نام بندر کوچکی بناحیۀ گجرات هندوستان دارای هفت هزار سکنه و آنجا از قرن شانزدهم ببعد مستعمرۀ دولت پرتغال بود و در آذر ماه 1340 (دسامبر 1961) بار دیگر بتصرف دولت هند درآمد
نام بندر کوچکی بناحیۀ گجرات هندوستان دارای هفت هزار سکنه و آنجا از قرن شانزدهم ببعد مستعمرۀ دولت پرتغال بود و در آذر ماه 1340 (دسامبر 1961) بار دیگر بتصرف دولت هند درآمد
مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده، برای مثال مجو درستی عهد از جهان سست نهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ - ۹۰)، نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن، شوهر خواهر داماد شدن: زن گرفتن، عروسی کردن
مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده، برای مِثال مجو درستی عهد از جهان سست نهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ - ۹۰)، نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن، شوهر خواهر داماد شدن: زن گرفتن، عروسی کردن
درختی بومی مناطق گرمسیر با برگ های بیضی، چوب سرخ رنگ و میوه های دراز بیضی شکل به رنگ زرد یا سرخ و ناشکوفا، دانه های سرخ یا زرد موجود در میوۀ این درخت که بعد از خشک شدن قهوه ای می شوند، گردی که پس از بو دادن این دانه ها تولید می شود و در تهیۀ شکلات به کار می رود، کنایه از شکلات
درختی بومی مناطق گرمسیر با برگ های بیضی، چوب سرخ رنگ و میوه های دراز بیضی شکل به رنگ زرد یا سرخ و ناشکوفا، دانه های سرخ یا زرد موجود در میوۀ این درخت که بعد از خشک شدن قهوه ای می شوند، گَردی که پس از بو دادن این دانه ها تولید می شود و در تهیۀ شکلات به کار می رود، کنایه از شکلات
نام قصبه ای واقع در 130هزارگزی شمال بمبئی به خطۀ سورت هندوستان و آن از سال 1531 میلادی در تصرف دولت پرتقال درآمده است و آتشکده ای نامی بدانجاست، (از قاموس الاعلام ترکی)، اما در آذر ماه 1340 (دسامبر 1961) دولت هند این منطقه و دیگر مناطق تحت استعمار پرتقال را از آن دولت باز پس گرفته است نام دهی است نزدیک رافقه و میان آن دو پنج فرسنگ مسافت است و برابر دهانۀ نهرالنهیا قرار دارد، سیب دامانی این ناحیت از بسیاری و سرخی در بغداد مثل است، صریع گفت: و حیاتی ما آلف الدامانی لا و لاکان فی قدیم الزمان، از آنجاست احمد بن فهربن بشیر راوی، (معجم البلدان)
نام قصبه ای واقع در 130هزارگزی شمال بمبئی به خطۀ سورت هندوستان و آن از سال 1531 میلادی در تصرف دولت پرتقال درآمده است و آتشکده ای نامی بدانجاست، (از قاموس الاعلام ترکی)، اما در آذر ماه 1340 (دسامبر 1961) دولت هند این منطقه و دیگر مناطق تحت استعمار پرتقال را از آن دولت باز پس گرفته است نام دهی است نزدیک رافقه و میان آن دو پنج فرسنگ مسافت است و برابر دهانۀ نهرالنهیا قرار دارد، سیب دامانی این ناحیت از بسیاری و سرخی در بغداد مثل است، صریع گفت: و حیاتی ما آلف الدامانی لا و لاکان فی قدیم الزمان، از آنجاست احمد بن فهربن بشیر راوی، (معجم البلدان)
نام شهری است در آلمان که بر ساحل راست نهر ماین در 14 میلی خاور خط آهن فرانکفورت و محل تقاطع خطوط فریدبورگ و ببرا و آشافنبورگ واقع شده، جمعیت آن در سال 1950 میلادی 30702 تن بوده است، این شهر دارای کوی و برزنهای پاکیزه و خیابانهای وسیع ومنظم و تفرجگاههای خوش منظر و دلکش و کارخانه های منسوجات ابریشمی، دستکش و جوراب و نظائر اینها میباشد، (از دائره المعارف بریتانیکا) (قاموس الاعلام ترکی)
