جدول جو
جدول جو

معنی دأداءه - جستجوی لغت در جدول جو

دأداءه
(دَ دَ ءَ)
لیله دأداءه، ، شب سخت تاریک: دأداء. دأداه. دأداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دأداءه
(تَ)
سخت دویدن شتر یا تیز رفتن. دئداء، دویدن اسب، رفتن بر نشان قدم کسی، جنبانیدن چیزی را، ساکن گردانیدن چیزی را. (از لغات اضداد است) ، پوشیدن چیزی را به چیزی، آواز افتادن سنگ بر مسیل، ازدحام و انبوهی، آواز جنبانیدن کودک در گهواره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ رِ ءَ)
گرداندن حدقۀ چشم و تیز نگریستن. جریری گوید: ثم فتح کریمتیه و رأراء بتوأمیه، یعنی هر دو چشم را جنبانید و آنها را چرخ داد. (از اقرب الموارد). برگرداندن سیاهی چشم را با حرکت دادن و تیز نگریستن، برگردیدن چشم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آراستن و زینت دادن زن هر دو چشم را. (از منتهی الارب). زیب دادن و آراستن زن دیدگانش را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، رخشانیدن چشمها را، خواندن گوسپند را بلفظ أرأر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درخشیدن ابر و سراب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دیدن در آیینه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگریستن زن در آیینه. (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن آهوان دمهای خود را. (از ناظم الاطباء). دم جنباندن ظبی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤلف آنندراج باشتباه ظبی را ضب (سوسمار) دانسته و این لغت را دم جنباندن سوسمار معنی کرده است، رأراءه انسان، حرف راء را تکرار کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
تهمت نهادن.
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ ءَ)
شور و غوغا. (ناظم الاطباء) ، گهواره و بانوج. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوداه
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنیزک. ج، دأث (د ء / د) . (منتهی الارب)، پرستار. (مهذب الاسماء).
- ابن دأثاء، احمق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشغول شدن به لهو و لعب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
دریا. (منتهی الارب). یم. بحر
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کنیزک و زن گول، ماانا ابن ثأداء، نیستم عاجز، پرستار
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءَ)
مؤنث هأهاء. زن نیک خنده کننده. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آشکار کردن مهربانی خودرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، فراخواندن. (از اقرب الموارد) : یأیاء بهم، خواند ایشان را. (منتهی الارب) ، یأیاء گفتن قوم را تا فراهم آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به اشتر لفظ ’ای’ گفتن تا ایستد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ مَ)
عوعو کردن سگ. وعوعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نیکو گشادن زن چشم را و تیز نگریستن، دم جنبانیدن آهو برگان و منه: مالألأت الفور بذنبه. دنبال جنبانیدن، افروخته شدن آتش. روشن شدن، گشن خواه گردیدن گوسپند، روان کردن اشک را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آواز می ٔمی ٔ کردن گوسفند و آهو. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ قْ قُ)
نگریستن خواستن سگ بچه پیش از چشم گشادن. یقال: صأصاء الجرو، اذا حرک عینیه قبل التفتیح او کاد یفتحهما. و فی الحدیث فقحنا و صأصأتم، ای أبصرنا أمرنا و لم تبصروه. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر زوزنی شود، ترسیدن، خوار گردیدن، رام شدن، بانگ برزدن، گشنی ناپذیرفتن خرمابن، دانه سخت ناکردن خرمابن، بددل شدن مرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ عَ)
خروشیدن در جنگ. ناله و فریاد کردن در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ ءَ)
مؤنث رأراء. رأراء. رأراءه. رجوع به هر یک از مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَءْ رَ ءَ)
زنی که چشمانش را بیاراید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). زن آراسته چشم و زیب داده چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به رأراء و رأراء شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بانگ کردن تکه برای جفتی گرفتن، سخن گفتن شخصی که لب بالائین او شکافته یا دندان پیشین او ریخته باشدو از آن رو سخن او مفهوم نشود و در آن غنّه بود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ)
رجوع به فقرۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
پست نمودن سر را. فروافکندن سر را. (منتهی الارب) (آنندراج). سر پست کردن چنانکه در رکوع کنند. (غیاث اللغات). سر در پیش افکندن. سر پست کردن. (صراح). سر فروداشتن. (زوزنی). فرودآوردن سر را، طأطاء یده بالعنان، فروهشتن عنان را برای دوانیدن و تاختن اسب، طأطاء فی ماله، شتابی نمودن در خرج. مبالغه کردن در خرج. اسراف کردن در مال، طأطاء فرسه، درخستن اسب را بهر دو ران. جنبانیدن آنراتا بدود و تیزتر رود. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
قبول نکردن خرمابن ماده گشن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، لغتی است در شأشاء. (از اقرب الموارد). رجوع به شأشاء شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام درخت و میوه ای که آنرا در نوعی شیرینی خمیر و در آفتاب خشک کنند. (دزی ج 1 ص 420)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. واقع در 11هزارگزی شمال باخترگیلان و 2هزارگزی جنوب شوسۀ گیلان به قصرشیرین. دشت است و گرمسیر و مالاریائی و دارای 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه گیلان و محصول آنجا غلات و برنج و توتون و حبوبات و پنبه و لبنیات و صیفی است. شغل مردم آن زراعت و گله داری است و ساکنین از طایفۀ کلهر هستند. راه آنجا مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
درختی که بجنگلهای ایران یافت میشود و برای نجاری و سوخت است
لغت نامه دهخدا
(تَ سْ)
حأحاء بالتیس، تکه را به آب خواند. (اقرب الموارد). مصدر این کلمه را درلغت نامه ها نیاورده اند و قیاساً مصدر حأحاءه است
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فرونشاندن آتش را، خواندن تکه را، دفع کردن از کسی. بازداشتن کسی را از کسی، دور کردن از جای. بدورداشتن، فروخوردن غضب، سخن ثاناک گفتن، سیراب کردن شتران، تشنه کردن شتران. (از اضداد است) ، سیراب شدن شتران، تشنه شدن آنها
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بابا گفتن کودک. (آنندراج) : بأباء الصبی، گفت کودک بابا. (منتهی الارب)
دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دأداءه. دأداء. (لیله...) ، دأداه. سخت تاریک (شب). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لیله دأداه، ، سخت تاریک (شب). (منتهی الارب). دأداءه. دأداء. دأداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دأداءه. سخت دویدن شتر یا تیز رفتن. (منتهی الارب). و رجوع به دأداءه شود
لغت نامه دهخدا