جدول جو
جدول جو

معنی دالبر - جستجوی لغت در جدول جو

دالبر
نوعی کنگره دوزی یا برش به شکل حرف دال (د) یعنی دال های متصل به یکدیگر که در حاشیۀ لباس های زنانه و بچگانه و پیش پرده و امثال آن می زنند
فرهنگ فارسی عمید
دالبر
(بُ)
بریده چون دال. بریده شده بشکل دال. مقطوع بشکل حرف دال. چیزی که آنرا بشکل حرف دال بریده و قطع کرده باشند. (ناظم الاطباء) ، کنگره و انحنا که بر کنارۀپارچه دهند بشکل دالهای متصل بیکدیگر، پارچه که جانبی از آن را منحنی وار همچون دال های متصل بیکدیگر برند و جهت جلوگیری از جدا شدن پود از تاریا ریشه ریشه شدن لبۀ بریده شدۀ آن را بطرزی خاص دوزند ، (در پرده) یلن. قسمی زینت پرده در قسمت فوقانی آن. تزیینی از پارچۀ پرده یا تختخواب را و آن چنانست که قطعه ای از پارچۀ همجنس خود پرده یا دو قطعه از آن بعرض پرده بطول حدود یک گز یا کمتر برگیرند و لبۀ فروآویخته را چند انحنا بشکل حرف دال دهند و دوزند و آن قطعه یا دو قطعه را یکی اندکی فوق دیگری از بالای پرده بسوی پایین فروآویزند، کلمه دالبر درعبارت ذیل از تذکره الملوک (تألیف بین سالهای 1137تا 1142 هجری قمری) در ردیف چیت و مثقالی و لندره که نوعی از سقرلات کم بهاست آمده و ظاهراً نوعی پارچه بوده است: در ذکر تحویلات فراش باشی مشعلدارباشی و ’تحویل او بدین موجب است: قالی قالیچه تکیه نمد و دوشک... نمد لنگۀ الوان گلیم، نمد بور. میلک. مثقالی، چیت، دالبر، لندره...’. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 31)
لغت نامه دهخدا
دالبر
بریده شده بشکل دال
تصویری از دالبر
تصویر دالبر
فرهنگ لغت هوشیار
دالبر
((بُ))
برشی به شکل هفت «7» و هشت «8» که جهت زیبایی در لبه بعضی از لباس های زنانه و یا پرده داده می شود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلبر
تصویر دلبر
(دخترانه)
برنده دل، یار و معشوق، زیبا، جذاب، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دالبی
تصویر دالبی
دالبی (Dolby) یکی از پیشروترین شرکت های فناوری در حوزه صوت و تصویر است که تکنولوژی های پیشرفته ای برای بهبود کیفیت صدا و تصویر در سینما، تلویزیون، موسیقی و بازی های ویدئویی ارائه می دهد. تکنولوژی های دالبی شامل سیستم های کاهش نویز، صدای فراگیر (Surround Sound)، و صدای سه بعدی (3D Sound) است که تجربه شنیداری و دیداری بسیار واقع گرایانه ای را فراهم می کند.
ویژگی ها و تکنولوژی های اصلی دالبی:
1. دالبی اتموس (Dolby Atmos) :
- صدای سه بعدی : این تکنولوژی صدای فراگیر سه بعدی را فراهم می کند که در آن صداها به صورت جداگانه و از زوایای مختلف، حتی از بالای سر شنونده، پخش می شوند.
- شیء محور بودن صدا : دالبی اتموس به صداهای مختلف اجازه می دهد که به صورت مستقل و با دقت بالا در فضای شنیداری حرکت کنند، بنابراین تجربه ای بسیار واقع گرایانه و همه جانبه ارائه می دهد.
2. دالبی دیجیتال (Dolby Digital) :
- صدای فراگیر پنج کاناله (5.1) : این سیستم صدای فراگیر با استفاده از پنج کانال صدای مجزا (چپ، راست، وسط، چپ فراگیر، راست فراگیر) و یک کانال صدای باس (ساب ووفر) تجربه سینمایی باکیفیت را فراهم می کند.