نام شهری است در آلمان که بر ساحل راست نهر ماین در 14 میلی خاور خط آهن فرانکفورت و محل تقاطع خطوط فریدبورگ و ببرا و آشافْنبورگ واقع شده، جمعیت آن در سال 1950 میلادی 30702 تن بوده است، این شهر دارای کوی و برزنهای پاکیزه و خیابانهای وسیع ومنظم و تفرجگاههای خوش منظر و دلکش و کارخانه های منسوجات ابریشمی، دستکش و جوراب و نظائر اینها میباشد، (از دائره المعارف بریتانیکا) (قاموس الاعلام ترکی)
بندری از متصرفات کشور پرتقال، در ساحل جنوبی چین و در کوانگتونگ واقع است و 280000 تن سکنه دارد و بندر پررونقی است. این سرزمین از سال 1557 میلادی به تصرف پرتقال درآمده است. (از لاروس)
بندری از متصرفات کشور پرتقال، در ساحل جنوبی چین و در کوانگتونگ واقع است و 280000 تن سکنه دارد و بندر پررونقی است. این سرزمین از سال 1557 میلادی به تصرف پرتقال درآمده است. (از لاروس)
دهی از دهستان سیاه رود است که در بخش افجۀ شهرستان تهران واقع است و 147 تن سکنه دارد که از طایفۀ سوری هداوند هستند و تابستان به ییلاق لار می روند، مامالو در دو قسمت رودخانه واقع است و به نام ’این دست’ و ’آن دست’ معروف است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان حومه بخش شاهین دژ است که در شهرستان مراغه واقع است و 423 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان سیاه رود است که در بخش افجۀ شهرستان تهران واقع است و 147 تن سکنه دارد که از طایفۀ سوری هداوند هستند و تابستان به ییلاق لار می روند، مامالو در دو قسمت رودخانه واقع است و به نام ’این دست’ و ’آن دست’ معروف است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان حومه بخش شاهین دژ است که در شهرستان مراغه واقع است و 423 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
درختی از امریکای جنوبی است و اکنون در مکزیکو و امریکای مرکزی و نقاط دیگر نیز کشت میشود. بر روی شاخه های کهنۀاین درخت ابتدا گلهایی زرد و سپس غلافی زرد رنگ میروید و در آن غلاف تعدادی تخم میباشد. تخمهای خشک شدۀ این درخت محصول تجارتی است و بنام کاکائو یا کوکوآ مشهور است. کاکائو معمولاً در تهیۀشوکلات بکار میرود. این تخم ها همواره روغن و چربی زرد و سفیدی از خود پس میدهند که پس از مدتی رنگ آنها سفید میگردد و بو و طعم شوکلات میدهد، این چربی در صنعت بکار قند شوکلات و پاره ای محصولات داروئی می خورد
درختی از امریکای جنوبی است و اکنون در مکزیکو و امریکای مرکزی و نقاط دیگر نیز کشت میشود. بر روی شاخه های کهنۀاین درخت ابتدا گلهایی زرد و سپس غلافی زرد رنگ میروید و در آن غلاف تعدادی تخم میباشد. تخمهای خشک شدۀ این درخت محصول تجارتی است و بنام کاکائو یا کوکوآ مشهور است. کاکائو معمولاً در تهیۀشوکلات بکار میرود. این تخم ها همواره روغن و چربی زرد و سفیدی از خود پس میدهند که پس از مدتی رنگ آنها سفید میگردد و بو و طعم شوکلات میدهد، این چربی در صنعت بکار قند شوکلات و پاره ای محصولات داروئی می خورد
دکتر ادوارد زاخائو خاورشناس مشهور آلمانی است که از معلمین زبانهای شرقی در دانشگاه برلین بوده است. از جملۀ آثار پرارزش او یکی ترجمه آثارالباقیۀ بیرونی است که با مقدمۀ مفصل مشتمل بر شرح حال بسیار جامع ابوریحان بیرونی در لایپزیک بسال 1923 بطبع رسید و دیگری چاپ تحقیق ماللهندمن مقوله مقبوله فی العقل او مرذوله بسال 1925 م
دکتر ادوارد زاخائو خاورشناس مشهور آلمانی است که از معلمین زبانهای شرقی در دانشگاه برلین بوده است. از جملۀ آثار پرارزش او یکی ترجمه آثارالباقیۀ بیرونی است که با مقدمۀ مفصل مشتمل بر شرح حال بسیار جامع ابوریحان بیرونی در لایپزیک بسال 1923 بطبع رسید و دیگری چاپ تحقیق ماللهندمن مقوله مقبوله فی العقل او مرذوله بسال 1925 م
