- دایمه
- مونث دایم یا قضیه دایمه قضیه است که حکم در آن به دوام اسبت محمول بموضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه مثل (هر انسانی دایماحیوان است) و بنابرین قضیع دایمه اعم از قضیه ضروریه است
معنی دایمه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
همیشگی
چنبره، پرهون، گردی
زن زشت رو و پست
مونث سایم، چارپایانی که در گیاه زاری که همه مسلمانان در آن شریک باشند چریده باشند، رمه گوسفند
خشکی پوست لب از بیماری تب
سر شکستگی که از وی خون آید زخم خون افشان
با تره خمک ازابزارهای خنیا مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
همیشگی، مدام، پیوسته
بطور پیوسته، همیشه، مداوم
موش دشتی موش جنگلی
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
دمیم، زشت، زشت رو، حقیر و پست
خشکی و ترنجیدگی پوست لب از بیماری و تب، تاول هایی که در دهان یا بر روی لب پیدا می شود
شکل مسطح گردی که همۀ نقاط آن از مرکز به یک فاصله باشند، خط گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، پرهون، چنبر، حلقه، در موسیقی از آلات موسیقی ضربی به صورت چنبری چوبی که در یک طرف آن پوست نازکی چسبانده شده، باتره، تبوراک، دف، محدوده
صفحۀ شطرنجی دارای صد خانۀ چهارگوش سیاه و سفید برای بازی دام، نوعی گچ بری که یک درمیان گود و برجسته است
مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند
مونث لایم جمع لوائم (لوایم)، ملامت نکوهش: و در مراقبت حق به لایمه خلق و گفتگوی لشکر التفات ننمایند
مونث نایم (نائم)، جمع نایمات
((یِ رِ))
فرهنگ فارسی معین
دورزننده، گردنده، شکلی گرد که فاصله هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی باشد، جمع دوایر، یکی از سازهای ضربی، شعبه ای از یک اداره، مجازاً، حوزه میدان
((یِ مَ یا مِ))
فرهنگ فارسی معین
مؤنث قایم، هر یک از دست و پای ستوران، نام زاویه ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می آید و اندازه آن 90 می باشد، جمع قوائم
لایم، سرزنش
صفحه
باران پیوسته بش
پایا، همیشگی، پاینده، همیشه
این زمان، اینهمه
زنی که بچه کسی دیگری را شیر دهد
جاوید پایدار، همیشه همواره
زنی که بچۀ کس دیگر را شیر بدهد، پرستار زن که کودکان را پرورش دهد و پرستاری کند، قابله
روشنی
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمر، گردماه، چهر، رخسار، محیّا، رخساره، لچ، سج، عذار، دیباچه، خدّ، وجنات، چیچک، دیباجه، عارض، غرّهبرای مثال همان دم که صبح دوم دیمه داد (زراتشت بهرام - رشیدی - دیمه)
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمر، گردماه، چهر، رخسار، محیّا، رخساره، لچ، سج، عذار، دیباچه، خدّ، وجنات، چیچک، دیباجه، عارض، غرّه
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همینک، اینک، الآن، فی الحال، حالیا، الحال، ایدون، فعلاً، نون، همیدون، ایدر، بالفعل، کنون، عجالتاً، حالا
این چنین
این همه
یاوه، بیهوده
این چنین
این همه
یاوه، بیهوده
((یِ))
فرهنگ فارسی معین
شیردهنده، پرستار کودک، قابله، دلسوزتر از مادر آن که به دروغ خود را مهربان و فداکار جلوه دهد