- کیفیت بالا و کاهش نویز : دالبی دیجیتال با استفاده از تکنولوژی های کاهش نویز، کیفیت صدای بسیار بالایی را ارائه می دهد.
3. دالبی ویژن (Dolby Vision) :
- تصویر با کیفیت بالا : دالبی ویژن فناوری تصویری است که از HDR (High Dynamic Range) استفاده می کند تا تصاویر با رنگ های زنده تر، کنتراست بیشتر و جزئیات بیشتری نمایش داده شوند.
- تنظیمات دینامیکی : این تکنولوژی با استفاده از متادیتای دینامیکی، هر فریم از ویدیو را به صورت جداگانه تنظیم می کند تا بهترین کیفیت تصویر ممکن را ارائه دهد.
کاربردهای دالبی:
- سینما : تکنولوژی های دالبی اتموس و دالبی ویژن در سینماهای مدرن استفاده می شوند تا تجربه ای بی نظیر از تماشای فیلم با صدای سه بعدی و تصویر با کیفیت بالا فراهم کنند.
- تلویزیون و پخش خانگی : بسیاری از تلویزیون ها و سیستم های صوتی خانگی از تکنولوژی های دالبی دیجیتال و دالبی اتموس پشتیبانی می کنند.
- موسیقی : استودیوهای موسیقی از تکنولوژی های دالبی برای ضبط و پخش موسیقی با کیفیت بالا و صدای فراگیر استفاده می کنند.
- بازی های ویدئویی : تکنولوژی دالبی اتموس در بازی های ویدئویی برای ایجاد تجربه ای همه جانبه و واقع گرایانه استفاده می شود.
نتیجه گیری:
تکنولوژی های دالبی تأثیر بزرگی بر بهبود کیفیت صدا و تصویر در صنایع مختلف داشته اند. از سینما و تلویزیون گرفته تا موسیقی و بازی های ویدئویی، دالبی به کاربران امکان می دهد تا تجربه ای بی نظیر و واقع گرایانه را تجربه کنند. با استفاده از تکنولوژی های پیشرفته مانند دالبی اتموس و دالبی ویژن، دالبی به استانداردی برای کیفیت بالا در حوزه صوت و تصویر تبدیل شده است.
سیستمی برای ضبط و پخش صدا که صدای مزاحم را به حداقل می رساند، فرکانس صوتی را اصلاح می کند و برد صدا را افزایش می دهد. این سیستم را می توان به صورت استریو فونیک (برجسته) چند باندی در نمایش فیلم هم به کار گرفت. این سیستم توسط ری دالبی اختراع شد و نخستین بار در فیلم های مستندی که درباره موسیقی و کنسرت های راک ساخته می شد، مورد استفاده قرار گرفت و به تدریج به خدمت فیلم های سینمایی در آمد. بعد از چند تجربه در فیلم های مختلف، جنگ ستاره ها (1977) ، نخستین فیلمی بود که تماما با سیستم دالبی ضبط و پخش شد. این سیستم از 1977 تا امروز نقش بسیار مهمی در سینما ایفا کرده و موجب تحول صدای چند جهته شده است و تماشاگر فیلم هایی با صدای دالبی می تواند، صدا را از چپ و راست و جلو و پشت سرش بشنود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از دابر
تصویر دابر
تیری که از نشانه درگذرد، گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دالار
تصویر دالار
نوعی ترشی که با گشنیز ساییده و سرکه درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
کسی که با زیبایی خود دیگری را فریفته و دل باختۀ خود کند، برندۀ دل، محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
(صَ دُلْ بَرر)
مقابل صیدالبحر. شکار بیابانی. آنچه در بیابان صید شود
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
دهی است از دهستان سرآب دوره، بخش چگنی، شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از سراب دوره و محصول آن غلات و لبنیات است. ساکنان این ده از طایفه سادات حیات الغیب و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دل بر. دل برنده، برندۀ دل. دلربا. آنکه دلهای عشاق به حسن و کرشمه برد. (شرفنامۀ منیری). آنکه دل می رباید. (ناظم الاطباء) :
ای غالیه زلفین ماه پیکر
عیار و سیه چشم و نغز و دلبر.