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه، واقع در پنج هزارگزی شمال باختری عجب شیر و هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ بندر دانالو بمراغه، جلگه است و گرمسیر و مالاریائی دارای 797 سکنه، آب آن از قلعه چای و چاه و محصول آنجا غلات و بادام و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالروست و در دوهزارگزی خاور قریه یک بندر کشتی رانی بنام بندر دانالو میباشد و بوسیله کشتی به ارومیه و شرفخانه مربوط است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، نام بندری است کنار دریاچۀ ارومیه در دوهزارگزی قریۀ دانالو، نام محلی کنار راه تازه کند به بندر دانالو میان آغچه اوباو بندر دانالو در 6000 گزی تازه کند، نام دهی در 651هزارگزی تهران، میان خضرلو و قارقابازار و در 69هزارگزی شرفخانه و آنجا ایستگاه ترن است
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه، واقع در پنج هزارگزی شمال باختری عجب شیر و هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ بندر دانالو بمراغه، جلگه است و گرمسیر و مالاریائی دارای 797 سکنه، آب آن از قلعه چای و چاه و محصول آنجا غلات و بادام و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالروست و در دوهزارگزی خاور قریه یک بندر کشتی رانی بنام بندر دانالو میباشد و بوسیله کشتی به ارومیه و شرفخانه مربوط است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، نام بندری است کنار دریاچۀ ارومیه در دوهزارگزی قریۀ دانالو، نام محلی کنار راه تازه کند به بندر دانالو میان آغچه اوباو بندر دانالو در 6000 گزی تازه کند، نام دهی در 651هزارگزی تهران، میان خضرلو و قارقابازار و در 69هزارگزی شرفخانه و آنجا ایستگاه ترن است
پسر پلوس پادشاهیست که بموجب افسانه های قدیم یونان بر قسمتی از مصر حکومت میکرد، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 475 و 476)، نام شخصیتی اساطیری پادشاه مصر و سپس آرگوس، وی پدر دختران دانائید است، رجوع به دانائید و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود نام مردی پیش از خشایارشا مقیم پلوپونس، (ایران باستان ج 1 ص 741)
پسر پلوس پادشاهیست که بموجب افسانه های قدیم یونان بر قسمتی از مصر حکومت میکرد، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 475 و 476)، نام شخصیتی اساطیری پادشاه مصر و سپس آرگوس، وی پدر دختران دانائید است، رجوع به دانائید و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود نام مردی پیش از خشایارشا مقیم پلوپونس، (ایران باستان ج 1 ص 741)
نام مادر پرسه و زن ژوپیتر رب النوع بزرگی یونانی. وی دختر آگری سیوس پادشاه آرگس است. (ایران باستان ج 1 ص 245 و 730 و 760). و نیز رجوع به ترجمه فرهنگ اساطیر یونان و رم ج 1 ص 235 شود
نام مادر پرسه و زن ژوپیتر رب النوع بزرگی یونانی. وی دختر آگری سیوس پادشاه آرگس است. (ایران باستان ج 1 ص 245 و 730 و 760). و نیز رجوع به ترجمه فرهنگ اساطیر یونان و رم ج 1 ص 235 شود
