دلبر زیبا و بسیار دوست داشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد، معشوق، محبوب، برای مثال خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان / کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان (سعدی۲ - ۵۳۳)
دلبر زیبا و بسیار دوست داشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد، معشوق، محبوب، برای مِثال خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان / کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان (سعدی۲ - ۵۳۳)
صاحب فرهنگ لسان العجم (شعوری) گوید که لقب شاهان باستانی است از کیومرث تا گشتاسپ شاه، (شعوری ج 1ص 321)، اما این سخن بر اساسی نیست و ظاهراً قسمت اول کلمه پیشدادان یا پیشدادیان یعنی ’پیش’ در مأخذ نقل لغت محذوف گشته بوده است و شعوری جزء دوم را که ’دادان’ باشد مستقل پنداشته و به معنی پادشاهان باستانی ایران گرفته و سپس اشتباه دیگری نیز مرتکب گشته و سلسلۀ کیانیان را به پیشدادیان منضم ساخته است
صاحب فرهنگ لسان العجم (شعوری) گوید که لقب شاهان باستانی است از کیومرث تا گشتاسپ شاه، (شعوری ج 1ص 321)، اما این سخن بر اساسی نیست و ظاهراً قسمت اول کلمه پیشدادان یا پیشدادیان یعنی ’پیش’ در مأخذ نقل لغت محذوف گشته بوده است و شعوری جزء دوم را که ’دادان’ باشد مستقل پنداشته و به معنی پادشاهان باستانی ایران گرفته و سپس اشتباه دیگری نیز مرتکب گشته و سلسلۀ کیانیان را به پیشدادیان منضم ساخته است
قریه ای است که بفاصله 24500 گز در جنوب غرب قریه تنگی در علاقۀ حکومت درجه اول سپین بولاک مربوط بولایت قندهارواقع است و بین خط 65 درجه 47 دقیقه 4 ثانیه طول البلد شرقی و خط 30درجه 40دقیقه 42ثانیه عرض البلد شمالی قرار دارد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
قریه ای است که بفاصله 24500 گز در جنوب غرب قریه تنگی در علاقۀ حکومت درجه اول سپین بولاک مربوط بولایت قندهارواقع است و بین خط 65 درجه 47 دقیقه 4 ثانیه طول البلد شرقی و خط 30درجه 40دقیقه 42ثانیه عرض البلد شمالی قرار دارد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
ربر فرانسوا، متولد بسال 1715 و متوفی به سال 1757 میلادی کسی که باکارد به لوئی پانزدهم حمله کرد تا وی را نسبت به وظائفش آگاه کند، بهمین دلیل او را چهار شقه کردند (دامین دووسته ژزف) مبلغ مذهبی بلژیکی متولد به سال 1840 و متوفی به سال 1889 م
ربر فرانسوا، متولد بسال 1715 و متوفی به سال 1757 میلادی کسی که باکارد به لوئی پانزدهم حمله کرد تا وی را نسبت به وظائفش آگاه کند، بهمین دلیل او را چهار شقه کردند (دامین دووسته ژزف) مبلغ مذهبی بلژیکی متولد به سال 1840 و متوفی به سال 1889 م
قصبۀ مرکزی شهرستان فریدن و بطور مستقیم در صد و بیست هزارگزی شمال باختری اصفهان واقع شده، خلاصه مشخصات و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول: پنجاه درجه و 24 دقیقه و سی ثانیه خاوری از نصف النهار گرینویچ، عرض: 32درجه و 58 دقیقه و سی ثانیه شمالی، ارتفاع از سطح دریا 2130 گز، بنابراین 546 گز از اصفهان مرتفعتر است، اختلاف ساعت با تهران 4 دقیقه و بیست ثانیه، مسافت تا اصفهان (مرکز استان) از راه شوسه نجف آباد - دامنه صد و بیست هزار گز و تا خوانسار چهل و پنج هزار گز است، موقعیت طبیعی: قصبۀ داران در جلگه ای سبز و خرم که میان دو کوه از شمال بکوه باغ بالا و از جنوب بکوه هرمودر محدود است واقع شده، طول قصبه هزار و دویست و عرض آن در حدود هزار گز و بطور تقریب دارای هزار و دویست خانه است، هوای قصبه بواسطه ارتفاع زیاد سردسیر و در تابستان معتدل است، راههای داران در فصل زمستان مسدود میشوند، آب آشامیدنی و آب زراعتی قصبه ازرود خانه داران و پانزده رشته قنات که دارای آب مشروب بسیار خوب و گوارائی است تأمین میشود، وضع بناهای قصبه بجز چند ساختمان که بطرز شهری ساخته شد بقیه گلی و قدیمی است، قصبۀ داران دارای یک خیابان تسطیح نشده