خسروی.
مثال بنده و تو ای نگار دلبر من
به قرص شمس و به ورتاج سخت می ماند.
آغاجی.
یکی ماه رویست نام اسپنوی
سمن پیکر و دلبر و مشک بوی.
فردوسی.
نیست آگاه که چاه زنخ و حلقۀ زلف
دلبر و دل شکن و دل شکر و دل گسل است.
فرخی.
به باغی چو پیوستن مهر خرم
به باغی چو رخسارۀ دوست دلبر.
فرخی.
نبینی باغ را کز گل چگونه خوب و دلبر شد
نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و درخور شد.
فرخی.
شه روم را دختری دلبر است
که از روی رشک بت بربر است.
اسدی.
زلف تو که هم دلبر و هم دلدار است
هندوی دزد است و پاسبانی داند.
کمال اسماعیل.
، دل نشین. شیرین. زیبا. جذاب. دلربا:
گوزنست اگر آهوی دلبر است
شکاری چنین درخور مهتر است.
فردوسی.
میان زاغ سیاه و میان باز سفید
شنیده ام ز حکیمی حکایت دلبر.
عنصری.
چون فاختۀ دلبر، برتر پرد از عرعر
گویی که بزیر پر، بربسته یکی جلجل.
منوچهری.
فریش آن فریبنده زلفین دلکش
فریش آن فروزنده رخسار دلبر.
؟ (از لغت فرس اسدی).
صنع تو به دور دور گردون
آمیخته رنگهای دلبر.
ناصرخسرو.
زآسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش
سیاره ها نیلوفرش بر آفتاب انداخته.
خاقانی.
، از اسماء معشوق است. (آنندراج). معشوق و معشوقه و محبوب. زن نازنین و نگار. (ناظم الاطباء) :
تا همه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن.
رودکی.
از شبستان به بشکم آمد شاه
گشت بشکم ز دلبران چون ماه.
رودکی.
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یار کار گست کنی.
عماره.
چو برکندم دل از دیدار دلبر
نهادم مهر خرسندی به دل بر.
لبیبی.
بخفت و چو خورشید از خاوران
برآمد بسان رخ دلبران.
فردوسی.
دوش متواریک بوقت سحر
اندرآمد به خیمه آن دلبر.
فرخی.
سر بابزن در سر و ران مرغ
بن بابزن در کف دلبران.
منوچهری.
با رخت ای دلبر عیار یار
نیست مرا نیز به گل کار کار.
منوچهری.
صبوح از دست آن ساقی صبوح است
مدام از دست آن دلبر مدام است.
منوچهری.
همه ساله به دلبر دل همی ده
همه ماهه بگرد دن همی دن.
منوچهری.
نرگس چون دلبریست سرش همه چشم
سرو چو معشوقه ای است تنش همه قد.
منوچهری.
پنداری تبخالۀ خردک بدمیده ست
بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار.
منوچهری.
ایدون گمان بری که گرفتستی
در بر به مهر خوب یکی دلبر.
ناصرخسرو.
این چرخ برین است پر از اختر عالی
لا بلکه بهشت است پر از پیکر دلبر.
ناصرخسرو.
سر گرددرنجور چو افسر دو شود
دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود.
مسعودسعد.
چشمی که ترا دیده بود ای دلبر
خود چون نگرد بروی دلخواه دگر.
؟ (از کلیله و دمنه).
دل فدای دلبری کردم که از بس نیکوئی
هرکه دید او را مقر آمد که او دلبر سزد.
سوزنی.
دلبرانند بر سر گورش
زلف ببریده رخ شخوده هنوز.
خاقانی.
درختان نارنج را سایه بر وی
چو در چشم عاشق خط سبز دلبر.
خاقانی.
دلم از میانه گم شد عوضش چه یافتم
که نه حاصلم همین بس که تو دلبر منی.
خاقانی.
از یک نظرم دو دلبر افتاد
وز یک جهتم دو قبله برخاست.
خاقانی.
روزم فروشد از غم هم غمخوری ندارم
رازم برآمد از دل هم دلبری ندارم.
خاقانی.
