جدول جو
جدول جو

معنی دایاق - جستجوی لغت در جدول جو

دایاق
کلمه ترکی است به معنی مطلق تکیه و قائمه و اختصاصاً چوبی که بپای درخت یا گلبن زنند و بندند تا درخت یا گلبن از باد یا بسیاری بار نیفتد و یا شاخه های آن نشکند، شمع، قائمه، هاچه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایاق
تصویر ایاق
پا به زبان ترکی
فرهنگ فارسی عمید
تاباق و چوب دستی و چوب گنده ای که قلندران در دست گیرند، (ناظم الاطباء)، رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 281 شود:
خلاف امر را کرده بهانه
زده تایاق بر سر رستمانه،
میرنظمی (لسان العجم شعوری ایضاً)
لغت نامه دهخدا
لغتی است در دانق، دانق، دانک، دانه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، در 38 هزارگزی جنوب باختری کلیبر و 13500 گزی ارابه رو تبریز به اهر با 323سکنه. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی گلیم بافی و راه مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه، در 9/5هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 3/5هزارگزی خاور شوسۀ ارومیه بمهاباد، با 99 تن سکنه، آب آن از قنات و چشمه، محصول آنجا غلات وچغندر و توتون و کشمش و حبوبات، شغل اهالی زراعت و راه آن ارابه روست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دژی و قلعتی است از اعمال صنعاء به یمن، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، در 8هزارگزی شمال کوزران و هزارگزی راه فرعی کوزران به ثلاث، سکنه 300 تن علی الهی، آب آن از سراب قره دانه تأمین میشود، محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست، تابستان اتومبیل میتوان برد، زمستان گله داران بعنوان حدود قصرشیرین گرمسیر میروند، در دو محل نزدیک بهم واقع یکی مشهور بدایار و دیگری سیاددایاراست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ دایه فارسی: و دفع المولود الی الخواطن والدایات، (دزی ج 1 ص 420)، رجوع به دایه شود،
- ذات دایات، که او را دایه ها باشد و آن تعبیر از زنی است شوی کرده که هر روز زنان دیگر پرستاری و تیمار داری او کنند، (از دزی ج 1 ص 420)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ / دِرْ)
تریاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). تریاک. (دهار). لغتی است در تریاق و آن معرب از رومی است. (از المعرب جوالیقی). چیزی که الم و غم میبرد. پادزهر. پازهر. یک قطعه از آن ’ثریاقه’باشد. (از اقرب الموارد). طرّاق. طریاق. (المعرب). و رجوع به تریاق شود، می. (منتهی الارب). خمر. (از اقرب الموارد). و رجوع به تریاق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لفظ ترکی است به معنی پیالۀ شرابخوری.
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند زر سرخ و طلا را گویند، و بعربی ذهب خوانند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دریاق
تصویر دریاق
تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاق
تصویر ایاق
پا رجل، کاسه پیاله شرابخواری جام ساغر
فرهنگ لغت هوشیار