از رود خانه رودبال وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کوتوال. (یادداشت مرحوم دهخدا). دژبان. قلعه دار:
همانگه سوی دزبان کس فرستاد
که بختم دوش درخواب آگهی داد.
(ویس و رامین).
بدیدی دز از دز فرودآمدی
به دزبان بر از وی درود آمدی.
نظامی.
دزبانوی من ز دز گشاده
دزبان وی از دز اوفتاده.
نظامی (لیلی و مجنون ص 196).
و رجوع به دژبان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
یکی از منازل قمر و آن پنج ستاره است در ثور. (منتهی الارب). صورتی از صور فلکی مرکب از پنج ستاره در ثور. منزلیست از منزلهای ماه. (مهذب الاسماء). الدبران، منزل چهارم است از منازل قمر بعد ازثریا و پیش از هقعه. از منازل بیست و هشتگانه ماه و از رباطات است. منزل چهارم از منازل قمر و او ستاره ای است بزرگ و روشن و سرخ گون بر آن چشم گاو که سوی مشرق نهاده است. (التفهیم بیرونی). منزل چهارم است از منازل قمر و آن از آخر ثریاست تا بیست ویک درجه و بیست وپنج دقیقه و چهل ودو ثانیه از ثور و نزد احکامیان منزلی است نحس. منزل چهارم ماه. چهارمین از منازل قمر و آن یک ستاره است و آن بر جای چشم صورت ثورست و از این رو آنرا عین الثور گویند. نام ستاره ای از قدر اول که بمنزلۀ چشم ثور تخییل شده و آنرا عین الثور و حادی النجم و تالی النجم و سائق الثریا نیز نامند. فنیق. تابعالنجم. تالی النجم. مخدج. لسان البحر. الطیر. عین الثور را نیز دبران گویند که یک ستاره است. طیر. دیدۀ گاو. عقدالثریا. تویبع. تبع. (منتهی الارب). ستاره ای از قدر اول که برنگ اندکی بسرخی زند و در صورتی از صور فلکی هم بدین نام واقعست و آن یکی از چهار کوکب ملکی مصریان قدیم است و عرب جاهلیت بنام دبران خورشید را می پرستیدند ستاره ای در صورت ثور و آنرا عین الثور نیز نامند. کوکبی است از قدر اول از کواکب برج ثور و او یکی از منازل قمر است. (از جهان دانش). مجدح. (صبح الاعشی ج 2 ص 177). ابوالعجل. (المرصع). نظم. (منتهی الارب). عین الثور. (صبح الاعشی ج 2 ص 157). و آن یک کوکب است نیک روشن و سرخ. آن بجای چشم ثور واقع شده است. چون کسی بوقت طلوع آن او را بیند کور شود. (از غیاث اللغات). ستاره ای است روشن سرخ رنگ بر چشم ثورو با کواکب روی ثور بر شکل دالی است و روی او بطرف آن دال است و ماه گاه گاه او را بپوشاند و آن منزل چهارم است از منازل قمر و رقیب آن قلب است. (جهان دانش ص 117). کوگرد. (زمخشری از حاشیۀ یشتهای پورداود ص 327 ج 1). بزعم بارتولومه ستارۀ تویس (ستوئس) اوستا با دبران قابل انطباق است. (یشتها ج 1 ص 327 و ج 2 ص 355). و نیز رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 157 شود:
قصد دبران نیست سوی نیستی او
یاریگر او دان بحقیقت دبران را.
ناصرخسرو.
گرثورچو عقرب نشدی ناقص و یک چشم
بر قبضۀ شمشیر نشاندی دبران را.
انوری.
طالع او بطلوع دبران ادبار و عواء عواء خذلان منحوس شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 302). مجدح، دبران، یا ستاره ای است خرد میان دبران و ثریا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است هشت فرسنگی میانه جنوب و مغرب شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از نامهای اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان زیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 102هزارگزی جنوب خاوری خورموج و دامنۀ کوه ریز، با 185 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید نام زنی است از نژاد پیغامبران در دوران آشفتگی قوم بنی اسرائیل. (مجمل التواریخ و القصص ص 141). اما در مآخذ تاریخی و ازآن جمله تاریخ طبری نام وی بصورتهای دبورا و دلوان و دیوار ضبط شده است و صورت صحیح کلمه معلوم نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: در، باب + بان، پسوند حفاظت، حارس. حافظ. نگهبان در. قاپوچی. (ناظم الاطباء)، نگاهدارندۀ در. (از منتهی الارب)، آذن. بوّاب. (دهار)، ترّاع. حاجب. حدّاد. (منتهی الارب)، رزوبان. فیتق. (منتهی الارب)، بارسالار. سالاربار. و معرب آن دربان به فتح و یا به کسر دال است و جمع آن درابنه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، و جوالیقی در المعرب آنرا به فتح و ضم و کسر دال ضبط کرده است. (المعرب ص 140)، راجع به دربان و حاجب خلفا در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 138 شود:
ز دربان نباید ترا بارخواست
به نزد من آی آنگهی کت هواست.
فردوسی.
ز سرکش چو بشنید دربان شاه
ز رامشگر تازه بربست راه.
فردوسی.
یکایک دل مرد گوهرفروش
ز گفتار دربان برآمد بجوش.
فردوسی.
چو بگذشت یک روزگار اندرین
پس آگاهی آمد به دربان ازین.
فردوسی.
قلون رفت تنها به درگاه اوی
به دربان چنین گفت کای نامجوی.
فردوسی.
نگه کرد دربان برآراست جنگ
زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ.
فردوسی.