شمالی جنوبی است که ادارات دولتی و دکاکین که در حدود صد و ده باب است در مسیر این خیابان واقع شده اند، روشنایی قصبه از چراغهای نفتی است ولی در نظر است یک کار خانه برق احداث شود، جمعیت قصبه در حدود دو هزار و هفتصد تن است، شغل اهالی قصبه: زراعت و گله داری و کسب و صنایع دستی محلی، قالی و جاجیم و گلیم بافی، محصول عمده: غلات، حبوبات و میوه جات و دارای یک باب دبیرستان و دو دبستان میباشد، تفرج گاه اهالی قصبه مزارع و باغات اطراف قصبه است، قصبۀ داران دارای ادارت دولتی: فرهنگ، ژاندارمری، دارایی، کشاورزی، پست و تلگراف و تلفن، بهداری، فرمانداری، دادگاه، آمار و ثبت میباشد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ص 84)
قصبۀ مرکزی شهرستان فریدن و بطور مستقیم در صد و بیست هزارگزی شمال باختری اصفهان واقع شده، خلاصه مشخصات و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول: پنجاه درجه و 24 دقیقه و سی ثانیه خاوری از نصف النهار گرینویچ، عرض: 32درجه و 58 دقیقه و سی ثانیه شمالی، ارتفاع از سطح دریا 2130 گز، بنابراین 546 گز از اصفهان مرتفعتر است، اختلاف ساعت با تهران 4 دقیقه و بیست ثانیه، مسافت تا اصفهان (مرکز استان) از راه شوسه نجف آباد - دامنه صد و بیست هزار گز و تا خوانسار چهل و پنج هزار گز است، موقعیت طبیعی: قصبۀ داران در جلگه ای سبز و خرم که میان دو کوه از شمال بکوه باغ بالا و از جنوب بکوه هرمودر محدود است واقع شده، طول قصبه هزار و دویست و عرض آن در حدود هزار گز و بطور تقریب دارای هزار و دویست خانه است، هوای قصبه بواسطه ارتفاع زیاد سردسیر و در تابستان معتدل است، راههای داران در فصل زمستان مسدود میشوند، آب آشامیدنی و آب زراعتی قصبه ازرود خانه داران و پانزده رشته قنات که دارای آب مشروب بسیار خوب و گوارائی است تأمین میشود، وضع بناهای قصبه بجز چند ساختمان که بطرز شهری ساخته شد بقیه گلی و قدیمی است، قصبۀ داران دارای یک خیابان تسطیح نشده شمالی جنوبی است که ادارات دولتی و دکاکین که در حدود صد و ده باب است در مسیر این خیابان واقع شده اند، روشنایی قصبه از چراغهای نفتی است ولی در نظر است یک کار خانه برق احداث شود، جمعیت قصبه در حدود دو هزار و هفتصد تن است، شغل اهالی قصبه: زراعت و گله داری و کسب و صنایع دستی محلی، قالی و جاجیم و گلیم بافی، محصول عمده: غلات، حبوبات و میوه جات و دارای یک باب دبیرستان و دو دبستان میباشد، تفرج گاه اهالی قصبه مزارع و باغات اطراف قصبه است، قصبۀ داران دارای ادارت دولتی: فرهنگ، ژاندارمری، دارایی، کشاورزی، پست و تلگراف و تلفن، بهداری، فرمانداری، دادگاه، آمار و ثبت میباشد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ص 84)
نام قصبه ای واقع در 130هزارگزی شمال بمبئی به خطۀ سورت هندوستان و آن از سال 1531 میلادی در تصرف دولت پرتقال درآمده است و آتشکده ای نامی بدانجاست، (از قاموس الاعلام ترکی)، اما در آذر ماه 1340 (دسامبر 1961) دولت هند این منطقه و دیگر مناطق تحت استعمار پرتقال را از آن دولت باز پس گرفته است نام دهی است نزدیک رافقه و میان آن دو پنج فرسنگ مسافت است و برابر دهانۀ نهرالنهیا قرار دارد، سیب دامانی این ناحیت از بسیاری و سرخی در بغداد مثل است، صریع گفت: و حیاتی ما آلف الدامانی لا و لاکان فی قدیم الزمان، از آنجاست احمد بن فهربن بشیر راوی، (معجم البلدان)
نام قصبه ای واقع در 130هزارگزی شمال بمبئی به خطۀ سورت هندوستان و آن از سال 1531 میلادی در تصرف دولت پرتقال درآمده است و آتشکده ای نامی بدانجاست، (از قاموس الاعلام ترکی)، اما در آذر ماه 1340 (دسامبر 1961) دولت هند این منطقه و دیگر مناطق تحت استعمار پرتقال را از آن دولت باز پس گرفته است نام دهی است نزدیک رافقه و میان آن دو پنج فرسنگ مسافت است و برابر دهانۀ نهرالنهیا قرار دارد، سیب دامانی این ناحیت از بسیاری و سرخی در بغداد مثل است، صریع گفت: و حیاتی ما آلف الدامانی لا و لاکان فی قدیم الزمان، از آنجاست احمد بن فهربن بشیر راوی، (معجم البلدان)
دامن، ذیل، رجوع به دامن شود: دو دامان که بالا به رش پنج بود که آنرا ببرداشتن رنج بود، فردوسی، پاره ای پیراست از دامان شب روز را در بادبان کرد آفتاب، خاقانی، رانده تا دامان شب چون شب ز مه بر جیب چرخ جادوآسا یک قواره از کتان انگیخته، خاقانی، بر قامت گل قبای اطلس زربفت نهاده کرد دامان، خاقانی، از دوعالم دامن جان درکشم هر صبحدم پای نومیدی بدامان درکشم هر صبحدم، خاقانی، تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد چون دم برآوریم بدامان صبحگاه، خاقانی، گفت ای شرف بلندنامان بر پای ددان کشیده دامان، نظامی، هرکرا دامان عشقی نابده زآن نثار عشق بی بهره شده، مولوی، کو صبا کز دامن مژگان گل افشانش کنم آنچه دل در آستین دارد بدامانش کنم، طالب آملی (از آنندراج)، خجل، بسیار شکافتگی دامان پیراهن و زیردامان آن، (منتهی الارب)، - دامان بچنگ، دامان در کف گرفته، دامان در مشت گرفته: همی کرد فریاد دامان بچنگ مرا مانده سر در گریبان ز ننگ، (بوستان)، - دامان کسی یا چیزی گرفتن، باو ملتمس شدن، پناه گرفتن بکسی یا چیزی ازو خواستن با عجز و زاری: چون درد توام گیرد دامان غمت گیرم آیم بسر کویت وز در بدرت خوانم، خاقانی، - دامان جمع ساختن، فراهم آوردن دامان، برچیدن دامان، بتن بیشتر پیچیدن آن، -، به کنایه، دوری از بدنامی، احتیاط کردن از بدنامی و رسوائی: نگیرد هیچکس در دامن محشر گریبانت اگر دامان خود را جمع سازی غنچه وار اینجا، صائب، - دامان تر داشتن، کنایه است از تردامنی و فسق و آلوده دامنی: به گل ابر بهاران نبود دهقان را این امیدی که بدامان تر خود داریم، صائب، - تا دامان قیامت، رجوع به تا دامن قیامت شود، - دست بدامان، دست بدامن، درحال التماس، در حال خواهانی، در حال تضرع و زاری و پناه خواهی: دیگر بکجا میرود آن سرو خرامان چندین دل صاحبنظران دست بدامان، سعدی، - دستم بدامان شما، از شما ملتمسم، بشما پناه می آورم، از شما میخواهم، - امثال: دست من و دامان تو، دست من و دامان تو ای دست خدا، - دست بدامان کسی نرسیدن، او را دیدار کردن نتوانستن، بملاقات او نائل آمدن نتوانستن، دیدار او را آسان درنیافتن، بواسطۀ کبر و عجب از مقام و جاهی یا ازکار بسیار کمتر او را دیدن، - دست از دامان کسی داشتن، رهایش کردن: تا دامن کفن نکشم زیرپای خاک باور مکن که دست ز دامان بدارمت، حافظ، - امثال: مادر را دل سوزد دایه را دامان، ، به مناسبت پهنای دامان، دامن صحرا و غیره را گویند، رجوع به دامن و نیز رجوع به دامنه شود غنم بنی اسرائیل، وبر، (یادداشت مؤلف) جنگل، (یادداشت مؤلف)
دامن، ذیل، رجوع به دامن شود: دو دامان که بالا به رش پنج بود که آنرا ببرداشتن رنج بود، فردوسی، پاره ای پیراست از دامان شب روز را در بادبان کرد آفتاب، خاقانی، رانده تا دامان شب چون شب ز مه بر جیب چرخ جادوآسا یک قواره از کتان انگیخته، خاقانی، بر قامت گل قبای اطلس زربفت نهاده کرد دامان، خاقانی، از دوعالم دامن جان درکشم هر صبحدم پای نومیدی بدامان درکشم هر صبحدم، خاقانی، تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد چون دم برآوریم بدامان صبحگاه، خاقانی، گفت ای شرف بلندنامان بر پای ددان کشیده دامان، نظامی، هرکرا دامان عشقی نابده زآن نثار عشق بی بهره شده، مولوی، کو صبا کز دامن مژگان گل افشانش کنم آنچه دل در آستین دارد بدامانش کنم، طالب آملی (از آنندراج)، خجل، بسیار شکافتگی دامان پیراهن و زیردامان آن، (منتهی الارب)، - دامان بچنگ، دامان در کف گرفته، دامان در مشت گرفته: همی کرد فریاد دامان بچنگ مرا مانده سر در گریبان ز ننگ، (بوستان)، - دامان کسی یا چیزی گرفتن، باو ملتمس شدن، پناه گرفتن بکسی یا چیزی ازو خواستن با عجز و زاری: چون درد توام گیرد دامان غمت گیرم آیم بسر کویت وز در بدرت خوانم، خاقانی، - دامان جمع ساختن، فراهم آوردن دامان، برچیدن دامان، بتن بیشتر پیچیدن آن، -، به کنایه، دوری