خانه علم. محل دانش. جای دانش: عقل بنموده به دانشکدۀ خاطر تو رایهای همه را فکر صواب اندازی. واله هروی. ، اصطلاحاً نامی که به هرشعبه از شعب دانشگاه داده شده است. و این کلمه بجای کلمه فاکولته بکار رفته. شعب دانشگاه عبارتند از: دانشکدۀ ادبیات، دانشکدۀ پزشکی، دانشکدۀحقوق، دانشکدۀ دامپزشکی. دانشکدۀ صنعتی (هنرسرای عالی) ، دانشکدۀ علوم، دانشکدۀ کشاورزی، دانشکدۀ معقول و منقول (الهیات و معارف اسلامی) و دانشکدۀ هنرهای زیباو غیرهم. بعنوان نمونه و بمنظور اطلاع بر چگونگی تشکیل و کیفیت کار و سازمان هر دانشکده یا شعبه، ذیل دانشگاه تهران دانشکده های وابسته به آن را شرح خواهیم داد. رجوع به دانشگاه تهران شود
خانه علم. محل دانش. جای دانش: عقل بنموده به دانشکدۀ خاطر تو رایهای همه را فکر صواب اندازی. واله هروی. ، اصطلاحاً نامی که به هرشعبه از شعب دانشگاه داده شده است. و این کلمه بجای کلمه فاکولته بکار رفته. شعب دانشگاه عبارتند از: دانشکدۀ ادبیات، دانشکدۀ پزشکی، دانشکدۀحقوق، دانشکدۀ دامپزشکی. دانشکدۀ صنعتی (هنرسرای عالی) ، دانشکدۀ علوم، دانشکدۀ کشاورزی، دانشکدۀ معقول و منقول (الهیات و معارف اسلامی) و دانشکدۀ هنرهای زیباو غیرهم. بعنوان نمونه و بمنظور اطلاع بر چگونگی تشکیل و کیفیت کار و سازمان هر دانشکده یا شعبه، ذیل دانشگاه تهران دانشکده های وابسته به آن را شرح خواهیم داد. رجوع به دانشگاه تهران شود
محل تعلیم جای آموختن، هر یک از شعب دانشگاه. آموزشگاه عالی جزو دانشگاه: دانشکده ادبیات دانشکده پزشکی دانشکده حقوق دانشکده داروسازی دانشکده پزشکی دانشکده دندان پزشکی دانشکده معقول و منقول دانشکده فنی دانشکده کشاورزی دانشکده علوم دانشکده هنرهای زیبا
محل تعلیم جای آموختن، هر یک از شعب دانشگاه. آموزشگاه عالی جزو دانشگاه: دانشکده ادبیات دانشکده پزشکی دانشکده حقوق دانشکده داروسازی دانشکده پزشکی دانشکده دندان پزشکی دانشکده معقول و منقول دانشکده فنی دانشکده کشاورزی دانشکده علوم دانشکده هنرهای زیبا
مدرسۀ عالی که تمام علوم در آنجا تدریس شود، مؤسسۀ آموزش عالی بزرگی که شامل چند دانشکده و رشته های گوناگون در سطح بالاتر از دیپلم در آن آموزش داده می شود
مدرسۀ عالی که تمام علوم در آنجا تدریس شود، مؤسسۀ آموزش عالی بزرگی که شامل چند دانشکده و رشته های گوناگون در سطح بالاتر از دیپلم در آن آموزش داده می شود
شعر که در تناشد خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج). شعر که در تناشد و مشاعره خوانند. (ناظم الاطباء). نشید. شعری که در میان قوم بعضی برای بعضی می خوانند. (از اقرب الموارد). شعر خوانده شده. (یادداشت مؤلف). ج، اناشید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
شعر که در تناشد خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج). شعر که در تناشد و مشاعره خوانند. (ناظم الاطباء). نشید. شعری که در میان قوم بعضی برای بعضی می خوانند. (از اقرب الموارد). شعر خوانده شده. (یادداشت مؤلف). ج، اناشید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
صفت فاعلی از دانستن. عالم. دانا. دانشمند. عارف. دانشور. علیم. شاعر. آگاه. مطلع: زه دانارا گویند که داند گفت هیچ نادان را داننده نگوید زه. رودکی. فرستاد کسری بهرجای کس که داننده ای دید فریادرس. فردوسی. ز بد تا توانی سگالش مکن ازین مرد داننده بشنو سخن. فردوسی. که ما برگزینیم زن دوهزار سخنگوی و داننده و هوشیار. فردوسی. چو آگاهی آمد بر شهریار که داننده بهرام چون ساخت کار. فردوسی. ز مرد خردمند بیدارتر ز دستور داننده هشیارتر. فردوسی. به داننده فرهنگیانم سپار