- دامال
- اسباب و آلات و لوازم خانه
معنی دامال - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یایمال، زبون، خوار، ذلیل
قسمت پایین جامه مقابل گریبان، دنباله هر چیز دنبال، کناره هر چیز حاشیه: دامان صحرا دامان کوه، چادر بادبان کشتی شراع
مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد
مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده، برای مثال مجو درستی عهد از جهان سست نهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ - ۹۰) ، نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن، شوهر خواهر
داماد شدن: زن گرفتن، عروسی کردن
داماد شدن: زن گرفتن، عروسی کردن
چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، کنایه از پست و زبون شده
پامال شدن: لگدکوب شدن، زیر پا له شدن، پی سپر شدن
پامال کردن: لگدکوب کردن، زیر پا له کردن
پامال شدن: لگدکوب شدن، زیر پا له شدن، پی سپر شدن
پامال کردن: لگدکوب کردن، زیر پا له کردن
مالیده نشده مالش نیافته. یاتریاک نامال. شیره خشخاش که هنوز آنرا نمالیده اند
قرین، مساوی، همتا، مانند، همراه
مرد تازه زن گرفته، شوهر دختر یا خواهر
همتا، برابر، مثل، مانند، همال
همتا، نظیر، قرین
کود کود جانوری، سرگین، خرمای تباه
پارسی تازی گشته بازی دام گونه ای شتر رنگ که سد خانه سپید و سیاه و مهره های سنگی دارد
دریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، زو، یم، ژو، بحر، راموز، قلزم