ز هرسوکرد دلبر را روانه
نه دل دید و نه دلبر در میانه.
نظامی.
نخسبم تا نخسبانم سرت را
نیابم تا نیارم دلبرت را.
نظامی.
گهی در گوش دلبر راز گفتن
گهی غمهای دل پرداز گفنن.
نظامی.
که یارا دلبرا دلدار دلبند
توئی بر نیکوان شاه و خداوند.
نظامی.
دلبران بر بیدلان فتنه بجان
جمله معشوقان شکار عاشقان.
مولوی.
پس کدامین شهر از آنجا خوشتر است
گفت آن شهری که در وی دلبر است.
مولوی.
نه لایق بود عیش با دلبری
که هر بامدادش بود شوهری.
سعدی.
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است.
سعدی.
کسانی که آشفتۀ دلبرند
بری از غم خویش و از دیگرند.
سعدی.
ور نبود دلبرهمخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش.
سعدی.
چون گل روند و آیند این دلبران و خوبان
تو در برابر من چون سرو ایستادی.
سعدی.
دلبر شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع برند به حلوا.
سعدی.
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ورنه از جانب ما دل نگرانی دانست.
حافظ.
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست.
حافظ.
تنم از واسطۀ دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت.
حافظ.
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد.
حافظ.
قد همه دلبران عالم
پیش الف قدت چو نون باد.
حافظ.
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم.
حافظ.
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد.
حافظ.
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام.
حافظ.
بشنو و عاشق مشو قحبۀ بازار را
شاهد هرکس بود دلبر بازیگروک.
شیخ واحدی (از شرفنامۀ منیری).
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن.
قاآنی.
هم روز شود این شب هم باز شود این در
دلبر نه چنین ماند دلدار شود روزی.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
- امثال:
زن تا نزاید دلبر است و چون بزاید مادر است. (امثال و حکم).
، در اصطلاح عرفا و در لسان اهل اﷲ، صفت قابضی و قابضیت را گویند، و دلبر از آن جهت گویند که با کرشمه و ناز خود عاشق را شیدا می کند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا از اصطلاحات فخرالدین)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
خدرک آتش که فرونمیرد. (منتهی الارب). شرارۀ آتش که دیر پاید
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بهمن جی نسروانجی. طابع کتاب صد در نثر در بمبئی. (مزدیسنا ص 292)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از:دبور. پس رو. (مهذب الاسماء). سپس رو. (منتهی الارب). دابره. پشت برکرده، بازپسین. (ترجمان القرآن جرجانی). بقیۀ چیزی. (غیاث) ، آخر هر چیز. (منتهی الارب). دم. دنباله، یقال و قطع دابرالقوم الذین ظلموا، گذشته. ماضی. (اقرب الموارد) : از ساعات ماضی و اوقات سالف و شهور غابر و سنون دابر. (سندبادنامه ص 250) ، اصل. (غیاث). بیخ. (منتهی الارب) ، تیر که از نشانه بگذرد. ج، دوابر. (مهذب الاسماء). تیری که درگذرد از نشانه. (منتهی الارب). تیر بیرون جسته از هدف، خلاف فائز از تیرهای قمار و آن آخر تیرهاست گویند باقی نماند در ترکش جز دوابر. (از اقرب الموارد) ، بنا که بر زمین نرم باشد، طاقهای بنا. (منتهی الارب) ، پس سم اسب. (مهذب الاسماء). سپس سم. پس سنب
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عَ دِلْ بَرر)
ابوعمر یوسف بن عبدالله قرطبی (368-463 ه. ق.). عالم و محدث مشهور. پس از تکمیل علوم برای صحبت دانشمندان عصر به سیاحت بعض بلاد رفته و سپس تولیت قضاء اشبونه (لیسبن) و شنترین داشته. او را کتب چند است، از جمله: کتاب استیعاب در تراجم صحابه بترتیب حروف معجم و آن به طبع رسیده. کتاب بهجهالمجالس و انس المجالس. کتاب الاستدراک لمذاهب الاعصار. الدرر فی اختصار المغازی و السیر. کتاب جامع بیان العلم و فضله. کتاب التمهید. فرزند او ابومحمد عبدالله نیز در حدیث و ادب مشهور است. وفات او به سال 480 بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دختر آدالبرت دوم، مارکی دتسکان و زوجه ادالبرت، مارکی دیوره، متوفاه به سال 947 میلادی وی زنی فعّاله و محتاله بود وزندگانی پرآشوب داشت و در پایان عمر منزوی گردید