مقابل نادانی، علم، وقوف، فقه، فهم، شعر، بصیرت، هنگ، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، دانشمندی، دانش، (آنندراج)، ملح، (منتهی الارب)، مقابل کانائی، نظار، درک، ادراک، قرابه، (منتهی الارب) : خرد بهتر از چشم و بینائی است نه بینائی افزون ز دانائی است، ابوشکور، بمردی و دانائی و فرّهی بزرگی و آیین شاهنشهی، فردوسی، چنین داد پاسخ که ای سرفراز بدانایی از هر کسی بی نیاز، فردوسی، بگویم که این گرد بهرام گور بمردی و دانائی و فر و زور، فردوسی، که آمد بنزدیک ما آگهی ز دانائی شاه و از فرهی، فردوسی، بنزد چون تو بی جنسی چه دانائی چه نادانی بدست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا، سنائی، زهی تحصیل دانائی که سوی خود شدم نادان کرا استاد دانا بود چون من کرد نادانش، خاقانی، بنادانی خری بردم بر این بام بدانائی فرود آرم سرانجام، نظامی، ضمیرش کاروانسالارغیب است توانا را ز دانائی چه عیب است، نظامی، هر که درو جوهر دانائی است در همه کاریش توانائی است، نظامی، گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن زانکه من دم درکشیدم تا بدانائی زدم، سعدی، فراسه، دانائی بنشان و نظر، نوقه، دانائی و مهارت در هر چیزی، قراب، دانائی ودریافت وی، (منتهی الارب)، - امثال: دانائی بینائیست، دانائی توانائیست، ، عقل، (آنندراج)، خرد، عاقلی، خردمندی
مقابل نادانی، علم، وقوف، فقه، فَهم، شعر، بصیرت، هنگ، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، دانشمندی، دانش، (آنندراج)، ملح، (منتهی الارب)، مقابل کانائی، نظار، درک، ادراک، قرابه، (منتهی الارب) : خرد بهتر از چشم و بینائی است نه بینائی افزون ز دانائی است، ابوشکور، بمردی و دانائی و فرّهی بزرگی و آیین شاهنشهی، فردوسی، چنین داد پاسخ که ای سرفراز بدانایی از هر کسی بی نیاز، فردوسی، بگویم که این گرد بهرام گور بمردی و دانائی و فر و زور، فردوسی، که آمد بنزدیک ما آگهی ز دانائی شاه و از فرهی، فردوسی، بنزد چون تو بی جنسی چه دانائی چه نادانی بدست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا، سنائی، زهی تحصیل دانائی که سوی خود شدم نادان کرا استاد دانا بود چون من کرد نادانش، خاقانی، بنادانی خری بردم بر این بام بدانائی فرود آرم سرانجام، نظامی، ضمیرش کاروانسالارغیب است توانا را ز دانائی چه عیب است، نظامی، هر که درو جوهر دانائی است در همه کاریش توانائی است، نظامی، گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن زانکه من دم درکشیدم تا بدانائی زدم، سعدی، فراسه، دانائی بنشان و نظر، نوقه، دانائی و مهارت در هر چیزی، قراب، دانائی ودریافت وی، (منتهی الارب)، - امثال: دانائی بینائیست، دانائی توانائیست، ، عقل، (آنندراج)، خرد، عاقلی، خردمندی
دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری زرقان و 3هزارگزی شوسۀ شیراز به اصفهان، دامنه و معتدل و مالاریایی است و دارای 150 تن سکنه، آب آن از رود خانه سیوند تأمین میشود، محصول آنجاغلات و حبوبات و چغندر است و شغل مردم آنجا زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری زرقان و 3هزارگزی شوسۀ شیراز به اصفهان، دامنه و معتدل و مالاریایی است و دارای 150 تن سکنه، آب آن از رود خانه سیوند تأمین میشود، محصول آنجاغلات و حبوبات و چغندر است و شغل مردم آنجا زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 6هزارگزی خاور بندرعباس و سر راه مالرو بندرعباس به میناب، جلگه است و گرمسیر و دارای 70 تن سکنه، آب آن از چاه است و محصول آنجا خرما و سبزیجات، و شغل مردم آن زراعت است و صید ماهی و راه آنجا مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 6هزارگزی خاور بندرعباس و سر راه مالرو بندرعباس به میناب، جلگه است و گرمسیر و دارای 70 تن سکنه، آب آن از چاه است و محصول آنجا خرما و سبزیجات، و شغل مردم آن زراعت است و صید ماهی و راه آنجا مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ازدواج، کدخدائی، کتخدائی، شاهی، زن گرفتن و