جدول جو
جدول جو

معنی دانشمند - جستجوی لغت در جدول جو

دانشمند
دارای علم ودانش در یک رشتۀ علمی، عالم، فقیه
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
دانشمند(نِ مَ)
از امرای دانشمندیه. حاکم توقات و قیساریه و نواحی آن بعهد ملکشاه سلجوقی. قیصر روم قصد متصرفات وی کرد اما داود بن سلیمان بن قتلمش بن اسرائیل سلجوقی بر حسب استمداد دانشمند بیاری وی شتافت و بر قیصر ظفر یافت. (حدود سال 480 هجری قمری). (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 538) (تاریخ گزیده چ اروپا ص 481)
نام مردی بعهد تیموریان. وی قاصد عمرشیخ فرزند امیرتیمور بوده است به نزد پدر وی برای اعلام آنکه عمرشیخ در کوهی در ولایت اندکان متحصن شده است بسبب حملۀ اروس خان وقمرالدین. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 425)
ابوالحسن بن احمد ابیوردی. او راست: حاشیۀ بر شرح جلال دوانی بر تهذیب المنطق
نام امیری در نواحی شام معاصر غازان خان. (تاریخ مبارک غازانی ص 121)
لغت نامه دهخدا
دانشمند(نِ مَ)
ده کوچکیست از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس. واقع در 14هزارگزی جنوب داشلی برون، کنار رود اترک و نزدیک مرز ایران و شوروی. دشت است و معتدل و دارای 50 سکنۀ ترکمن چادرنشین. آب آنجا از رود خانه اترک و محصول آن غلات و صیفی و پنبه و کنجد و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و تهیه نمد و راه آن مالروست و درفصل خشکی اتومبیل میتوان برد. زمستان سکنه آن باطراف قره ماخر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دانشمند(نِ مَ)
عالم. دانشی. صاحب دانش. (انجمن آرا). ساحر. کرسی. داناج. دنوج. شیخ. دانش پژوه. (لغت نامۀ اسدی). بسیار دانا. حر. نحریر. (نصاب). دانشور. دانشگر. دانشومند. فاضل. دانا. حامل علم: حملهالعلم فی الاسلام اکثرهم العجم، بیشتر دانشمندان در اسلام ایرانیان بودند. (از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 3 ص 48) :
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار.
سعدی.
در محافل دانشمندان نشستی زبان از سخن ببستی. (گلستان سعدی).
دست بر دست میزند که دریغ
نشنیدم حدیث دانشمند.
سعدی.
نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند.
سعدی.
یاد دارم ز پیر دانشمند
تو هم از من بیاد دار این پند.
سعدی.
دگر ره عیب شیدایان نخواهم کرد و مسکینان
که دانشمند ازین صورت برآرد سر بشیدائی.
سعدی.
موبد، دانشمند مغان. حبر، دانشمند جهودان. (ترجمان القرآن جرجانی). طرف من الارض، دانشمندان جهان. (منتهی الارب). قسیس، دانشمند ترسایان. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (منتهی الارب). قسس، دانشمندان. اسقف، سقف، سقف، دانشمندان ترسایان. مراجیح، حکیمان و دانشمندان. جبل، مهتر قوم و دانشمند آنها. (منتهی الارب) ، فقیه. دانشومند: فقها، دانشمندان و دانایان بحلال و حرام: و قرار گرفت که عبدالجبار... را آنجا برسولی فرستاده آید با دانشمندی و خدمتگارانی که برسم است... و دانشمند ابوالحصن قطان از فحول شاگردان قاضی امام صاعد... نامزد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 383). و دمادم این ملطفه های منهیان، رسول بدرگاه آمد از آن ترکمانان سلجوقی مردی پیری بخاری دانشمند و سخنگوی. (تاریخ بیهقی ص 498). رسول سلجوقیان را بلشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند، دانشمندی بود بخاری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). دانشمند حسن برمکی را نامزد برسولی کرد. (تاریخ بیهقی ص 363). رسولی رسید از پسران علی تکین اوکا لقب نام وی موسی تکین و دانشمندی سمرقندی. (تاریخ بیهقی ص 504). دانشمند بوبکر مبشر دبیر را نامزد فرمودند بدین شغل. (تاریخ بیهقی ص 528). و تو مردی دانشمندی سفر ناکرده نباید که تا بلائی بینی با من سوی نشابور بازگرد. (تاریخ بیهقی ص 207). مسئله های خلافی رفت سخت مشکل و بوصادق در میان آمد و گوی از همگان بربود چنانکه اقرار دادند این پیران مقدم که چنو دانشمندان ندیده اند. (تاریخ بیهقی ص 206). امیر دانشمندی را برسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن بوالحسن... تا ترجمانی کنند. (تاریخ بیهقی). با طایفۀ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان).