چو گاهست بیکار و خوارم مدار. فردوسی. نگه کن بجایی که دانش بود ز داننده کشور برامش بود. فردوسی. بدانا سپردند و داننده گفت که من گوهری دارم اندر نهفت. فردوسی. ازو نامه بستد بخواننده داد سخنها بر او کرد داننده یاد. فردوسی. ندانم همی خویشتن را گناه چه گویی تو ای پیر داننده راه. فردوسی. خاصه آن بنده که مانندۀ من بنده بود مدح گوینده و دانندۀ الفاظ دری. فرخی. نه مر پادشا را نه مر بنده را شناسد نه نادان نه داننده را. اسدی. بلی در طبع هر داننده ای هست که با گردنده گرداننده ای هست. نظامی. نشان داد داننده از کار شهر که شهریست این از جهان تنگ بهر. نظامی. ز جور و عدل در هر دور سازیست درو داننده را پوشیده رازیست. نظامی. چنین دارم از پیر داننده یاد که شوریده ای سربصحرا نهاد. سعدی. زبان کردشخصی به غیبت دراز بدو گفت دانندۀ سرفراز. سعدی. ، استاد. ماهر. حاذق درکار: بیارید داننده آهنگران یکی گرز سازند ما را گران. فردوسی. پزشکان داننده را خواندند بنزدیک ناهید بنشاندند. فردوسی. ، آنکه واقف بر سرّ است. رازدان: دانندۀ رازراز ننهفت با مادرش آنچه دید برگفت. نظامی (لیلی و مجنون، ص 100). - دانندۀ نهان و آشکار، خدای متعال. - دانندۀ راز، خدای تعالی
صفت فاعلی از دانستن. عالم. دانا. دانشمند. عارف. دانشور. علیم. شاعر. آگاه. مطلع: زه دانارا گویند که داند گفت هیچ نادان را داننده نگوید زه. رودکی. فرستاد کسری بهرجای کس که داننده ای دید فریادرس. فردوسی. ز بد تا توانی سگالش مکن ازین مرد داننده بشنو سخن. فردوسی. که ما برگزینیم زن دوهزار سخنگوی و داننده و هوشیار. فردوسی. چو آگاهی آمد بر شهریار که داننده بهرام چون ساخت کار. فردوسی. ز مرد خردمند بیدارتر ز دستور داننده هشیارتر. فردوسی. به داننده فرهنگیانم سپار چو گاهست بیکار و خوارم مدار. فردوسی. نگه کن بجایی که دانش بود ز داننده کشور برامش بود. فردوسی. بدانا سپردند و داننده گفت که من گوهری دارم اندر نهفت. فردوسی. ازو نامه بستد بخواننده داد سخنها بر او کرد داننده یاد. فردوسی. ندانم همی خویشتن را گناه چه گویی تو ای پیر داننده راه. فردوسی. خاصه آن بنده که مانندۀ من بنده بود مدح گوینده و دانندۀ الفاظ دری. فرخی. نه مر پادشا را نه مر بنده را شناسد نه نادان نه داننده را. اسدی. بلی در طبع هر داننده ای هست که با گردنده گرداننده ای هست. نظامی. نشان داد داننده از کار شهر که شهریست این از جهان تنگ بهر. نظامی. ز جور و عدل در هر دور سازیست درو داننده را پوشیده رازیست. نظامی. چنین دارم از پیر داننده یاد که شوریده ای سربصحرا نهاد. سعدی. زبان کردشخصی به غیبت دراز بدو گفت دانندۀ سرفراز. سعدی. ، استاد. ماهر. حاذق درکار: بیارید داننده آهنگران یکی گرز سازند ما را گران. فردوسی. پزشکان داننده را خواندند بنزدیک ناهید بنشاندند. فردوسی. ، آنکه واقف بر سرّ است. رازدان: دانندۀ رازراز ننهفت با مادرش آنچه دید برگفت. نظامی (لیلی و مجنون، ص 100). - دانندۀ نهان و آشکار، خدای متعال. - دانندۀ راز، خدای تعالی
مرکّب از: دامن، بمعنی قسمت سفلای قدامی جامه + کده بمعنی خانه و سرا و جای و محل، بر روی هم اصطلاحاً معنی داخل دامن و درون دامن دارد: حیرت همه دم بکار نادانیهاست کلفت اثر بهار نادانیهاست آئینۀ آگهی بدامن کده نیست خاکت بسر ار غبار نادانیهاست. میرزابیدل
مُرَکَّب اَز: دامن، بمعنی قسمت سفلای قدامی جامه + کده بمعنی خانه و سرا و جای و محل، بر روی هم اصطلاحاً معنی داخل دامن و درون دامن دارد: حیرت همه دم بکار نادانیهاست کلفت اثر بهار نادانیهاست آئینۀ آگهی بدامن کده نیست خاکت بسر ار غبار نادانیهاست. میرزابیدل