جشن کردن، مصاهرت، عروسی، (آنندراج)، صهریت: ب خانه زن می شدند بدامادی، (تاریخ بخارا)، گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود، (تاریخ بخارا)، ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق در عروسی خانه فانوس جای شمع را، ملاطغرا (از آنندراج)، - امثال: مرگ زن هیچ کم از لذت دامادی نیست، عروسیه، دامادیه، شیشه به ... هادیه، ، شوهری دختر یاخواهر کسی: بچنین دختری بآزادی اختیارت کنم بدامادی، نظامی، کای شده آگاه ز استادیم خاص کن امروز بدامادیم، نظامی
ازدواج، کدخدائی، کتخدائی، شاهی، زن گرفتن و جشن کردن، مصاهرت، عروسی، (آنندراج)، صهریت: ب خانه زن می شدند بدامادی، (تاریخ بخارا)، گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود، (تاریخ بخارا)، ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق در عروسی خانه فانوس جای شمع را، ملاطغرا (از آنندراج)، - امثال: مرگ زن هیچ کم از لذت دامادی نیست، عروسیه، دامادیه، شیشه به ... هادیه، ، شوهری دختر یاخواهر کسی: بچنین دختری بآزادی اختیارت کنم بدامادی، نظامی، کای شده آگاه ز استادیم خاص کن امروز بدامادیم، نظامی
دامن، ذیل، رجوع به دامن شود: دو دامان که بالا به رش پنج بود که آنرا ببرداشتن رنج بود، فردوسی، پاره ای پیراست از دامان شب روز را در بادبان کرد آفتاب، خاقانی، رانده تا دامان شب چون شب ز مه بر جیب چرخ جادوآسا یک قواره از کتان انگیخته، خاقانی، بر قامت گل قبای اطلس زربفت نهاده کرد دامان، خاقانی، از دوعالم دامن جان درکشم هر صبحدم پای نومیدی بدامان درکشم هر صبحدم، خاقانی، تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد چون دم برآوریم بدامان صبحگاه، خاقانی، گفت ای شرف بلندنامان بر پای ددان کشیده دامان، نظامی، هرکرا دامان عشقی نابده زآن نثار عشق بی بهره شده، مولوی، کو صبا کز دامن مژگان گل افشانش کنم آنچه دل در آستین دارد بدامانش کنم، طالب آملی (از آنندراج)، خجل، بسیار شکافتگی دامان پیراهن و زیردامان آن، (منتهی الارب)، - دامان بچنگ، دامان در کف گرفته، دامان در مشت گرفته: همی کرد فریاد دامان بچنگ مرا مانده سر در گریبان ز ننگ، (بوستان)، - دامان کسی یا چیزی گرفتن، باو ملتمس شدن، پناه گرفتن بکسی یا چیزی ازو خواستن با عجز و زاری: چون درد توام گیرد دامان غمت گیرم آیم بسر کویت وز در بدرت خوانم، خاقانی، - دامان جمع ساختن، فراهم آوردن دامان، برچیدن دامان، بتن بیشتر پیچیدن آن، -، به کنایه، دوری از بدنامی، احتیاط کردن از بدنامی و رسوائی: نگیرد هیچکس در دامن محشر گریبانت اگر دامان خود را جمع سازی غنچه وار اینجا، صائب، - دامان تر داشتن، کنایه است از تردامنی و فسق و آلوده دامنی: به گل ابر بهاران نبود دهقان را این امیدی که بدامان تر خود داریم، صائب، - تا دامان قیامت، رجوع به تا دامن قیامت شود، - دست بدامان، دست بدامن، درحال التماس، در حال خواهانی، در حال تضرع و زاری و پناه خواهی: دیگر بکجا میرود آن سرو خرامان چندین دل صاحبنظران دست بدامان، سعدی، - دستم بدامان شما، از شما ملتمسم، بشما پناه می آورم، از شما میخواهم، - امثال: دست من و دامان تو، دست من و دامان تو ای دست خدا، - دست بدامان کسی نرسیدن، او را دیدار کردن نتوانستن، بملاقات او نائل آمدن نتوانستن، دیدار او را آسان درنیافتن، بواسطۀ کبر و عجب از مقام و جاهی یا ازکار بسیار کمتر او را دیدن، - دست از دامان کسی داشتن، رهایش کردن: تا دامن کفن نکشم زیرپای خاک باور مکن که دست ز دامان بدارمت، حافظ، - امثال: مادر را دل سوزد دایه را دامان، ، به مناسبت پهنای دامان، دامن صحرا و غیره را گویند، رجوع به دامن و نیز رجوع به دامنه شود غنم بنی اسرائیل، وبر، (یادداشت مؤلف) جنگل، (یادداشت مؤلف)