ترا چه باید خواند ای بهار بی منت
ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان.
فرخی.
مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.
فرخی.
دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت، مرا گفت و ترا گفت.
قطران.
آن فرشتگان که از نور و روشنایی آفریده شده بودند، دربان و خازن بهشت گردانید. (قصص الانبیاء ص 17)،
بر درگهش ز نادره بحر عروض
یکّی امین دانا دربان کنم.
ناصرخسرو.
اگر به علم و بقا هیچ حاجتست ترا
بسوی در بشتاب و بجوی دربان را.
ناصرخسرو.
ملک فرمانبر شیطان دریغ است
ملک در خدمت دربان دریغ است.
ناصرخسرو.
به فعل خوب یزدانی به روی زشت اهریمن
سلیمانی به پرده در، بدر بر دیو دربانش.
ناصرخسرو.
آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش
آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر.
ناصرخسرو.
جاهل به مسند اندر و عالم برون در
جوید به حیله راه و به دربان نمی رسد.
رشید وطواط.
یا ز دربان تندرست بپرس
یا زسلطان ناتوان بشنو.
خاقانی.
بر در گهش که فرق فلک خاک خاک اوست
دهر کهن به پهلوی دربان نو نشست.
خاقانی.
بود معن عرب و سیف یمن
در کرم هندوی دربان اسد.
خاقانی.
از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان
بر در ایوان نه زنجیر ونه دربان دیده اند.
خاقانی.
گرچه خاقانی اهل حضرت نیست
یاد دربانش هست دست افزار.
خاقانی.
بر خاک درت زکات دربان
گنج زرشایگان ببینم.
خاقانی.
هم هندو کی بباید آخر
بر درگه تو غلام و دربان.
خاقانی.
دهر دربان اوست بر خدمش
ناوک ظلم کمتر اندازد.
خاقانی.
تابع فلک فرمانت را، دربان ملک ایوانت را
سرهای بدخواهانت را، هم رمح تودار آمده.
خاقانی.
مرا در پیش تخت سلطان به حاجب و دربان حاجت نباشد. (سندبادنامه ص 108)،
پیک دلی پیرو شیطان مباش
شیر امیری سگ دربان مباش.
نظامی.
اشارت کرد بر دربان درگاه
که دارم نامه ای نزدیکی شاه.
نظامی.
چون نمی یابند شاهان از وصالت ذره ای
نیست ممکن کآن چنان ملکی به دربانی دهی.
عطار.
سگ و دربان چو یافتند غریب
این گریبانش گیرد آن دامن.
سعدی.
خواستم تا بطریقی کفاف یاران مستخلص کنم، آهنگ خدمتش کردم دربانم رها نکرد. (گلستان سعدی)،
بر در توفیق چه دربان چه میر
در ره تحقیق چه کودک چه پیر.
خواجو.
ظلم و ستم گرچه ز دربان بود
از اثر غفلت سلطان بود.
خواجو.
از دربان و خدم و حشم و اعیان. (انیس الطالبین ص 134)،
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم.
صائب.
- امثال:
دری که نداری دربان چه کنی. (جامع التمثیل)،
- دربان فلک، کنایه از آفتاب. (برهان) (آنندراج)،
- ، کنایه از ماه. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
معرب دربان. بواب و حاجب. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دربان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان بیرم بخش گاوبندی شهرستان لار. واقع در 77 هزارگزی شمال خاور گاوبندی دارای 86 سکنه. آب آن از چاه و باران و محصول آنجاغلات و خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دیده گاو خوان چهارم از ماهخوان ها (منازل قمر) زبانزد اختر شناسی پییگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهبان
تصویر دهبان
نگهبان ده کدخدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزبان
تصویر دزبان
قلعه بان، دژبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربان
تصویر دربان
حافظ، نگهبان، حارس، نگاهدارنده در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببان
تصویر ببان
روش، طریقه، عادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژبان
تصویر دژبان
نگهبان دژ قلعه بیگی کوتوال دژ دار، هر یک از افراد دژبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربان
تصویر دربان
((دَ))
نگهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژبان
تصویر دژبان
((دِ))
نگاهبان دژ، کوتوال، هر یک از افراد دژبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبران
تصویر دبران
((دَ بَ))
ستاره سرخ رنگی از قدر اول واقع در چشم صورت فلکی «گاو» یا «ثور»، دیده گاو، عین الثور
فرهنگ فارسی معین
حصاردار، دژدار، قلعه دار، کوتوال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بواب، پرده دار، حاجب، سرایدار، قاپوچی، مستحفظ، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر دیدید دربانی در خانه شما ایستاده مال و دارایی شما به خطر می افتد. کسی چشم طمع به پول شما می دوزد یا از شما چیزی مطالبه می کند که دارید و نمی خواهید بدهید. اگر دیدید خودتان جایی دربان شده اید باطنا نگران پول و دارایی خویش هستید یا حاجتی دارید که نمی خواهید افشا کنید و به کسی بگویید. اگر دیدید خودتان جلوی در خانه خودتان نگهبانی و دربانی می کنید مال خود را خرج می کنید یا همسرتان پول شما را هدر می دهد. اگر دربانی را مقابل دری ایستاده دیدید و پشت آن در چیزی نبود یا احیانا جاده ای بود به سفر می روید و اگر پشت آن در خانه ای قرار داشت با شخصی بر می خورید که به شما احتیاج دارد. کسی هست که از شما کمک می خواهد و اگر آن خانه مجلل بود و مجلل تر و بزرگتر از خانه خودتان به نظر می رسید شما به کسی محتاج می شوید و از او یاری می طلبید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب