جدول جو
جدول جو

معنی دامیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

دامیدنی
(دَ)
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
درخور پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشامیدنی
تصویر آشامیدنی
آب، شربت، نوشابه و هر چیزی که مناسب آشامیدن باشد، نوشیدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیاری
تصویر دامیاری
گرفتن و صید کردن جانوران با دام، شغل و عمل دامیار، برای مثال گفتا که به رسم دامیاری / مهمان توام بدانچه داری (نظامی۳ - ۴۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیدن
تصویر دامیدن
بالا رفتن، بر بالا رفتن، بر زبر چیزی شدن، بر باد دادن خرمن که کاه از دانه جدا شود، باد دان، دانه پاشیدن و تخم افشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
فرودآمدنی. نازل شدنی. ریختنی. رجوع به باریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از ’تاویدن’ + ’ی’ (مزید مؤخر لیاقت). تابیدنی. رجوع به تاویدن و تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خاریدن. لائق خاریدن. موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خائیدن. آنچه خایند آن را: لواک. و آنچه خایند او را چون علک، مضاغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ/ دِ)
صفت دامنده. حالت و چگونگی دامنده
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
قابل خرامیدن. شایستۀ خرامیدن. سزاوار خرامیدن
لغت نامه دهخدا
منسوب به دامغان، رجوع به دامغان شود، از دامغان: دستار دامغانی، دستاری که از دامغان آورده باشند، دستاری که بدامغان بافته باشند: رکابدار ندیمی را گفت در باب غاشیه چه میفرماید ندیم بیامد و بگفت: گفت دستاری دامغانی در قبا باید نهاد چون من از اسب فرودآیم بر صفۀ زین پوشید، همچنین کردند تا آخر عمرش، (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 360)
لغت نامه دهخدا
علی، قاضی القضاه بعهد قائم خلیفۀ عباسی، وی درف تنه ارسلان بساسیری، در حرم خلیفه همراه وزیر ابومسلم و خود خلیفه و رئیس الرؤسا ابن شروان و غیرهم گرفتار و بر شتر نشانیده و گرد بغداد برسوائی گردانیده و سپس کشته شده است، (تاریخ گزیده چ اروپا ص 357)
الحنفی، از معاصران المقتدی خلیفۀ عباسی است، بخلافت المقتدی بامراﷲ ابوالقاسم در محضر شیخ ابی اسحاق شیرازی و ابن الصباغ واین دامغانی بیعت شده است و هم بایام مقتدی درگذشته ... رجوع به تاریخ الخلفاء سیوطی ص 280 و 282 شود
احمد قاضی، یا قاضی احمد او راست: کتاب الاستظهار یا الاستظهار الاخبار، وحمداﷲ مستوفی از آن نقل کند، (تاریخ گزیده چ اروپا ص 511 و 512) (نزهه القلوب چ اروپا مقاله سوم ص 13)
منوچهری، احمد بن قوص بن احمد، شاعر معروف قرن پنجم هجری، رجوع به منوچهری شود:
سوی تاج عمرانیان هم بدینسان
بیامد منوچهری دامغانی،
منوچهری
پهلوان حسن، یازدهم از خاندان سربداران (762-766 هجری قمری)، رجوع به پهلوان حسن و نیزرجوع به حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 365 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
بازی برنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
صیاد را گویند. (آنندراج ذیل لغت دام). دامی. دامیار
لغت نامه دهخدا
عمل دامیار، صید، صیدکاری، شکارگری، صیادی، عمل گرفتار کردن شکار با دام و تله:
گفتا که برسم دامیاری
مهمان توام بدانچه داری،
نظامی،
، ماهیگیری
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لایق پاشیدن. که درخور پاشیدن است. افشاندنی. پراکندنی. پریشیدنی. برافشاندنی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
قریه ای از نواحی نبنوی از توابع موصل و در جانب شرقی آن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که در خور پالیدن است
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
قابل دمیدن. لایق دمیدن، آلات موسیقی که به دمیدن دم در آن آواز دهد، چون نای و شیپور و قره نی و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
صفت دامیده. حالت و چگونگی دامیده. رجوع به دامیده و دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(جُ گُ گَ تَ)
بر بالا رفتن. (برهان). بالای چیزی گشتن. صعود. زبر چیزی شدن. (شرفنامۀ منیری) ، برابر چیزی شدن. (برهان) ، از بیخ و بن برکندن. (برهان). قلع. نسف. (تاج المصادر بیهقی) ، تخم افشاندن. (برهان). حرث. افشاندن چنانکه دانه را. (یادداشت مؤلف) ، فروریختن چنانکه اشک را. (یادداشت مؤلف) ، بردن باد خاک را. (برهان). سفی. (مجمل اللغه) ، بر باد دادن چنانکه خرمن را. بر باد کردن خرمن. ذرو. ذری. (تاج المصادر بیهقی). ثور. ثوران. سورمق. (ترکی).
- دامیدن کان، بر باد دادن خاک بطلب زر.
- دامیدن خرمن، بر باد کردن آن برای جدا شدن دانه از کاه.
- بردامیدن، ازدراء. (تاج المصادر بیهقی). التذریه، بردامیدن و حسب خویش ستودن و بالا دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل نامیدن. رجوع به نامیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نادیدنی
تصویر نادیدنی
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیاری
تصویر دامیاری
شغل و عمل دامیار صید جانوران با دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیسکی
تصویر دامیسکی
روسی دوچرخه زنانه (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاییدنی
تصویر جاییدنی
جویدنی قابل جاییدن، چیزی که با دندان توان خرد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیدنی
تصویر دوشیدنی
لایق و سزاوار دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
لایق آشامیدن در خور نوشیدن نوشیدنی، آنچه که بتوان نوشید، آنچه که نوشیدن آن لازم باشد، آنچه را که آشامند مقابل خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیدنی
تصویر پالیدنی
در خور پالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
در خور پاشیدنافشاندنیپراکندگی پریشیدنی برافشاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیدن
تصویر دامیدن
بر بالا رفتن، صعود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدنی
تصویر دمیدنی
لایق دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدنی
تصویر نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
میانه، وسط
دیکشنری اردو به فارسی