دامن، ذیل، رجوع به دامن شود: دو دامان که بالا به رش پنج بود که آنرا ببرداشتن رنج بود، فردوسی، پاره ای پیراست از دامان شب روز را در بادبان کرد آفتاب، خاقانی، رانده تا دامان شب چون شب ز مه بر جیب چرخ جادوآسا یک قواره از کتان انگیخته، خاقانی، بر قامت گل قبای اطلس زربفت نهاده کرد دامان، خاقانی، از دوعالم دامن جان درکشم هر صبحدم پای نومیدی بدامان درکشم هر صبحدم، خاقانی، تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد چون دم برآوریم بدامان صبحگاه، خاقانی، گفت ای شرف بلندنامان بر پای ددان کشیده دامان، نظامی، هرکرا دامان عشقی نابده زآن نثار عشق بی بهره شده، مولوی، کو صبا کز دامن مژگان گل افشانش کنم آنچه دل در آستین دارد بدامانش کنم، طالب آملی (از آنندراج)، خجل، بسیار شکافتگی دامان پیراهن و زیردامان آن، (منتهی الارب)، - دامان بچنگ، دامان در کف گرفته، دامان در مشت گرفته: همی کرد فریاد دامان بچنگ مرا مانده سر در گریبان ز ننگ، (بوستان)، - دامان کسی یا چیزی گرفتن، باو ملتمس شدن، پناه گرفتن بکسی یا چیزی ازو خواستن با عجز و زاری: چون درد توام گیرد دامان غمت گیرم آیم بسر کویت وز در بدرت خوانم، خاقانی، - دامان جمع ساختن، فراهم آوردن دامان، برچیدن دامان، بتن بیشتر پیچیدن آن، -، به کنایه، دوری از بدنامی، احتیاط کردن از بدنامی و رسوائی: نگیرد هیچکس در دامن محشر گریبانت اگر دامان خود را جمع سازی غنچه وار اینجا، صائب، - دامان تر داشتن، کنایه است از تردامنی و فسق و آلوده دامنی: به گل ابر بهاران نبود دهقان را این امیدی که بدامان تر خود داریم، صائب، - تا دامان قیامت، رجوع به تا دامن قیامت شود، - دست بدامان، دست بدامن، درحال التماس، در حال خواهانی، در حال تضرع و زاری و پناه خواهی: دیگر بکجا میرود آن سرو خرامان چندین دل صاحبنظران دست بدامان، سعدی، - دستم بدامان شما، از شما ملتمسم، بشما پناه می آورم، از شما میخواهم، - امثال: دست من و دامان تو، دست من و دامان تو ای دست خدا، - دست بدامان کسی نرسیدن، او را دیدار کردن نتوانستن، بملاقات او نائل آمدن نتوانستن، دیدار او را آسان درنیافتن، بواسطۀ کبر و عجب از مقام و جاهی یا ازکار بسیار کمتر او را دیدن، - دست از دامان کسی داشتن، رهایش کردن: تا دامن کفن نکشم زیرپای خاک باور مکن که دست ز دامان بدارمت، حافظ، - امثال: مادر را دل سوزد دایه را دامان، ، به مناسبت پهنای دامان، دامن صحرا و غیره را گویند، رجوع به دامن و نیز رجوع به دامنه شود غنم بنی اسرائیل، وَبَر، (یادداشت مؤلف) جنگل، (یادداشت مؤلف)
احمد بن فهربن بشیر الدامانی مولی بنی سلیم معروف به ’فهرالرقی’ از مردم دامان است، وی از جعفر بن رفال و از وی ایوب وزان و اهل جزیره روایت کنند، پس از سال 200 هجری قمری درگذشته است
احمد بن فهربن بشیر الدامانی مولی بنی سلیم معروف به ’فهرالرقی’ از مردم دامان است، وی از جعفر بن رفال و از وی ایوب وزان و اهل جزیره روایت کنند، پس از سال 200 هجری قمری درگذشته است
