جدول جو
جدول جو

معنی دأم - جستجوی لغت در جدول جو

دأم
(دَ ءَ)
هر چه بپوشد ترا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دأم
(تَ عَ فُ)
ستون نهادن دیوار را. (منتهی الارب) ، بلندی دیوار، بلند کردن، دأم الشی، ای سکن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دائم
تصویر دائم
جاوید، پایدار، همیشه، همواره، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داخم
تصویر داخم
رزق، روزی، خورش
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سخت به دم درکشیدن آب را، اندک اندک خوردن. (از لغات اضدادست). (آنندراج) ، ذبح کردن، پاره کردن مشک و دمیدن در وی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
جمع واژۀ دأثاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دأثا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گرانی، چرکناکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، سنگین و گران شدن. (ناظم الاطباء) ، چرکین شدن جامه و جز آن. (ناظم الاطباء). چرکناک گردانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عادت. (منتهی الارب). خوی. (دهار). خو. (منتهی الارب). خوی کار. (مهذب الاسماء) ، شأن. رسم و عادت. (ناظم الاطباء). آئین. (دهار). فعلی که از آن مفارق نشود. (غیاث). کار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). داءب. (منتهی الارب). شیمه. دیدن. هجیر. شنشنه. روش. (زمخشری). شیوه: مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود، مانند شیوۀ قوم نوح و عاد و ثمود. (قرآن 31/40). کدأب آل فرعون والذین من قبلهم...، چون عادت آل فرعون و آنانکه بودند پیش از ایشان... (قرآن 11/3). کدأب آل فرعون والذین من قبلهم کفروا بآیات اﷲ، چون شیوۀ آل فرعون و آنانکه بودندپیش از ایشان و کافر شدند به آیتهای خدا. (قرآن 52/8). قال تزرعون سبعسنین دأباًفما حصدتم فذروه فی سنبله الا قلیلا مما تاکلون. گفت می کارید هفت سالی بر عادت مستمر پس آنچه را درویدید پس واگذارید آنرا در خوشۀ آن مگر اندکی از آنچه میخورند. (قرآن 47/12). چنانکه رسم مؤلفانست و دأب مصنفان. (گلستان سعدی).
- دأب صحبت، روش نیک و تربیت. (ناظم الاطباء).
- دأب قدیم، عادت و رسم قدیم. (ناظم الاطباء).
- خوش دأبی (در تداول مردم قروین) ، شوخی. خوشی. خوش منشی. مزاح. لاغ کردن.
، کروفر و شأن و شوکت و خودنمائی. (ناظم الاطباء) ، وسیله. (دزی ج 1 ص 419)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یوم دأب، لعبس علی سعد تمیم. (مجمع الامثال میدانی). از وقایع و ایام عرب است.
- ابن دأب، عیسی بن یزید بن بکر بن دأب مکنی به ابی الولید از علماء عالم به اخبار عرب و اشعارست. رجوع به ابن دأب و التاج جاحظ حاشیۀ ص 116 و 117 و نیزرجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 124 و 125 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فربهی و آکندگی گوشت. (منتهی الارب). فربهی. پرگوشتی، بی نقصان بودن پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رنج دیدن درکار. (منتهی الارب). رنج بردن در کاری. کوشش کردن. پیوسته کردن کاری. (زوزنی). پیوسته کاری کردن بجد و رنجیدن. (تاج المصادر بیهقی). بحد درگذشتن و رنجانیدن. (زوزنی). پیوسته کاری کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) ، سخت راندن، دفع کردن. (منتهی الارب) ، پیوسته رفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
از واژۀ دات به معنی قانون، داد، نام سرداری از سرداران کورش کبیر. (ایران باستان ص 273 و 274)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
رفیق کار. مهربان. (منتهی الارب). الرفیق بالعمل، المشفق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
داغم ٌ راغم، از اتباع است. رجوع به دغم شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
درختی صحرایی مانند درخت کنار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
دوگانه تار و پود بافتن جامه را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روشی آوردن اسب بعد روشی. (منتهی الارب). مجی ٔ الفرس جریاً بعد جری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فیریدن و سخت شادان شدن، آکنده گوشت شدن شتران از فربهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فریفتن کسی را. (منتهی الارب). فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). دألان. (منتهی الارب)
رفتن به رفتار دألی. آهسته رفتن. نرم دویدن. دألی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ)
سخت خشم گرفتن، گلو گرفته شدن از خشم، فربه شدن، پر کردن مشک، افشردن قرحه را، گلو گرفته شدن از خشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
گرگ. (منتهی الارب) ، ابن آوی. (اقرب الموارد). شغال
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ نَ)
صورت و تلفظ اوستائی کلمه دین است. رجوع به دین و نیز رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف آقای پورداود ج 1 ص 3 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ)
فریفتن گرگ و چپ دادن. روباه بازی کردن غزال را. (منتهی الارب). دأی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ قُ)
فریفتن. (تاج المصادر بیهقی). دأو. فریب کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَءْیْ)
دئی. دئی. دءی. مهره های پشت، میان دو شانۀ ستور، غضروفهای سینۀ ستور یا ضلوعش در محل تلاقیشان و محل تلاقی پهلو. ج، دأیات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
رزق و روزی. (جهانگیری) (برهان). رزق. (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
جیش مدأم. یرکب کل شی ٔ. (منتهی الارب). سپاهی که بر هر چیزی سوار شوند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فروگرفتن چیزی را آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراگرفتن و بالا آمدن آب بر چیزی. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، برجستن گشن بر ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن فحل بر ناقه. (ذیل اقرب الموارد) ، برجستن و سوار شدن کسی بر کسی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَءْمْ)
نام کشوری است. (از صحاح اللغه). ملک شام و آن شهری است که در سمت چپ قبله قرار گرفته است. (از اقرب الموارد). رجوع به شام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دایم
تصویر دایم
جاوید پایدار، همیشه همواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائم
تصویر دائم
همیشه آرمیده و ساکن، همواره، پیوسته، باقی، متصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخم
تصویر داخم
روزی و رزق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایم
تصویر دایم
((یِ))
همیشه، همواره، جاوید، پایدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایم
تصویر دایم
پایا، همیشگی، پاینده، همیشه
فرهنگ واژه فارسی سره