- دانگ
- سهم
معنی دانگ - جستجوی لغت در جدول جو
- دانگ
- شش یک چیزی، یک قسمت از شش قسمت چیزی، یک ششم چیزی، بهره، بخشش
- دانگ
- قسمتی از چیزی، بخش، بهره، حصه، یک ششم چیزی به ویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین، یک ششم درهم،
برای مثال دست دراز از پی یک حبه سیم / به که ببرند به دانگی و نیم ، سهمی از هزینۀ گردش و مسافرت یا تهیۀ خوراک دسته جمعی که هر یک از افراد دسته باید بدهند، در موسیقی نصف یک گام(سعدی - ۱۱۹)
- دانگ ((نْ))
- بخش، بهره، حصه، قسمی از چیزی، یک ششم چیزی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آش هفت حبه
پولی که چند تن - که با هم به گردش روند - از جهت سهم هزینه خود پردازند. دانگی
دانۀ خرد، دانۀ ریز، برای مثال وآن دهن تنگ تو گویی کسی / دانگکی نار به دو نیم کرد (رودکی - ۴۹۶)
مکث، صبر، توقف، تامل، تاخیر
فهیم
صیحه، صوت، آوا، فریاد
تاخیر، دیرکرد، مقابل شتاب
غلاف خوشه خرما
آویخته، آونگان، آویزان
دانندگی، دانائی، علم و فضل و دانستن چیزی
رقص و پایکوبی
پارسی تازی گشته دانه
داننده، عالم، شاعر، کاتب
نزدیک، قریب
هسته، تخم گیاه، بذر
مصغر دانه مطلق دانه (از گندم جو ماش عدس وجز اینها)، آشی که بهنگام دندان بر آوردن کودک با گندم و ماش و عدس و جز آنها و کله و پاچه گوسفند پزند و بخانه های خویشان و دوستان فرستند دانکو
نادان، ضعیف و فرومایه
فرومایه و بخیل
احمق کودن
آویخته، آویزان، آونگ، خوشۀ خرما، بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند
دلنگ، آویخته، آویزان، آونگ، خوشۀ خرما، بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند
هستۀ میان برخی از میوه ها، در کشاورزی تخم گیاه، بذر، در علم زیست شناسی تخم میوه،
هر یک از حبوب خوردنی از گندم، جو، ماش، عدس، نخود، لوبیا و مانند آن ها، حبه، برای مثال پر از میوه کن خانه را تا به در / پر از دانه کن چینه را تا به سر (ابوشکور - ۱۰۲)
آنچه طیور از زمین برچینند و بخورند، چینۀ پرندگان،
آنچه صیاد در میان دام بریزد از گندم، جو، ارزن و مانند آنکه پرندگان به هوای آن در دام بیفتند، برای مثال کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام (سعدی - ۱۲۲)
یک عدد از چیزی، هر عدد از میوه، خصوصاً غله، مثلاً یک دانه گندم، یک دانه جو، یک دانه نخود اندک اندک به هم شود بسیار / دانه دانه ست غله در انبار (سعدی - ۱۸۱)
هر یک از حبوب خوردنی از گندم، جو، ماش، عدس، نخود، لوبیا و مانند آن ها، حبه،
آنچه طیور از زمین برچینند و بخورند، چینۀ پرندگان،
آنچه صیاد در میان دام بریزد از گندم، جو، ارزن و مانند آنکه پرندگان به هوای آن در دام بیفتند،
یک عدد از چیزی، هر عدد از میوه، خصوصاً غله،
مقابل عالی، پست و فرومایه، مقابل قاصی، قریب، نزدیک
آشی که با گندم و جو و عدس و ماش و نخود و امثال آن ها بپزند، آش هفت دانه
مقابل شتاب، توقف، تاخیر، دیرکرد، سستی، آهستگی، ثبات و آرام
درنگ کردن: دیر کردن، توقف کردن
درنگ کردن: دیر کردن، توقف کردن