اسپانیولی هنده بادام خرمک از گیاهان درختی است از تیره پنیر کیان که ارتفاعش بین 4 تا 10 متر است. برگها یش ساده و متقابل و گلهایش منظم و کوچک و قرمز رنگ و در همه فصول وجود دارند. کاکائو شامل 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ و 10 پرچم است. میوه اش سته و زرد رنگ است و باندازه یک خیار و محتوی 25 تا 40 دانه است. میوه های این گیاه را پس از چیدن انبار میکنند تا بپوسد و پس از آن دانه ها را جمع آوری میکنند و بمصرف میرسانند (از آن پودر کاکائو تهیه میشود)، دانه این گیاه که بنام کاکائو موسوم است محتوی آلکا اوئیدی بنام تئو برومین میباشد که مقوی قلب است و بعوه محتوی مقادیر زیاد مواد ازته و چربی میباشد. گرد کاکائو که ببازار عرضه میگردد بصورت مخلوط با شیر چای شکر یا آب مصرف میشود و از آن شوکوت نیز تهیه میکنند. دانه کاکائو در موقع خروج از میوه نرم و سفید رنگ است ولی پس از خشک شدن برنگ قرمز تیره در میاید. هر دانه بدرازی 2 تا 3 سانتیمتر و بعرض 5، 1 سانتیمتر است. مغز دانه کاکائو شامل 49 تا 54 درصد ماده چرب بنام کره کاکائو میباشد و 8 تا 10 درصد مواد نشاسته یی و 11 تا 18 درصد مواد ازته و 1 تا 3 درصد تئو برومین همراه با کافئین و 4 تا 6 درصد سلولز و 3 تا 4 درصد مواد معدنی است. تئو برومین عوه بر مغز دانه در پوست دانه و در میوه و در برگهای گیاه کاکائو نیز موجود است. کاکائو عوه بر مصارف معمولی بمصرف تهیه شرابهای طبی میرسد و بعوه منشا تهیه کره کاکائو است که بعنوان ماده حل کننده بمصرف تهیه شیاف و پماد و غیره میرسد. کاکائو در ممالک آمریکای جنوبی کشت میشود شجر الکاکائو قاقا او آغاجی اللوز الهندی هند بادامی آغاجی
اسپانیولی هنده بادام خرمک از گیاهان درختی است از تیره پنیر کیان که ارتفاعش بین 4 تا 10 متر است. برگها یش ساده و متقابل و گلهایش منظم و کوچک و قرمز رنگ و در همه فصول وجود دارند. کاکائو شامل 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ و 10 پرچم است. میوه اش سته و زرد رنگ است و باندازه یک خیار و محتوی 25 تا 40 دانه است. میوه های این گیاه را پس از چیدن انبار میکنند تا بپوسد و پس از آن دانه ها را جمع آوری میکنند و بمصرف میرسانند (از آن پودر کاکائو تهیه میشود)، دانه این گیاه که بنام کاکائو موسوم است محتوی آلکا اوئیدی بنام تئو برومین میباشد که مقوی قلب است و بعوه محتوی مقادیر زیاد مواد ازته و چربی میباشد. گرد کاکائو که ببازار عرضه میگردد بصورت مخلوط با شیر چای شکر یا آب مصرف میشود و از آن شوکوت نیز تهیه میکنند. دانه کاکائو در موقع خروج از میوه نرم و سفید رنگ است ولی پس از خشک شدن برنگ قرمز تیره در میاید. هر دانه بدرازی 2 تا 3 سانتیمتر و بعرض 5، 1 سانتیمتر است. مغز دانه کاکائو شامل 49 تا 54 درصد ماده چرب بنام کره کاکائو میباشد و 8 تا 10 درصد مواد نشاسته یی و 11 تا 18 درصد مواد ازته و 1 تا 3 درصد تئو برومین همراه با کافئین و 4 تا 6 درصد سلولز و 3 تا 4 درصد مواد معدنی است. تئو برومین عوه بر مغز دانه در پوست دانه و در میوه و در برگهای گیاه کاکائو نیز موجود است. کاکائو عوه بر مصارف معمولی بمصرف تهیه شرابهای طبی میرسد و بعوه منشا تهیه کره کاکائو است که بعنوان ماده حل کننده بمصرف تهیه شیاف و پماد و غیره میرسد. کاکائو در ممالک آمریکای جنوبی کشت میشود شجر الکاکائو قاقا او آغاجی اللوز الهندی هند بادامی آغاجی
درخت کوچک از تیره پنیرکیان، دارای برگ های بزرگ و منفرد با دمبرگ کوتاه و بی کرک و شفاف، گل هایش کوچک و قرمز رنگ است. میوه اش بسته و زرد رنگ است که پس از چیدن انبار می کنند تا بپوسد و پس از آن دانه ها را جمع می کنند و به مصرف می رسانند (از
درخت کوچک از تیره پنیرکیان، دارای برگ های بزرگ و منفرد با دمبرگ کوتاه و بی کرک و شفاف، گل هایش کوچک و قرمز رنگ است. میوه اش بسته و زرد رنگ است که پس از چیدن انبار می کنند تا بپوسد و پس از آن دانه ها را جمع می کنند و به مصرف می رسانند (از