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
دانشمند
عالم، صاحب دانش
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
دانشمند((~. مَ))
دانشومند، عالم، دانا
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
فرهنگ فارسی معین
دانشمند
عالم
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
فرهنگ واژه فارسی سره
دانشمند
حبر، حبل، حکیم، خردمند، دانا، دانشور، عارف، عالم، علامه، فاضل، فرجاد، فرهیخته، فقیه، لبیب، متبحر، محقق، مطلع
متضاد: ناپارسا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دانشمند
العالم
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به عربی
دانشمند
Savant, Scientist
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دانشمند
savant, scientifique
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دانشمند
sábio, cientista
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دانشمند
دانشور , عالم
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به اردو
دانشمند
ученый
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به روسی
دانشمند
Gelehrter, Wissenschaftler
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به آلمانی
دانشمند
вчений
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دانشمند
uczony, naukowiec
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به لهستانی
دانشمند
قابل قضاوت، عاقل
دیکشنری اردو به فارسی
دانشمند
นักปราชญ์ , นักวิทยาศาสตร์
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به تایلندی
دانشمند
পণ্ডিত , বিজ্ঞানী
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به بنگالی
دانشمند
savante, scienziato
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دانشمند
mtaalamu, mwanasayansi
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دانشمند
alim, bilim insanı
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دانشمند
학자 , 과학자
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به کره ای
دانشمند
博士 , 科学者
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دانشمند
博士 , 科学家
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به چینی
دانشمند
विद्वान , वैज्ञानिक
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به هندی
دانشمند
cendekiawan, ilmuwan
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دانشمند
geleerde, wetenschapper
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به هلندی
دانشمند
sabio, científico
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دانشمند
חכם , מדען
تصویری از دانشمند
تصویر دانشمند
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ مَ دی یَ)
امرای دانشمندیه، در موقعی که سلاجقه ببسط قدرت خود در آسیای صغیر مشغول بودند یکی دیگر ازرؤسای ترک بنام گمشتگین بن دانشمند در ولایت کاپادوکیا یعنی در شهرهای سیواس و قیساریه و ملاطیه دولتی جهت خود ترتیب داد و در نزدیکی این محل اخیر فرانک ها را بسختی مغلوب نمود جانشینان او در جنگهای با صلیبیون دخالتهای مهم کردند ولی مجاورین ایشان یعنی سلاجقۀروم بزودی بدوران فرمانروائی آن سلسله خاتمه بخشیدند. ایام حکومت و اسامی امیران این سلسله چنین است:
محمد اول گمشتگین بن تیلو دانشمند
غازی بن گمشتگین
499
محمد ثانی بن غازی
529
ذوالنون بن محمد ثانی
537
یغی (یا یعقوب) بن ارسلان غازی
ابراهیم بن محمد
560
چنانکه گفتیم این سلسله را سلاجقۀ روم منقرض کردند. (طبقات سلاطین اسلام ص 138 و 139). زامباور در معجم الانساب و الاسرات (ج 2 ص 220 و 221) ذیل عنوان دانشمندیه گوید: املاک آنان سیواس و آماسیۀ و توقات و نیکسار و عثمانجق و چوروم و بعد کنغری و قسطمونی و چانیک و البستان و ملطیه بوده است و اینان بدو شعبه تقسیم میشده اند:
الف - شیعۀ سیواس:
1- ملک دانشمند احمدغازی شمس الدین. 455 هجری قمری
2- ملک یا امیر غازی گمشتگین بن دانشمند. 477 هجری قمری
3- ابوالمظفر ناصرالدین بن گمشتگین. (متوفی 537) 495 هجری قمری
4- ذوالنون عمادالدین بن محمد (دفعۀ اول) 537 ه. ق.
5- یاغی بسان نظام الدین بن گمشتگین (متوفی 562) حدود 550 هجری قمری
6- ابومحمد اسماعیل غازی جمال الدین بن یاغی بسان. حدود 562 هجری قمری
7- ابراهیم شمس الدین بن گمشتگین.
8- ابوالقادر اسماعیل شمس الدین بن ابراهیم ذوالنون (دفعۀ دوم) با لقب ناصرالدین (متوفی 569) 564 هجری قمری
بلاد ایشان را قلج ارسلان ثانی از سلاجقۀ روم در 569 فتح کرد.
ب - شعبه ملطیه:
1- عین الدین بن گمشتگین (متوفی 545).
2- ذوالقرنین بن عین الدین 545.
3-ناصرالدین محمد بن ذی القرنین. حدود 556 هجری قمری
4-فخرالدین القاسم بن ذی القرنین. حدود 567 هجری قمری
صاحب قابوس الاعلام ترکی آرد: دانشمندیه، دولتی که دانشمند غازی احمد بن علی نصر تأسیس کرد و مرکز آن سیواس بود این دولت در 464 تأسیس یافت و در 560 یعنی قریب یکصد سال پس از آن منقرض گردید. حکمرانان سلسلۀ دانشمندی شش کس بودند بدین سان:
غازی احمد دانشمند
464
غازی محمد بن دانشمند
ابوالمظفر نظام الدین بن محمد (یاغی بصان) (بمعنی یاغی کوب)
538
غازی جمال الدین بن نظام الدین
-
ابراهیم بن محمد بن دانشمند
562
ابوالفداء اسماعیل بن ابراهیم
-
دولت دانشمندیه پس از انقراض ضمیمۀ دولت سلجوقی گشت. (ازقاموس الاعلام ترکی).
و چنانکه ملاحظه می فرمائید در نام افراد خاندان و مؤسس آنان و نسبت افراد با مؤسس خاندان اختلافی چند میان سه منبع نقل ما هست که از نظر احتیاط مندرجات هر سه منبع را نقل کردیم
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
حالت دانشمند. کیفیت و چگونگی دانشمند، با دانش بودن. دانشی بودن. عالمی. عالم بودن. دانشوری:
چیست دانی سر دلداری و دانشمندی
آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی.
سعدی.
، فقاهت. فقیهی، عقل و خرد و زیرکی و ادراک و فهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانشمندی
تصویر دانشمندی
علم دانایی فضل، فقه فقاهت
فرهنگ لغت هوشیار
عقلانیّت، خرد
دیکشنری اردو به فارسی