از بدنامی، احتیاط کردن از بدنامی و رسوائی: نگیرد هیچکس در دامن محشر گریبانت اگر دامان خود را جمع سازی غنچه وار اینجا، صائب، - دامان تر داشتن، کنایه است از تردامنی و فسق و آلوده دامنی: به گل ابر بهاران نبود دهقان را این امیدی که بدامان تر خود داریم، صائب، - تا دامان قیامت، رجوع به تا دامن قیامت شود، - دست بدامان، دست بدامن، درحال التماس، در حال خواهانی، در حال تضرع و زاری و پناه خواهی: دیگر بکجا میرود آن سرو خرامان چندین دل صاحبنظران دست بدامان، سعدی، - دستم بدامان شما، از شما ملتمسم، بشما پناه می آورم، از شما میخواهم، - امثال: دست من و دامان تو، دست من و دامان تو ای دست خدا، - دست بدامان کسی نرسیدن، او را دیدار کردن نتوانستن، بملاقات او نائل آمدن نتوانستن، دیدار او را آسان درنیافتن، بواسطۀ کبر و عجب از مقام و جاهی یا ازکار بسیار کمتر او را دیدن، - دست از دامان کسی داشتن، رهایش کردن: تا دامن کفن نکشم زیرپای خاک باور مکن که دست ز دامان بدارمت، حافظ، - امثال: مادر را دل سوزد دایه را دامان، ، به مناسبت پهنای دامان، دامن صحرا و غیره را گویند، رجوع به دامن و نیز رجوع به دامنه شود غنم بنی اسرائیل، وَبَر، (یادداشت مؤلف) جنگل، (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان سرله بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 39هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل بگنبد لران، کوهستانی است و معتدل و مالاریائی و دارای 400 تن سکنه، آب آن از رود خانه پرتو و محصول آنجا غلات و برنج و شغل مردم آن زراعت و راه آنجامالرو است و ساکنین از طایفۀ چهارلنگ هستند، پاسگاه ژاندارمری دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی است از قرای بلوک کورستان در ولایت لارستان فارس، در یازده فرسخی قلعۀ فاریاب و چهارفرسخی مغربی کشّی واقعست، (فارسنامۀ ناصری ص 290 و فهرست بلوکات آن) کوه دالان میان بلوک فراشبند و نواحی بلوک دشتی است بفارس، (فارسنامۀ ناصری ص 337)
دهی است از دهستان سرله بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 39هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل بگنبد لران، کوهستانی است و معتدل و مالاریائی و دارای 400 تن سکنه، آب آن از رود خانه پرتو و محصول آنجا غلات و برنج و شغل مردم آن زراعت و راه آنجامالرو است و ساکنین از طایفۀ چهارلنگ هستند، پاسگاه ژاندارمری دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی است از قرای بلوک کورستان در ولایت لارستان فارس، در یازده فرسخی قلعۀ فاریاب و چهارفرسخی مغربی کشّی واقعست، (فارسنامۀ ناصری ص 290 و فهرست بلوکات آن) کوه دالان میان بلوک فراشبند و نواحی بلوک دشتی است بفارس، (فارسنامۀ ناصری ص 337)
دهی از دهستان بهزاد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 120 هزارگزی شمال خاوری کهنوج، سر راه مالرو کهنوج به خاش کوهستانی گرمسیر مالاریائی و دارای 100 تن سکنه است، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش: خرما، غلات و شغل اهالی آن زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان بهزاد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 120 هزارگزی شمال خاوری کهنوج، سر راه مالرو کهنوج به خاش کوهستانی گرمسیر مالاریائی و دارای 100 تن سکنه است، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش: خرما، غلات و شغل اهالی آن زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی جنوب الیگودرز و یک هزارگزی باختر راه مالرو ارجنگ به قاره واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و چغندر و پنبه و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی جنوب الیگودرز و یک هزارگزی باختر راه مالرو ارجنگ به قاره واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و چغندر و پنبه و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)