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام ملکۀ ناوار. وی زوجه آنتوان دوبوربون و مادر هانری چهارم است. بسال 1528 درپاریس متولد شد و در 1572 میلادی در همان شهر درگذشت
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالبر بن یوسف بن عبدالله قرطبی. وی به سال 463 هجری قمری وفات یافت. (کشف الظنون ج 2 ص 255). خالد تصحیف حافظ است و نام وی یوسف بن عبدالبر است. چنانکه در چاپ دوم کشف الظنون آمده است. وی مؤلف ’کافی فی فروع المالکیه’ است در 15 مجلد. (کشف الظنون چ 2 ج 2 ستون 1379)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمل دوختن لبۀ بریده شدۀ پارچه بشکل دال های متصل جلوگیری از جدا شدن تار از پود و ریشه ریشه شدن لبه را
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ بَرر)
ابن عبدالقادر بن محمدالعوفی معروف به فیومی. وی ادیب بود و به مکه و شام سفر کرد و در حدود دو سال در دمشق بماند. سپس به بلاد روم رفت و درآنجا منصبها یافت و به سال 1071 هجری قمری در قسطنطنیه درگذشت. از تألیفات اوست: حسن الصنیع فی علم البدیع القول الوافی بشرح الکافی. منتزه العیون و الالباب فی بعض المتأخرین من اهل الاّداب. اللطائف المنیفه فی فضائل الحرمین. بدیعیه علی حرف النون. بلوغ الارب و السول، بالتشرف بذکر نسب الرسول. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
دالار ترشی، گشنیز سائیدۀ چون سرمه و مخلوط بسرکه و نمک، و آن بیشتر با کاهو خورده شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرغی است سبزرنگ که درختان را به منقار سوراخ کند آن را به شیرازی دارنمک خوانند. (برهان). و رجوع به دارکوب شود
لغت نامه دهخدا
(دُلْ بَ)
درختچۀ دارشیشعان، و شیشعان است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه) (از فرهنگ فارسی معین). و گویند چون برق افتد چوب این درختچه خوشبوی شود. رجوع به دارشیشعان و شیشعان و قندول شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بارون شارل تئودوردو. کشیش صاحب مرتبه و سیاستمدار آلمانی (1744-1817 میلادی) ، بارون ژان فریدریک هوگودو کمپزیتورو آهنگ ساز معروف (1752-1813 میلادی) ، دوک امریک ژزف دو. نوادۀ دالبرگ آهنگ ساز (1773 -1833)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالله بن محمد بن عبدالبر نمری قرطبی مالکی، مکنی به ابوعمر و معروف به ابن عبدالبر. مورخ و ادیب و محقق و از حافظان حدیث بود. او را حافظ المغرب می نامیدند (368-463 هجری قمری). یوسف در قرطبه به دنیا آمد و در شاطبه درگذشت. آثاری بسیار از او بر جای است، از جمله: 1- الدرر فی اختصار المغازی و السیر. 2- العقل و العقلاء. 3- الاستیعاب. 4- المدخل. 5- جامع بیان العلم و فضله. 6- القصد الامم. 7- الکافی فی الفقه.
لغت نامه دهخدا
سپس رو دنباله رو، پایان ، بیخ، لاد (بنا) برزمین نرم، تیر که به آماج نخورد، رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
برنده دل، دلربا
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
((دِ بَ))
محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دابر
تصویر دابر
((بِ))
تابع، پیرو، دنباله، گذشته، آخر هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
معشوق
فرهنگ واژه فارسی سره
آشوبگر، ترک، جانان، دلارام، دلبند، دلدار، دلربا، دلنواز، صنم، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، نگار، ول
فرهنگ واژه مترادف متضاد